جریان خزندۀ تشیع وصایتی

 

7- جریان خزندۀ تشیع وصایتی: جامعه ایران (به هر صورت) یک جامعه شیعی است انقلاب را نیز مردم شیعه انجام داده و اقلّیت ها را به همراه خود کشیده اند که نامش «انقلاب اسلامی» شده نه انقلاب شیعی. اما بدیهی است که ایدئولوژی و عناصر و چاشنی انقلاب همگی از اصول و فروع اندیشه تشیع است.

پیش از شرح معنی تشیع وصایتی، لازم است یک مسئله را بدون تعارف و به صراحت تمام بشکافیم: عده ای با بضاعت اندک علمی و گاهی بدون بینش علمی
می کوشند انقلاب اسلامی را یک پروژه صرفاً سیاسی حتی به عنوان یک «توطئه» سیاسی تنزل دهند که مثلاً قدرت های خارجی توطئه کردند و رژیم سلطنتی سقوط کرد.

اولین دلیل سخافت این سخن این است که تا کنون که 30 سال از پیروزی انقلاب می گذرد، در سرتاسر جهان یک جامعه شناس برجسته در اصالت و طبیعی بودن انقلاب ایران، تردید نکرده است حتی افرادی مانند کسنجر. این قبیل اظهار نظرهای غیر علمی تنها از ناحیه برخی افراد صرفاً سیاسی- که متاسفانه امروز اکثریت قریب به اتفاق سیاسیون افراد غیر دانشمند و در عین حال بیش تر ماکیاولیست هستند- ابراز شده و مثلاً در قالب تحلیل سیاسی به خورد دیگران داده می شود.

از نظر علمی در اصالت و طبع طبیعی انقلاب هیچ تردیدی نیست و همچنین در ماهیت تشیعی آن. اما در این جا یک نکته هست که همین نکته برای سیاسیون مذکور چشمک می زند و نظرشان را جلب می کند تا سخن سخافت آمیز بالا را تکرار کنند.

نکته: در آغاز حرکت انقلاب (در سال های 41 و42) قدرت های جهانی یکدل و یکجهت بر علیه انقلاب موضع گرفتند، اما در تموّج دوم (سال های 56 و57) برای سرکوب انقلابیون و خفه کردن انقلاب در حدّی که از آنان انتظار می رفت، یکدل و یکجهت نشدند. زیرا در اثر اشتباه دانشمندان علوم انسانی شان، به دو چیز امیدوار بودند:

1- گمان می کردند تشیع ولایتی ایران، در طول دهه های پس از جنگ جهانی اول، با درصد معتنابهی به جریان خزندۀ تشیع وصایتی گرائیده است و می توانند با حاکمیت تشیع وصایتی کنار بیایند.

 

با بیان دیگر: جامعه شناسان در غرب به این نتیجه غلط رسیده بودند که انقلاب یک انقلاب شیعی وصایتی است و اگر جریان های ولایتی در جامعه وجود دارد، به دلیل این که وصایتیان از عنصر واقعیت گرائی بیش تر بر خوردار هستند حاکمیت را در دست خواهند گرفت و ولایتیان پیرو آنان خواهند بود.

 

آنچه بیش از هر چیز آنان را به این باور سوق داده بود تز «وحدت شیعه و سنی» بود که در طول 15 سال سران نهضت بر آن اصرار داشتند.

 

محافل علمی که قدرت های سیاسی را تغذیه فکری می کردند، پیش تر حدود 70 سال روی شیعه وصایتی و شیعه ولایتی کار کرده بودند و دانشگاه سوربون در فرانسه که مرکز اصلی این مسؤلیت بود نه تنها کرسی ویژه بل گسترده ترین و در عین حال فشرده ترین کار را در این باره می کرد، در حدی که ماسینیون استاد نامدار سوربون 40 سال درباره حضرت فاطمه علیها سلام کار علمی دقیق انجام داده بود.

در همه دانشگاه های غربی سعی بلیغ می شد که دانشجویان علوم انسانی ایرانی به ویژه در رشته جامعه شناسی، را شیعه وصایتی بار بیاورند و به داخل جامعه ایران بفرستند.

