ارزیابی قول مفسرین

ارزیابی قول مفسرین

1- در عرصۀ حدیث:

تفسیر صافات، زاجرات و تالیات به ملائکه که از متون تفسیری مشاهده کردیم فاقد پشتوانۀ حدیثی است؛ نقل قول افراد غیر مسئول از قبیل: قتاده، سدّی، ابومسلم، ابن عباس، مسروق، ابن مسعود، حسن بصری، جبائی، مجاهد، عکرمه، می باشد؛ افرادی که در مقابل اهل بیت(ع) دکان باز کرده و قرآن را تفسیر می کردند و همگی برای خالی نبودن عریضه شان دست به دامن واژه ملائکه شده اند.

تفسیر آیه های مذکور به ملائکه مصداق بارزِ «تفسیر برأی» است که امّت به شدّت از آن منع شده است و خواهیم دید حضرات نامبرده در این موضوع دچار غلط بزرگ ادبی زبان عرب که زبان خودشان است شده اند؛ وقتی که کسی پای از گلیم خود فراتر می گذارد و در مقابل اهل بیت(ع) مدّعی تفسیر قرآن می شود قهراً مرتکب چنین نادرستی های هنگفت، می گردد. زیرا او به مردم اعلام کرده که عالم به علوم قرآن است و چاره ای ندارد که برای هر پرسشی پاسخی دست وپاکند.

نام بردگان، دربارۀ هیچ آیه ای از آیات قرآن هرگز «نمی دانم» نمی گفتند به جز یک مورد: برخی از آنان تنها دربارۀ حروف مقطّعۀ اوایل سوره ها لطف کرده و فرموده اند:
نمی دانیم.


قرآن که تبیان کلّ شیئ است پس عالم به قرآن نیز باید عالم به کل شیئ باشد؛ بنابر این نمی توانستند از طرفی مدعی سمت «عالم به قرآن» باشند و از طرف دیگر «نمی دانم» بگویند. انسان موجود عجیبی است.

خود قرآن می گوید: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم[1]: قرآن را بر تو نازل کردیم تا تبیین کنی بر مردم آن چه را که برای شان نازل شده است. تبیین قرآن به عهدۀ پیامبر(ص)  و آل(ع) است و موضوع بحث ما دقیقاً از موارد تبیین است و اظهار نظر شخصی در آن به نصّ قرآن و نصّ احادیث «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِه…»، اکیداً ممنوع است. موضوع بحث ما فرازترین مصداق موارد تبیین است.

تبیین منحصراً در مسؤلیت معصوم(ع) است اگر در هر موردی از قرآن تردید کنیم که از موارد تبیین است یا نه، درباره این آیات هیچ جای تردیدی نیست زیرا چه دلیلی بالاتر و کار آمد تر از این که حضرات متهورانه بر خلاف قواعد زبان خودشان تفسیر کرده اند. آشکارا وارد قلمرو ممنوعه شده اند و نظر نادرست خودشان را بر قرآن تحمیل کرده اند. رعایت ادبیات و قواعد زبان، اولین شرط تفسیر بل اولین شرط هر سخن صحیح است و عدم رعایت آن ادلّ دلیل است بر نادرستی آن عقلاً و عرفاً و شرعاً.

تنها بیضاوی در تفسیرش (همان طور که دیدیم) در خلال اقوال، یک جمله آورده که مطابق قواعد ادبی است و به شرح آن خواهیم پرداخت.

منابع حدیثی: متون متعدد و جامع حدیثی داریم؛ حدیث هائی را که به محور آیات قرآن آمده اند، جمع کرده اند:

1- الدرّالمنثور فی التّفسیر بالمأثور: سیوطی در این کتاب بزرگ و چند جلدی همۀ حدیث های اهل سنت را که دربارۀ هر آیه از آیات قرآن آمده، جمع کرده است؛ دربارۀ این آیات حتی یک حدیث هم از رسول خدا(ص) نیاورده و به نقل قول افراد مذکور بسنده کرده است.

