ادامه بحث عطايا

ادامه بحث عطايا:

ـ و المعطى هو «اللّه» من حيث ما هو خازن لما عنده فى خزائنه، فما يخرجه الّا بقدر معلوم على يدى اسم خاص بذلك الامر: و دهنده «اللّه» است از اين جهت كه او خزينه كرده است آن چه را كه در نزد اوست، پس خارج نمى كند از آن مگر به قدر معلوم به دو دست اسمى كه مخصوص آن اعطاى مربوطه است

ـ فاعطى  كل شىء خلقه على يدى الاسم «العدل» و اخواته: و اعطا كرد آفرينش (چگونگى خلقت) هر شىء را به آن شى با دو دست اسم «العدل» و خواهر ان آن.

قيصرى: خواهران اسم «عدل» مانند: مقسط، حكيم، پس نبايد گفته شود: چرا اين فقير شد، آن غنى شد و اين عاصى شد، و آن مطيع گشت. همان طور كه نبايد گفت: چرا اين انسان شد، آن سگ شد، زيرا حكيم عادل نمى دهد به هر چيز مگر آن چه را كه عينش (در عالم اعيان ثابته) به او داده است.

تأمل:

1ـ قيصرى در اين جا باز از جان كلام محى الدين غفلت كرده است. همان طور كه در عبارت بعدى محى الدين خواهيم ديد، و اساساً اين تعيين «نقش ويژه براى هراسم» دومين اصل مهم تصوف محى الدين و هستى شناسى اوست، و شگفت اين كه قيصرى اين مسئله را به خوبى مى داندـ بل هر كسى كه مختصر آشنائى با مكتب محى الدين داشته باشد اين اصل او را مى شناسدـ با اين همه او در اين جا سخت دچار اشتباه شده است. و شگفت اين كه حاشيه نويسانى كه گاهى از نظريه هاى قيصرى انتقاد كرده اند به اين اشتباه او توجه نكرده اند.

مطابق اصول محى الدين اگر اسم «عدل» با اسم «حكيم» يا «مقسط» اشتراكاً كار كنند، نادرست است و اين يعنى اشتراك اسامى در نقش، كه اساساً محى الدين بحث اسامى را مطرح مى كند براى رد اين بينش.

مراد محى الدين از خواهران اسم «عدل»، عبارت است از «معدل»، «متعدل»، «عادل»، «معتدل» و مرادش موزون و هم آهنگ بودن اندام و پيكر هر شىء است و اشاره به آيه «اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» و نيز آيه «ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت» مى باشد.

2ـ قيصرى انسان، حيوان، نبات و جماد را يك جا در جبر الهى جاى داد. زيرا وقتى كه او در مورد انسان، پرسش از چگونگى ها، و چون و چراها را ممنوع مى كند معلوم است كه در مورد نبات و جمادات نيز ممنوع مى كند كه: چون كه صد آمد نود هم پيش ماست.

اما اين جبر در مورد انسان كه موجود مكلف است صحيح نيست تنها در مورد حيوان نبات و جماد، صحيح است. او تصريح مى كند كه نبايد گفت چرا خداوند فلانى را نيكوكار آفريد و فلانى را معصيت كار. ظاهر اين سخن همان جبر اشعرى است اما باطنش ريشه دارتر از آن است زيرا قيصرى ريشه اين جبر را نه از خدا بل در خواسته هاى خود انسان ها مى داند كه در عالم «اعيان ثابتة» يعنى قبل از آن كه به وجود عينى خارجى بيايند خودشان چنين خواسته اند و خدا هم خواسته شان را داده است.

پيش تر در مورد اين جبر از نظر محى الدين و مولوى نيز، بحث شده است.