 

کار به جائی رسید که نادر شاه قلدر بی سواد محض را به عنوان یک تئوریسین و شیعه شناس متبحّر قلمداد کردند که با تشخیص دانشمندانه اش شیعه را از انحراف ولایتی به صراط اصیل تشیع وصایتی بر می گردانید، سازش او با عثمانیان را وحدت خواهی به معنی ای که در ماهیت شیعه وصایتی است تفسیر می کردند. در حالی که گذشته از نادر بی سواد همین امروز هم کمتر دانشمندی در جامعه ما پیدا می شود (تعدادشان به عدد ده انگشت نیز نمی رسد) که به چیزی به نام تشیع ولایتی و تشیع وصایتی توجه کند.

 

از روز رحلت پیامبر اسلام(ص) شیعه به صورت دو جریان مشخص و جدای از همدیگر بوده و این دو، تا میانه قرن سوم (زمان خلافت متوکل عباسی ف: 247هـ) در کنار هم جاری بودند.

 

غربیان به این دوگانگی کاملاً توجه دارند اما تعمّد دارند که شیعه را تنها یک جریان واحد نشان دهند و به ذهن اهل دانش ایرانی القاء می کنند که شیعه تا میانه قرن سوم یک جریان واحدِ وصایتی بوده و در آن زمان با اخذ اصول اعتقادی معتزله[1]، به شیعه ولایتی تبدیل شده است و شیعه اصیل همان شیعه وصایتی است.

غربیان هرگز کلمه «وصایتی» به قلم و زبان نمی آورند. چراکه چنین اصطلاحی مشت شان را باز می کند و عنوان «ولایتی» را در قبال آن قهراً به ذهن ها می آورد و مانع می شود که ذهن مخاطبان القائات آنان را بپذیرد. آنان مطابق مَثَل «خودش را بیاور اسمش را نیاور» تشیع وصایتی را القاء و ترویج می کنند.

و شگفت این که فکر مرحوم دکتر شریعتی در دانشگاه سوربون طوری به بار آمده بود که گمان می کرد اساساً شیعه ولایتی در زمان صفویه به وجود آمده و آن را «شیعه صفوی» در مقابل «شیعه علوی» که منظورش همان شیعه وصایتی بود، قرار می داد و با همه نبوغی که داشت توجه نمی کرد که در این صورت شیعیان ولایتی مصر، لبنان، یمن، عربستان، عراق، مراکش، تونس، و سوریه را که تا به امروز نیز هستند چه کسی و کدام قدرتی از وصایتی به ولایتی تبدیل کرده است؟ و با همۀ نبوغش نمی توانست حضور شیعه ولایتی را در عینیت تاریخ در میان جامعه های مختلف مذکور مشاهده کند. و با همه نبوغش تشخیص نداده بود که حتی شیعه اسماعیلی و پدیده بزرگی به نام خلافت فاطمیان ابتدا در تونس و سپس در مصر، بر اساس اندیشه ولایتی بود گرچه به صورت شیعه هفت امامی اسماعیلی. آنان امامان هفتگانه شان را دارای علم غیب و عصمت می دانستند گرچه بنیان گذار خلافت فاطمی را دارای علم غیب و معصوم نمی دانستند و بعداً به شیعه وصایتی تبدیل شدند.

این امر مسلم تاریخی است که صفویه در آغاز صوفی بودند تشیع شان گنگ و بدون شرح و توضیح بود تنها می دانستند که به 12 امام معتقد هستند، علمای شیعه تشیع را برای آنان توضیح دادند، آن هم در زمانی که حدود 6 قرن از مرگ جریان شیعه وصایتی می گذشت و اثری از آن نمانده بود.

غربیان (و افرادی در داخل ایران که آنان را در این تز نمایندگی می کنند و یا ایرانیانی که در خارج نشسته برای ترویج این تز کتاب و مقاله نوشته و به داخل
می فرستند) در کنار نادر بی سواد شخصیت پیچیده و معروف سید جمال الدین اسد آبادی را نیز از پرچمداران تز مذکور معرفی می کنند. همان طور که گفته شد اسد آبادی به حدی شخصیت پیچیده ای دارد که نمی توان از (به اصطلاح) ته دل او خبر داد و چون در روند ظاهری و عمل او هم پیرو اصل «وحدت شیعه و سنی» هست و هم عملاً مطابق آن رفتار کرده است، غربیان او را به عنوان یک سمبل شیعه که غیر ولائی بوده قلمداد می کنند.