اما او یک سخن از مسروق آورده که جالب است: اَخرج سعيد بن منصور عن مسروق رضی الله عنه قال: کان يُقال فی الصّافات و المرسلات و النازعات، هی الملائکه: سعید بن منصور از مسروق نقل می کند که می گفت: گفته می شد که مراد از صافّات، مرسلات، نازعات، ملائکه هستند. عبارت کلام مسروق نشان می دهد که او مسؤلیت سخن خود را نمی پذیرد می گوید چنین می گفتند. زیرا او توجه دارد که چنین تفسیری با قواعد زبان به هیچ وجه سازگار نیست. او که در مقام انتقال نظر نسل پیش به نسل بعدی است اشاره می کند که این گونه معنی کردن آیه های صافات، مرسلات، نازعات، نادرست است.

نورالثّقلین: محدّث نامدار، شیخ عبد علی بن جمعه، در تفسیر نورالثقلین حدیث های شیعه را که به محور آیه های قرآن آمده اند، جمع کرده است؛ هیچ حدیثی دربارۀ معنی آیه های مذکور نیاورده است.

البرهان فی تفسیر القرآن: سید هاشم حسینی بحرانی نیز که البرهان را به همین منظور نوشته است هیچ حدیثی در این باره نیاورده لیکن از تفسیر علی بن ابراهیم نقل کرده که مراد از صافات ملائکه هستند.

این کار بحرانی، بر یک سنّت نادرست مبتنی است به شرح زیر:

سنت نادرست: سنّیان که متأسفانه به عصمت ائمه طاهرین معتقد نیستند، در واقع همه کسانی را که «اصحاب پیامبر-ص-» نامیده می شوند، عملاً معصوم می دانند؛ باور دارند که آنان سخنی نمی گویند مگر آن را از رسول خدا(ص) شنیده باشند؛ اقوال اصحاب را به حساب قول پیامبر(ص) می گذارند.

در میان شیعیان نیز چنین باوری دربارۀ ابن عباس و علی بن ابراهیم هست، که اوّلی هر چه گفته یا سخن پیامبر(ص) بوده و یا سخن علی(ع). و دومی هر چه ابراز نظر کرده همگی حدیث ائمه بوده است. به ویژه مرحوم طباطبائی در المیزان گاهی از این سنت تبعیت کرده است. در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» دو جریان شیعه را از زمان رسول اکرم(ص) تا اواسط قرن سوم، شرح داده ام؛ جریان شیعه وصایتی و جریان شیعۀ ولایتی. در آن جا به طور مشروح روشن شده است که ابن عباس یک شیعه وصایتی است نه ولایتی. یعنی او امیرالمومنین و امام حسن و حسین(ع) را «حجة من عندالله» نمی داند؛ علی(ع) را بر حق می داند تنها به دلیل وصیت پیامبر(ص) و به خود حق می دهد با وجود امام حسن(ع) و امام حسین(ع) قرآن را تفسیر کرده و به ابراز نظر بپردازد.

علی بن ابراهیم بن هاشم قمی یک شیعه ولایتی و استاد مرحوم کلینی است با این همه نباید اظهار نظر شخصی او را به حساب حدیث گذاشت و چنین رفتاری با هیچ کدام از قواعد علوم سازگار نیست.

در حالی که اکثریت محتوای تفسیری که به «تفسیر علی بن ابراهیم» موسوم است از «تفسیر ابوالجارود» بنیان گذار فرقۀ منحرف «جارودیه» گرفته شده و الباقی آن نیز ظاهراً کار یکی از شاگردان علی بن ابراهیم بوده است نه کار خود او.

بحار الانوار: جامع ترین منبع حدیثی ما بحارالانوار است و هر حدیثی را که در گوشه و کنار بوده جمع کرده است و در جلد 3 ص206، جلد54 ص190، جلد56 صفحه 144 «ابواب الملائکه» را باز کرده، در صفحه 156، 158 آیه صافات را آورده، و نیز جلد83 ص38 و 156 و 158و 174 باز آیه را آورده، هیچ حدیثی نقل نکرده است.

