ادوار چهار گانه تاريخ

ادوار چهار گانه تاريخ

 

«تقسيم تاريخ به دورانهاي مختلف يك امر واقع نيست، فرضيه‌اي لازم يا ابزار انديشه است. و مادام كه روشن كننده است، اعتبار دارد و اعتبار آن منوط به تفسير است[1]

 

چنآن چه عزيمت گاه تاريخ را نيز مفروض داشتيم تا تمام ساخت كلي تاريخ جهان را در معرض روشنايي قرار دهد.

 

ادوار «چهار گانه» قابل تحليل و تعديل در دو دورة كلي تاريخ «دورة تاريخ پردازان» و «عصر مدنيسم» مي‌باشد. طرد و كنار گذاري «تاريخ پردازان» و فلاسفه‌اي كه تا ماركس ادامه داشت، را مي‌توان «پايان فلسفه» نام نهاد و فلسفه‌اي كه با غلبة بر آن، به حيات تاريخي انديشي خاتمه بخشيد، را «مدرنيسم» مي‌ناميم. اما «نيچه» كه در ميان اين دو جبهة متخاصم فكري و فلسفي قرار دارد، با شالوده شكني فلسفة تاريخ پردازان راه را بر سيطرة فلسفه مدرنيسم هموار ساخت. هر چند كه نيچه ضربه‌هاي مهلكي نيز بر اين فلسفه وارد مي‌سازد (كه نتيجه‌اش فردا و آينده قابل رؤيت خواهد بود). افول دورة تاريخ پردازان يك ضرورت تاريخي بود و كاري از «نيچه» نيز ساخته نبود.

 

در واقع اين دوره (تاريخ پردازان) خود مشمول قاعده‌اي شد كه خود آن را از اصول پايدار و بنيادين خود مي‌دانست و بر اساس آن فراز و نشيب تاريخ در راستاي تكامل و تعالي را مفهوم مي‌بخشيد. به ديگر عبارت خود در جولان همان فاجعة دايره واري افتاد، كه بر اساس آن قاعده، صيرورت تاريخي را توجيه مي‌نمود. عنصر «دور» و «ظهور و سقوط» قاعده‌اي بود كه طبق بينش تاريخي گري، بر همه چيز جاري و ساري بود. از اقوام، حكومتها، ممالك، جوامع، علوم، دانش و تمدنها گرفته تا ريز‌ترين مسائل مشمول اين قاعده بودند: كه روزي ظهور مي‌يابند و آنگاه كه عجلش فرا رسيد، در نهايت روي به احتضار مي‌نهد.

 

اكنون سر وقت احتضار خود تاريخ پردازان بود، تا خود مشمول قاعدة كلي ائي شود كه خود به وضع آن همت نهاده بود، تا پس از قرنها ظهور و استيلا بر سيطرة جهان انديشه، روي به افول و سقوط گذارد.

 

 اما نيچه در اين ميان با نقد و شالوده شكني بنيان تاريخ پردازان، سقوط آن را تسريع بخشيد و گرنه در سده‌هاي پيش از او ريزش پايه‌هاي چنين فلسفه‌اي با روش پوزيتويستي بيكن و آگوست كنت مشهود و رفته رفته نشانه‌هاي احتضار آن بديهي و روشن مي‌نمود. براستي انديشه‌ها را دوره‌هايي است و دوره‌ها نيز از پي هم ظهور و سقوط مي‌يابند.

 

تقسيم بندي علم و انديشة انسان در ادوار چهار گانه بر مبناي فرهنگ و فلسفة غرب است، كه مي‌توان اين چهار دوره را در دو دوره (تاريخ پردازان و مدرنيسم) تحليل و تعديل ساخت.

 

اولين دوره، از هومر تا سقراط، ادامه مي‌يابد كه مي‌توان آن را دورة «اسطوره‌ها» نام نهاد. (هر چند كه عصر هلني در اين ميان كه از طالس آغاز مي‌شود و تا سوفسطائيان ادامه مي‌يابد، خو عصر با شكوه و عظمت فلسفه است، كه در «آغاز عصر سوم» و پس از سقوط غرب يا «مدرنيسم» از آن سخن خواهيم گفت).

 

دومين دوره، دورة تاريخ پردازان است، كه از افلاطون آغاز مي‌شود و در هگل و ماركس خاتمه مي‌يابد. (پيش از دورة مدرنيسم، اين «نيچه» است كه مي‌خواهد بار ديگر عصر هلني را به عنوان دورة عظمت فلسفه، احيا نمايد).

 

سومين دوره، دورة مدرنيسم است كه با آگوست كنت و بيكن آغاز مي‌شود و تا پوپر و عصر حاضر ادامه مي‌يابد.

 

چهارمين دوره، دورة بازگشت به متدلوژي عصر هلني و احياء تفكرات انساني بر مبناي «امر بين الامرين» مي‌باشد، كه از آن تحت عنوان عصر سوم يا راه سوم (پس از ظهور و سقوط دو دورة تاريخ پردازان و مدرنيسم) نام مي‌بريم.