دو پرسش هست که هنوز هم پاسخ آن برای محققین روشن نشده:

1- اگر سید جمال الدین، دلسوز اسلام و شیعه بوده (که بوده) چرا غربیان پس از مرگ او این همه احترام برایش قائل هستند؟ در مقابل این پرسش برخی ها او را نه یک مرد مستقل مسلمان، بل یک ابزار در دست غربیان می دانند، که بی تردید چنین نیست.

برخی دیگر پرسش مذکور را در ذهن شان دفن کرده و بدون حلّ آن به سید عشق می ورزند که یک منش غیر علمی است.

عده ای دیگر که خودشان غرب زده هستند او را یک روشن فکر لیبرال که مانند خودشان خیلی پای بند دین و مذهب نبوده، می انگارند.

پاسخ پرسش فوق این است: احترامی که غربیان به سید جمال قائل هستند به این جهت است که می توانند در تبدیل تشیع ولایتی به تشیع وصایتی از نام و عنوان او بیش ترین بهره برداری را بکنند و می کنند.

2- مذهب و عقاید مرحوم شریعتی چه ویژگی اصولی و اساسی داشته است؟

برخی او را سنّی و برخی دیگر او را به عنوان شیعه کاملاً واقعی و نمونه و سمبل، پذیرفتند. خودش می گوید: در ایران به من سنّی گفتند. و در عربستان سخنرانی من را بایکوت کردند که شیعه غالی است.

حقیقت این است آنان که او را سنّی نامیدند نه اطلاعات کامل در تاریخ داشتند و نه معلومات کافی در شیعه شناسی. او یک شیعه وصایتی بود نه سنی، و نه شیعه ولایتی.

پرسش سوم: دانشمندان سیاسی متعددی در زندان شاه بودند، چرا غربیان از میان آنان تنها درباره مرحوم شریعتی از شاه خواستند که او را آزاد کند و از نو پشت تریبون قرار گیرد؟ حتی دولت الجزایر مأمور شد که وزیر خارجه اش درباره آزادی شریعتی نیز با شاه مذاکره کند؟

آیا شریعتی مأمور و جاسوس بود؟ بی تردید چنین نظری درباره او تهمت ناروا و اشتباه بزرگ است، در صداقت شریعتی نسبت به راهش جای تردیدی نیست حتی در سوخته دلی او نسبت به تشیعی که به آن باور داشت.

غربی ها همیشه از شیعه ولایتی می ترسیدند و می ترسند. آنان علاوه بر تحقیقات عمیق و گسترده که در شیعه شناسی انجام داده اند عملاً نیز تجربه کرده اند: در آغاز عصر استعمار، هند بزرگ، چین بزرگ، و دیگر جامعه ها را رسماً تصرف کرده و استعمار کردند اما چنین کاری را درباره ایران نتوانستند. در مرحله دوم در زمان ناصرالدین شاه نقش ولایت را در ماجرای تنباکو با همه تلخی آن تجربه کردند و… و…

راه چاره ای که به نظرشان رسید، تبدیل تشیع ولایتی به تشیع وصایتی در قالب کار به اصطلاح علمی، تحقیقی، تحت عنوان شیعه شناسی علمی بود. که نه فقط یک کشور و امکانات یک کشور بل همه کشورهای اروپای غربی و کانادا و ایالات متحده، همگی به طور هم آهنگ و متحد به این کار پرداختند.

ببینید: از روزی که انسان در روی زمین پیدا شده و تا به امروز، دروغ و بهتانی به این بزرگی (آن هم بهتان تحت عنوان علم و تحقیق، از ناحیه دانشگاه ها و محافل علمی) دیده نشده که: شیعه برخی از اصول معتزله را در میانه قرن سوم برگرفت و به صورت و ماهیت امروزی در آمد.!!! بهتان متعمدانه ای که روی علم، تحقیق، عقل و استدلال را سیاه کرده است.