چرائی عدم حدیث: چرا هیچ حدیثی در این باره و نیز دربارۀ مرسلات، نازعات، ذاریات، نداریم؟ آیا همان طور که در برخی مسائل، حدیثی به ما نرسیده این نیز از همان قبیل است؟ اولاً اگر چنین نیز باشد، باز نتیجه اش «تفسیر برأی اقوال مذکور» است.

ثانیاً: این عدم حدیث دربارۀ آیه های اول پنج سوره است، خیلی بعید است که دربارۀ اوایل هر پنج سوره، حدیث ها دچار تسامح شده و به ما نرسیده باشند.

ثالثاً: چرا فقدان حدیث در آیه های همگون پنج سوره، است؟ این همگونی نشان از یک راز مهم است.

کاملاً روشن است که پیامبر(ص) و آل(ع) سخنی دربارۀ آن ها نگفته اند و مسئله را به قواعد زبان عرب واگذاشته اند تا با گذشت تاریخ و سپری شدن عصرها، زمان فهم آن ها برای بشر فرا رسد درست مانند آیه صمد و تفسیر معنی اصلی سورۀ توحید.

2- در عرصۀ قواعد ادبی: هر سه واژه: صافات، زاجرات و تالیات، صیغه «جمع مؤنّث» هستند. آیا فرشتگان همان طور که عوام تصور می کنند، مونّث هستند؟! در حالی که در خودِ همین سوره باور مشرکان را نکوهش می کند که می گفتند فرشتگان مونث و دختران خدا می باشند: فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ – أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ – أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ – وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ: از مشرکان بپرس: آیا برای خدا دختران و برای آنان پسران است؟ آیا فرشتگان را مؤنث آفریده ایم!؟ و آنان آفرینش ملائکه را تماشا می کردند؟ آگاه باش ایشان از بهتان پردازی شان می گویند که خدا فرزند دارد و آنان دروغ گویانند.

و در آیه 40 سورۀ اسراء می فرماید: أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيما: آیا پروردگارتان برای شما پسرانی را اختصاص داد و برای خودش دخترانی از ملائکه برگزید؟! شما (بهتان) بزرگی را می گوئید.

و در سوره زخرف آیه 19 می فرماید: وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُون‏: و فرشتگان خدا را مؤنث پنداشتند، آیا در آفرینش آن ها حاضر بوده و تماشا می کردند؟ این داوری شان ثبت می شود و (در محشر) باز خواست می شوند.

و در سورۀ نجم آیه 27 می فرماید: إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى: آنان که به آخرت ایمان نمی آورند ملائکه را با اسم مؤنث موسوم می کنند.

از اصول مسلّم اسلام است که فرشته «شهوت» ندارد نه مذکر و نه مؤنث است. اما همیشه دربارۀ آن ها واژه های مذکر به کار رفته است زیرا:

اصل درباره موجودات ذوی العقول (مانند: انس، جنّ، ملک) به کار گیری واژه های مذکر است. حتی اگر جمعی از مردان و زنان باشند و حتی اگر در میان جمعی از زنان یک مرد حضور داشته باشد، با صیغه مذکر تعبیر می شود. یعنی در مقام «تغلیب» نیز واژۀ مذکر به کار می رود.

درست است گاهی دربارۀ «جمع» باعتبار «جماعة»، صیغۀ مؤنث به کار می رود. اما آیه های مورد بحث ما از آن قبیل نیست و به همین دلیل در متون تفسیری قدیم با این که چنین معنی کرده اند به قاعدۀ «جمع باعتبار جماعة» تصریح نکرده اند تنها یکی از آنان اشاره ای به آن دارد و این تنها مرحوم طباطبائی است که قاعده را فراز کرده و توجه نکرده که این جا جای آن قاعده نیست.

