ابوبكر در خدمت محى الدين

ابوبكر در خدمت محى الدين:

ادامه متن فصوص: ـ فالمرسلون من كونهم اولياء لا يرون ما ذكرناه الّا من مشكاة خاتم الاولياء، فكيف من دونهم من الاولياء: پس پيامبران از جهت داشتن ولايت، آن چه را كه ماگفتيم نمى بينند مگر از مشكات خاتم الاولياء تا چه رسد به اوليائى كه در مرتبه پائين هستند.

توضيح:

1ـ به جمله «آن چه ما گفتيم» توجه شود، يعنى آن چه را كه محى الدين هم درك كرده و هم مشاهده كرده است، انبياء در ك نمى كنند (!). و بايد آن را از خاتم الاولياء بگيرند.

2ـ قيصرى پشت سر عبارت بالا بلا فاصله مى گويد: محى الدين در كتاب «عنقاء المغرب» گفته است: ابو بكر زير پرچم من قرار دارد همان طور كه تحت پرچم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود در مقام متابعت.

تأمل:

1ـ اين هم دليل ديگر بر اين كه صوفيان و محى الدين نه سنى هستند و نه شيعه بل همه چيز اسلام و همه مسلمانان را به دلخواه خودشان به كار مى گيرند، و كسانى كه شعارشان «پاى وحدت بر سر كفر و مسلمانى زديم» باشد، ديگر جائى براى سنى بودن يا شيعه بودن شان نمى ماند.

يك شيعه ساده لوح مى گفت همين سخن محى الدين دليل تشيع اوست. اين آقا نمى فهمد كه محى الدين حتى اين سمت خدمتكارى را كه به ابو بكر داده. حتى «نعوذ با لله» آن را نيز به على(عليه السلام) نمى دهد به طورى كه در مبحث پيش (چند برگ پيش تر) گذشت كه او رتبه ما بعد خود را به ابو بكر مى دهد حتى رتبه على(عليه السلام) را تعيين نمى كند بيستم است يا رتبه هزارم.

2ـ گويند: يك مردى از آذربايجان شرقى به آلمان رفته بود و در آن جا ميهمان دوستش بود، روزى همراه ميزبان در پاركى قدم مى زدند كه يكى از آلمانى هاى نئونازيست آن دورا مى بيند و مى فهمد كه مسلمان هستند، به ابو بكر فحش مى دهد و اين جناب مهمان مى پرد و گلوى فرد نازيست را مى گيرد به زمين مى اندازد و در پشتش مى نشيند، ميزبان با هزار زحمت نازيست گستاخ را از دست مهمان رها مى كند. او به طرف پليس مى دود و ميزبان نيز دست مهمان را مى گيرد كه بدو…

به خانه كه مى رسند ميزبان مى گويد: اين چه كارى بود كردى اگر ما را شناسائى كنند هردو مجازات خواهيم شد و من را نيز اخراج خواهند كرد، آمدى در اين مملكت پيش رفته، دهاتى بازى در مى آورى.

مهمان در پاسخ مى گويد: اين است معنى پيش رفت كه به دين يك مهمان خارجى فحش بدهند؟!

ميزبان مى گويد: تو كه شيعه هستى، تو را به ابوبكر چه كار، فحش به ابوبكر مى دهند تو را سنه نه؟.

مهمان  مى گويد اين فحش او در واقع فحش به اسلام است اولا او نمى دانست كه ما شيعه هستيم يا سنى، ثانيا من در مقابل اين غربى ها از معاويه هم دفاع مى كنم، آن كه مى خواهد اسلام را از بين ببرد ابو بكر و على(عليه السلام) نمى شناسد.

ميزبان مى گويد: پس در داخل خود تان هم اين مسائل را از بين برداريد.

مهمان مى گويد: هرگز، شعار ما اتحاد در مقابل دشمنان اسلام است نه ناديده گرفتن ولايت على(عليه السلام) يا حقوق فاطمه(عليها السلام)بل حقوق همه مسلمانان كه در سقيفه پاى مال شد. كه اين فحش به اسلام نيز ريشه در آن دارد.

3ـ ابو بكر در زمان محى الدين، نبود او مردگان را نيز به زير پرچم خود مى كشاند، ابو بكر مطابق آن چه محى الدين به عنوان معراج ادعا مى كند در آسمان هفتم در كنار پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده كه محى الدين وارد مى شود، لابد در آن جا نيز كاملا مؤدب در حضور محى الدين ايستاده و گوش به فرمان بوده است. كسى كه زير بار ولايت على(عليه السلام)نرفت زير پرچم محى الدين سر باز تابع مى شود. به ياد بيعت عبد الله بن عمر با حجاج ابن يوسف:

حجاج با لشكر امويان به مكه حمله كرد و عبد الله بن زبير را كه مدعى خلافت بود دستگير كرد، عبد اللّه نمى دانست كه اين لشكر على(عليه السلام) نيست او را با همه جناياتش در جمل، اعدام نكنند و آزاد كنند،

حجاج فوراً حكم اعدام او را صادر كرد وبه دار آويخته شد. جنازه او بر سر دار بود كه عبد اللّه بن عمر وارد خانه اى شد كه حجاج در آن بود، گفت: از رسول خدا شنيدم «من مات و لم يعرف امام زمانه فقد مات ميتة الجاهلية» چون عبد الملك در دمشق است و دستم به او نمى رسد مى خواهم با تو كه نماينده او هستى بيعت كنم.

حجاج مشغول نوشتن نامه اى بود، پايش را دراز كرد و گفت: دستم مشغول است به پايم بيعت كن، و افزود: سخن پيامبر باعث شده كه براى بيعت بيائى يا آن جنازه كه بالاى دار است؟ـ؟ تو كه حاضر نشدى با على بيت كنى اينك اطاعت عبد الملك را واجب مى دانى.!؟

4ـ عنقاء المغرب، يعنى سيمرغ مغرب، در آن زمان به ممالك ليبى، تونس، الجزاير، مراكش و اندلس (اسپانيا كه جزو ممالك اسلامى بود) يك جا بلاد مغرب مى گفتند، محى الدين چون در اصل اهل اسپانيا است شايد به اين مناسبت نام كتاب را عنقاء مغرب گذاشته و خودش را سيمرغ كائنات پيمائى كه اهل مغرب است دانسته است.

دون كيشوت:

 ابوبكر چند سال كار كرد، امور سياسى را زير نظر گرفته تحليل مى كرد، براى اهداف خود زحماتى را متحمل شد تا بالاخره به خواسته خود يعنى خلافت رسيد. كه اگر روزى مانند سرباز ساده در زير پرچم و اردوگاه اسامه 18 ساله بود، اين بار فرمانده كل مسلمين شد و آن همه انتقادها را به جان خريد. اما محى الدين در عالم نشئه و خيال به فرماندهى مى رسد و پرچم مى افرازد و همه را زير پرچم خود جمع مى كند. بالاخره اسپانيا است هم زاد گاه محى الدين و هم زادگاه دون كيشوت