هنگفتی و عظیم بودن این دروغ و بهتان، به حدّی است که نتوانستند و نمی توانند حتی یک اصل از آن اصول را که مدعی هستند شیعه از معتزله گرفته، نام ببرند. کدام اصل را شیعه از معتزله گرفته است؟ که مدرسی در امریکا نشسته و برای جامعه ایران دایه دلسوز تر از مادر شده و می کوشد ما را به تشیع وصایتی دو قرن و نیم اول اسلام برگرداند[2].

بارزترین و شناخته شده ترین ویژگی شیعه ولایتی این است که از روز رحلت رسول خدا(ص) به هیچ آموزه ای غیر از آموزه های 12 امام بهائی نداده است بل همیشه خلاف آن ها را توصیه کرده است قاعدۀ مشهور و معروف «خذ بما خالف العامّه» که می گوید: حتی در جائی که دو حدیث، دو آموزه متعارض به عنوان حدیث از ما (ائمّه-ع-) به شما رسید و نتوانستید یکی را بر دیگری ترجیح دهید، آن یکی را انتخاب کنید که مخالف عامّه است. زیرا ما در مواردی که با عامّه موافق هستیم کمتر سخن می گوئیم، اهتمام بیش تر ما به موارد تمایز معطوف است تا مکتب با آموزه های دیگران مخلوط نگردد.

در همه تاریخ، همۀ فرقه های اسلامی صریحاً اعتراف می کنند و کرده اند که از ائمه شیعه دانش آموخته اند. اینک چه شده که مدرسی در دنباله روی از پروژه مستمر و دائمی دو قرنی غربیان، مدعی می شودکه شیعه اصولی را از معتزله گداوار برگرفته است!؟!؟! آدم جاهل چنین سخنی را نمی گوید اما آدم دانشمند متعمد پیرو پروژه جامعه برانداز، و تشیع برانداز و ولایت برانداز غربیان به چنین القائاتی
می پردازد. بگذریم.

 

در سال های 56 و57 کلاه گشادی بر سر قدرت های غربی رفت؛[3] با پیروی از محافل علمی تحقیقی خودشان گمان کردند که کار دو قرنی شان به ثمر نشسته و شعار وحدت شیعه و سنی که در مدت 15 سال (از 41 و42 تا 56 و57) از زبان سران نهضت می شنوند همان است که آنان در صدد آن بودند[4] و برای آن سالوسانه کوشیده اند. دقیقاً وقتی که در مجلس خبرگان قانون اساسی، سخن از «ولایت فقیه» آمد ناگهان به خود آمدند و مخالفت ها و تخریب علیه انقلاب را شروع کردند.

ابتدا مدتی اصطلاح «ارتدکس» را در رسانه ها به کار گرفتند و گفتند راهی که در تدوین قانون اساسی در پیش گرفته شده، شیعه ارتدکسی است، چه قدر این کلمه و واژه را به کار بردند و ترویج دادند. پس از سقوط شوروی و احیای مسیحیت در اروپای شرقی، دیگر نمی توانستند کلمه ارتدکس را با بار معنای منفی به کار ببرند زیرا مذهب روسیه و بخش شرقی اروپا مسیحیت ارتدکسی بود و هست و باید قدر آن دانسته می شد. زیرا همان مذهب ارتدکسی قوی ترین عنصر در براندازی کمونیسم بود و اینک برای غربیان بسی مقدس گشته بود.

پس از آن واژه ارتدکسی را کنار گذاشتند رسماً خواستار «نظام غیر ایدئولوژیک» شدند که ظاهراً نفی هر ایدئولوژی حتی ایدئولوژی شیعه وصایتی است اما به خوبی می دانند وقتی جامعه ایران ایدئولوژی را کنار می گذارد که ابتدا از تشیع ولایتی به تشیع وصایتی تحول یابد سپس به نفی ایدئولوژی برسد. زیرا شیعه ولایتی که مکتب و ایدئولوژی خود را برخاسته از علم مطلق خدا، از طریق علم لدنّی و علم غیب امامانش می داند، امامان را نیز معصوم می داند، محال است که از آن دست بردارد.

برای تحول شیعه ولایتی به وصایتی، حذف دو اصل از اصول شیعه ولائی، ضرورت دارد: علم غیب ائمّه(ع) و معصوم بودن شان. دو اصلی که شیعه وصایتی از آغاز به این دو معتقد نبود. اکنون به وضوح می بینید که قلم ها و زبان ها به محور مضمحل کردن این دو اصل در ذهن مردم، کار می کنند.