قاعدۀ «جمع باعتبار جماعة، مونث ‏است» نمی گوید هر صیغه جمع را خواه مذکر باشد و خواه مونث، می توانید مونث بیاورید. بل برعکس: می گوید: می توانید صیغۀ جمع که مذکر آمده را باعتبار جماعة مؤنث فرض کنید و الفاظی که به دنبال آن صیغۀ جمع مذکر می آید، مؤنث بیاورید.

ویا: می توانید فعلی را که فاعلش صیغۀ جمع مذکر است، مؤنث بیاورید.

در موضوع بحث ما خود صیغۀ جمع به صورت مؤنث آمده و معنائی ندارد یک واژه که خودش مؤنث است باعتبار جماعت، مؤنث شود.

از باب مثال: نمی توان گفت: «والنبیات»: سوگند به پیامبران. باید گفت: «والنبیّین».

و می توان گفت: «قالت رُسلُهم»، «تاتیکم رِسلکم» همان طور که در قرآن آمده است. یعنی فعل «قالت» و «تأتی» مونث آمده اند به اعتبار این که رسل جمع است و جایز است جمع را  باعتبار جماعت، مؤنث فرض کنید و فعل آن را با صیغه مؤنث بیاورید. نه این که خود کلمه رسل را به صورت «رسولات» بیاورید و در مقام سوگند بگوئید «والرّسولات»: سوگند به پیامبران. و نیز جایز است گفته شود «تحمله الملائکة» همچنان که در قرآن آمده و فعل تحمل صیغۀ مؤنث است نظر به این که لفظ ملائکه هم مؤنث لفظی (و غیر حقیقی) است و هم صیغه جمع است یعنی مونث بودن فعل «تحمل» در این آیه دو توجیه دارد.

اما در مورد بحث ما سخن در خود صیغۀ جمع مؤنث صافّات است نه در الفاظ پیش یا پس از آن.

ویا: وقتی که به دنبال جمع مذکر، فعلی به آن نسبت داده می شود، جایز است آن فعل را با صیغۀ مؤنث آورد (گرچه غیر فصیح است) مانند: «الرّجال فعلت»- «الرّجال صفّت» این نیز فقط در صیغۀ مفرد آن فعل است نه در صیغۀ جمع. و نمی توان گفت «الرّجال فَعلنَ»- «الرّجال صففن».

و نیز جوازهای بالا همگی دربارۀ فعل است و اگر «صفت» باشد، روا نیست مثلاً نباید گفت «الرّجال الصّافات» به جای «الرجال الصافّون». زیرا در این جا، رابطه، رابطۀ صفت و موصوف است و مطابقت صفت با موصوف در تذکیر و تأنیث ضروری است.

و نمی توان گفت: «الملائکة المقرّبات» باید گفت: «الملائکة المقربّون» همان طور که در آیه 172 سورۀ نساء آمده است. و نیز «الملائکة باسطو ايديهم» درست است و در قرآن آمده، اما «والملائکة باسطات ايديهم» نادرست است. و نیز الملائکة مردفین» درست است و «الملائکة مردفات» غلط است. و «وتری الملائکة حافّين»[2] صحیح است اما «وتری الملائکة حافّات» صحیح نیست. «الملائکة مقترنين»[3] درست و «الملائکة مقترنات» نادرست است.

بنابر این: نه تنها آیه های مورد بحث ما جای اجرای قاعدۀ «جمع باعتبار جماعة» نیست، حتی در صورت تقدیر لفظ مؤنث لفظی الملائکه نیز جائی برای توجیه ندارد. و تفسیری که مفسرین از قول اشخاص غیر مسئول نقل کرده اند همگی نادرست است و مطابق قواعد ادبیات و زبان عرب نیست و از همه نادرست تر فراز کردن قاعده جماعة توسط مرحوم طباطبائی می باشد؛ مفسرین پیش از او دستکم احتیاط را رعایت کرده و قاعده مذکور را در این جا فراز نکرده اند.

موارد جواز که در بالا به شرح رفت نیز در قرآن نادر است. 



[1] سورۀ نحل، آیه44

[2] سورۀ زمر آیه 75

[3] سورۀ زخرف آیه 53