 

اين چهار دورة تاريخي با توجه به ضرورت تعيين كنندگي، به دو دورة تاريخ پردازان و مدرنيسم قابل تعديل است. از آنجا كه عزيمتگاه تاريخ و تاريخ فلسفه و انديشه، به بعد از دورة اسطوره‌ها اطلاق مي‌شود، بنا بر اين در اين مقال دورة اسطوره از حوزة فعاليت فكري و ضرورت تعيين كنندگي خارج مي‌شود. يك دورة كوتاه و مستقلي نيز در اين ميان وجود دارد كه مي‌بايست آن را عصر هلني نام نهاد، اما از آنجا كه خود اين دورة كوتاه، مقدمه‌اي بوده است در راستاي رشد فيلسوفان تاريخ پرداز، از آن در دورة چهارم، سخن خواهيم گفت. هر چند كه نيچه ميان دو دورة تاريخ پردازان و مدرنيسم (هم از لحاظ زماني و هم از حيث مكاني) بر آن بود تا بار ديگر با احياي تفكرات عصر هلني، در يك روش واحد و در يك تعاطي ديالكتيكي، اين دو دورة تاريخي را تعديل سازد. (اين روش نيچه با «حد وسط» بودن يا «ميانگين» كه از هر چيز يك چيز بي مايه، يك سازش و تسامح مي‌سازد، بيگانه است).

 

من در اين سير تاريخ «نيچه» را حد فاصل بين سقوط فلسفة تاريخ پردازان و پيروزي و ظهور مدرنيسم قرار مي‌دهم. و يا حداقل حلقة انتقال و به عبارت ديگر حد فاصل آن دو. كسي كه با دستي تاريخ پردازان را كنار مي‌زند و با دستي ديگر مدرنيسم را، اما از آنجا كه ديگر عمر فلسفة تاريخ پردازان به سر آمده بود، نقد روشنگرانة نيچه بر فلسفة مدرنيسم كارگر نيفتاد و حتي در جهت عكس انتقادات نيچه به رشد و فربه گي خود ادامه داد.

 

ما در اين مقال به انقلابات علمي قائل نيستيم كه به شكل «گشتالتي» و آنگونه كه «توماس كوهن» مطرح مي‌كند، به طور ناگهاني پارادايم متعارف قبلي كنار نهاده مي‌شود و پارادايم جديد متعارف مي‌شود. هر چند كه اساس نظرية وي در اين بررسي به كار آمده است، و با تعميم «علم متعارف» به تاريخ و جهت بخشي و تأثير آن در سير تحولات تاريخي، در درون انقلابات علمي محدود نمانده ايم. بي ترديد انقلابات علمي دوره‌هاي تاريخي را رقم زده‌اند و ظهور و سقوط تمدنها را نيز باعث آمده اند. لذا «علم» را نيز دوره‌هايي است كه در استمرار زمان و در بطن تاريخ به وقوع مي‌پيوندد. با اين حال همين «علم متعارف» نيز با ضرورت تعين كنندگي خود قواعدي را طرح مي‌نمايد كه بر اساس آن تاريخ را نيز صورت مي‌بخشد.

 

سقوط دورة تاريخ پردازان علاوه بر موارد ضعف و انحطاط دروني، يك ضرورت تاريخي بود كه بر اساس وضع قاعده‌اي كه بر همه چيز «دوره اي» و عمري قائل بود، اتفاق مي‌افتد. اين قاعده كه بر همه چيز ساري و جاري بود، در يك فرايند حركت دوراني، به خود همين قاعده نيز قابل تعميم بود. به عبارت ديگر نه تنها بر واضعان اين قاعده (تاريخ پردازان) خود همين قاعده قابل تسري مي‌باشد و روزي خود پس از سپري ساختن دورة شكوه و عظمت سقوط خواهد كرد، بلكه اساساً روزي نيز همين قاعده مي‌بايست خود را در درون خويش ببلعد.

 

بنابراين بلند پروازانه ترين، شاهورانه‌ترين و خدواندگارانه‌ترين انديشه‌ها را نيز كه از كف ساحرة الهه گان شهد معرفت مي‌نوشند، عمري است و هنگامي كه عجلش فرا رسد نا گزير از مرگ و سقوط خواهد بود. هر چند كه در آغاز و در نگاه نخست انتظار نمي‌رود كه چنين بلند نظر شاهورانه‌اي را نيز پاياني باشد. چرا كه آنها در مقام و كرسي خداوند گارانه‌اي مي‌نيشينند و با وضع قواعد و اصول كلي به تجويز نسخه‌هاي جهان شمول مي‌پردازند. اما كرسي خدايان نيز مي‌لرزد و زماني فرو خواهد ريخت.

 

 


 

[1]. تاريخ چيست. ئي. ايچ. كار ص 95