ولایت چیست؟: شیعه در پاسخ این پرسش، از همان آغاز و عصر پیامبر(ص) به ویژه در روز وفات پیامبر(ص) و بیعت سقیفه، دو بینش داشته است: ولیّ یعنی «ولیّ الله و حجة مِن عندالله». سلمان، ابوذر، مقداد و عمار، به این معنی ایمان داشتند.

 

بینش دوم، علی(ع) را «ولیّ الله و حجة مِن عندالله» نمی دانست اینان او را اَحق از دیگران و مقدم بر همه اصحاب می دانستند و می گفتند چون پیامبر(ص) وصیت کرده که علی(ع) جانشین او باشد، پس خلافت حقّ علی(ع) است.

 

گروه چهار نفره اول «شیعه ولایتی» بودند و بقیه اکثریت شیعه، «شیعه وصایتی» بودند، حتی عباس و عبدالله بن عباس.

حدیث معروف و متواتر و مورد اجماع علمای شیعه، که می گوید: «ارْتَدَّ النَّاس- عَنِ الْوَلَايَة- الّا ثَلَاثَة أَو أَرْبَعَة» در همین مورد صادر شده است که فقط آن چهار نفر مذکور در ولایت علی(ع) ثابت قدم ماندند.

جریان شیعه وصایتی که فقط به دلیل وصایت حق را به علی(ع) می دادند، و جریان شیعه ولایتی که علی را حجة مِن عندالله می دانستند و وصایت را کاشف از آن ولایت مِن عندالله، می دانستند، در طول سه قرن آغازین اسلام در کنار هم جاری بودند. وصایتیان در قرن سوم از بین رفتند چون متوکل عباسی هر دو نوع شیعه را قبول نداشت.

بهتر است اصل موضوع را کمی بیش تر توضیح دهم: اگر همۀ مردم جهان «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» بگویند، خداوند در خدائی خود هست و مردم با گفتن این «اَشهد» سمت خدائی را به خدا نمی دهند، تنها فهم و درک خودشان را اعلام می کنند که فهمیده اند خدا هست و هیچ خدائی غیر از او نیست. و اگر همه مردم جهان این شهادت را ندهند و به آن معتقد نباشند، باز خدا در خدائی خود هست و غیر از او خدائی نیست. یعنی با تشهد و عدم تشهد، هیچ چیزی در حقیقت و واقعیت عوض
نمی شود.

درست همین طور است تشهد دوم: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه»؛ خواه همۀ مردم این جمله را بگویند و به آن معتقد باشند و خواه نگویند و به آن معتقد نباشند، محمد(ص) رسول خدا هست، و مردم با تشهدشان هیچ سمتی را به آن حضرت
نمی دهند.

و به عبارت دیگر: تشهد معطی سمت، نیست.

و دقیقاً همین طور است تشهد سوم: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّه» که اعتقاد اساسی شیعیان ولایتی است؛ علی ولّی الله است خواه مردم بپذیرند و خواه نپذیرند.

و همین طور است «بیعت»؛ بیعت های متعدد که مردم با پیامبر(ص) کردند هیچ کدام معطی سمت نبود و سمت نبوت را به آن حضرت اعطا نمی کرد. کاربرد بیعت همان کاربرد «اَشهد» بود و بس.

دربارۀ علی(ع) و امامت چه طور؟: شیعیان وصایتی معتقد بودند که به وسیله بیعت شان سمت امامت را به شخص مورد نظرشان، اعطا می کنند و امام حجة مِن عندالله نیست، حجّیت و مشروعیت امامت او در نزد خدا نیز به وسیله بیعت حاصل می شود. بیعت شان با زید، با یحیی بن زید، با محمد بن عبدالله محض، با ابراهیم بن عبدالله محض، با معاویه بن عبدالله بن جعفر و… به همین معنی و به نظرشان با همین کاربرد بود که آخرین آن نهضت شیعیان خراسان بود با شعار «الرضّی من آل محمد»- یعنی خلافت را به کسی خواهیم داد که مورد رضایت و دلخواه خودمان باشد- به راه افتاد و در نتیجه به خلافت بنی عباس منجر شد و امامت را به عبدالله سفاح اِعطا کردند.

اما جریان ولایتی شیعه از همان آغاز، بیعت با امام را دقیقاً در ردیف بیعت با پیامبر(ص) و با کاربرد «اَشهد» دانسته و می داند.

آنان که دم از پیروی امام خمینی(ره) می زنند باید پاسخ دهند: آیا امام خمینی را شیعه وصایتی می دانند یا شیعه ولایتی؟-؟

پیامبر(ص) حجة مِن عندالله است، علی(ع) حجة مِن عندالله است، اگر مردم این واقعیت را بپذیرند پیامبر(ص) و امام به حکومت می پردازد. و اگر نپذیرند مانند 13سال مکه پیش از هجرت و 24سال در مدینه و پس از وفات پیامبر(ص)، شخص حجت به حاکمیت نمی پردازد و برای به دست آوردن حکومت نمی جنگد، مسلوب الحق می گردد.

اما آن روی سکّه: مردم مکه که رهبری پیامبر(ص) را نپذیرفتند، کار و راه شان درست بود؟ یا همان طور که در قرآن نکوهش و حتی لعن شده اند، گمراه و در پیمایش راه جاهلیت بودند-؟

شیعه ولایتی مجلس خبرگان را «کاشف» می داند، خبرگان می نشینند و از میان فقهای عادل و واجد شرایط کشف می کنند که چه کسی ولیّ و جانشین ولیِّ حجة مِن عندالله، است. در غیر این صورت خود مجلس خبرگان مشروعیت خود را از دست می دهد و سالبه بانتفای موضوع می گردد.

وصایتیان به چند اصل که ولایتیان معتقد هستند، باور ندارند:

الف: امام را حجة مِن عندالله نمی دانند.

ب: امام را معصوم نمی دانند- اگر لفظ معصوم را به کار ببرند مرادشان حدّ بالاتری از تقوا است نه عصمت به معنی مورد نظر ولایتیان.

ج: به علم غیب ائمّه اعتقاد ندارند.

د: به وجود امام زمان(عج) به عنوان کسی که در آن زمان متولد شده و زنده است، معتقد نیستند.

ه: بیعت را درباره امام، معطی سمت امامت، می دانند.

و: وصایتیان دربارۀ حضرت علی(ع) نه لفظ «حضرت» نه عبارت «علیه السلام» می آورند و تنها به عبارت «امام حسین» یا «حسین بن علی» اکتفا می کنند. و همین طور درباره دیگر ائمه(ع).

 

البته برخی ها بدون توجه به این که چنین تعبیراتی از ویژگی های شیعه وصایتی است، تعبیر می کنند.

 

ز: وصایتیان به «تقلید از فقها»، اعتقادی ندارند.

 

بهتر است در این موضوع کمی درنگ کنیم: تقلید دو کاربرد دارد:

1- تعطیل کردن عقل و خردورزی و پی روی از دیگران.

 

2- تقلید یعنی مراجعه به متخصص؛ باید در امور بیماری و درمان به پزشک متخصص مراجعه شود، و در امور ساختمان و راه سازی به مهندس متخصص و….. و در احکام شرع (آن هم فقط در فروع دین) باید به متخصص آن که فقیه نامیده می شود، مراجعه شود. تقلید به این معنی از مسلمات عقلی مردم در همه تاریخ و از مسلمات اولیه خردورزی است و همه مذاهب اسلامی (بدون استثنا حتی خوارج) به آن معتقد هستند.

شیعیان وصایتی نیز در گذشته شان به آن باور داشتند اساساً چهار امام فقهی (ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد حنبلی) توسط خلفای عباسی که شیعه وصایتی بودند، تعیین شده اند و در آغاز امامان شیعه وصایتی بودند.

 

در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» شرح داده ام که: لفظ و اصطلاح «سنّی» یا «تسنّن» در جامعه اسلامی وجود نداشت، تا اواخر مهدی عباسی یک امّت بود با دو جریان در درونش: شیعه عثمان و شیعه علی(ع) و عباسیان به وسیله نهضت شیعی به امامت رسیدند.

 

مهدی عباسی با توجه به آن همه قیام های اولاد فاطمه(ع) بر علیه خلافت عباسی و کشت و کشتار آل علی(ع) توسط عمو و پدرش را و نیز خودش را می دید. و همگان مشاهده می کردند که این همه قیام کنندگان و پی روان شان، سلسله وصایت عباسیان را نمی پذیرند و خلافت شان را مشروع نمی دانند. و عملاً چیزی به نام وصایت به زیر سؤال رفته بود. لذا اعلام کرد که خلافت ما نیز مانند خلافت ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه و… تا مروان حمار، است و بر همان «سنت» مبتنی است نه بر وصایت.

 

مراد او از سنّت، سنّت مردم و روند خلافت بود نه سنّت پیامبر(ص) که بعد ها چنین معنائی به آن دادند.

مامون از نو به تشیع وصایتی برگشت و از نو با حمایت خراسانیان وصایتی خلافت را از دست امین گرفت، معتصم نیز تا حدودی دم از تشیع وصایتی می زد و از نو سلسله وصایت عباسیان به گوش مردم خوانده می شد. نوبت که به متوکل رسید او رسماً اعلام کرد که شیعه به هر معنی یک حزب غیر رسمی است و به سنت مهدی عباسی برگشت حتی به افرادی از بقایای نسل بنی امیه در دربار خود جا و سمت داد.

 

غربیان در کوشش های به ظاهر علمی و تحقیقی شان در طول دو قرن اخیر کوشیده اند چیزی به نام تقلید را هم در میان همه فرق اسلامی تضعیف کنند تا از تمرکز مسلمانان به دور فقه و فقیه، جلو گیری کنند. به ویژه درباره شیعه با احیا کردن تشیع وصایتی و سلب اصالت از تشیع ولایتی، با سبک و روال خزنده، از تمرکز شیعیان به محور فقیه و «مرجع» جلو گیری کنند زیرا بزرگ ترین و کارآمد ترین قدرت شیعه در تقلید و پی روی از فقیه است. و چون همه فقه و همه فقهای شیعه، ولایتی هستند، به جریان خزنده وصایتی القاء می کنند که تقلید چیز خرد ورزانه نیست و از تداخل دو معنی متضاد لفظ تقلید بهره گیری کرده و فکر عده ای را منحرف می کنند. گوئی مراجعه به متخصص در همه امور ضروری و عقلانی است غیر از احکام دین.

 

بدین سان جریان خزنده وصایتی نوین، تقلید را کنار گذاشته است.

وصایتیان قرون اول (که تا نیمه قرن سوم حضور داشتند) به یک دو گانگی سهمگین دچار بودند: نظر به این که بیعت را معطی سمت امامت می دانستند، نه تنها امامی که بر می گزیدند دارای علم لدنّی و نیز «حجة من عندالله» نبود، گاهی در حد افراد معمولی نیز از علم و دانش برخوردار نبود. ناچار میان امامت و مرجعیت تفکیک کرده مثلاً مهدی عباسی را امام و مالک را مرجع می دانستند.

اکنون همان نسخه را القاء می کنند که لزومی ندارد در رأس نظام یک فقیه باشد. 

و فرق شان با وصایتیان قدیم این است که اساساً جائی و جای گاهی برای فقیه هم قائل نیستند و نسبت به فقیه احساس نیازی نمی کنند.

برخی از اینان گمان می کنند که راه و روش شان یک روش روشنفکرانه است غافل از این که در اثر القائات غربیان به ارتجاع 1200 ساله شیعه وصایتی برگشته اند آن هم به صورت کاملاً ناقص و نیز بر خلاف هر نوع خردورزی.



[1] مدرسی در کتاب «مکتب در فرایند تکامل» به نمایندگی از غربیان، به این القائات پرداخته که در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» پاسخ آن را به طور مشروح آورده ام

[2] در کتاب «دو دست خدا» اصول فضاحت بار و عقاید برخی از سران معتزله را شرح داده ام که ماهیت القائات وقیحانه غربیان را از آن جا می توان شناخت

[3] در برگ های آینده این واقعیت از زبان مایکل برانت، خواهد آمد

[4] و این اشتباه بزرگ آنان بود که گمان می کردند شیعه ولایتی هرگز شعار وحدت نمی دهد. در حالی که خودشان با ده ها فرقه مختلف و متضاد مسیحی همگی در مقابل اسلام کاملاً متحد هستند