بسم الله الرّحمن الرّحیم
عید نوروز: روز اول فروردین که رسیدن آفتاب است به نقطة اول حمل.
و در تقویم شمسی ایرانی، اولین روز سال است. همانطور که اولین روز بهار است. و اگر قرار باشد برای سال شمسی نقطۀ شروع زمانی تعیین شود نوروز بهترین و دقیق ترین نقطه است و از این جهت مطابقترین معیار زمانسنجی، با طبیعت است.
قرآن: قرآن نیز که هر پدیده از پدیده های جهان، و هر شئ از اشیاء جهان، حتی هر فرمول از فرمول های هستی را «آیه» می نامد، بهار را بعنوان «رستاخیز طبیعت» یکی از آیه های بزرگ الهی می داند، آن را «حیات مجدد زمین» می نامد. و آیه های متعددی در قرآن از قبیل «وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُون»[1]: و خداوند از آسمان آب نازل کرد و بوسیلة آن زمین را پس از آن که مرده بود، حیات بخشید. «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُم»[2]. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطيفٌ خَبير»[3]: آیا نمی بینی که خداوند از آسمان آبی فرستاد و زمین بر اثر آن سرسبز و خرم می گردد، و خداوند لطیف و آگاه است.
آیات در این باره بسیار است. البته باید دانست که این آیه ها دو گروه هستند:
1- آیه هائی که به دورة اولیه عمر کرۀ زمین ناظر هستند و می گویند که زمین فاقد آب (فاقد دریاها و اقیانوس ها بوده) و فاقد حیات بود که خداوند آب را از فضا به صورت کوهای بزرگ یخ سرگردان، بر زمین نازل کرد و زمینۀ حیات به وجود آمد.
2- آیه هائی که به باران بویژه باران بهاری ناظر هستند و شروع بهار را آغاز حیات مجدد زمین می نامند.
در این باره احادیث بسیار نیز داریم.
عید نوروز عید طبیعت: عید بر دو نوع است: عید طبیعت و عید تمدن و مدنیت. تقریباً می توان ادعا کرد که در تاریخ بشر عید طبیعت وجود ندارد مگر عید نوروز. و یا دستکم عید شناخته شده ای غیر از نوروز وجود ندارد. اقوامی و مردمانی در موسم فرارسیدن محصولات کشاورزی عید های محلی داشته اند و شاید امروز هم نمونه هائی باقی مانده باشد. اما این عید طبیعت نیست، عید اقتصاد است.
عید نوروز عید طبیعت است، یعنی عید گیاه، قورباغه، آهو، گوسفند، گراز، مار،کژدم، پروانه،کبوتر، الاغ، اسب، بلبل، و … و عید قُمری و بشر است. بلبل در بهار به نشاط آمده و غزلخوانی می کند، بشر چرا به نشاط نیاید؟ عرعر بهاری الاغ جوان معروف است. انسان که حساسترین روح و دراک ترین روان را دارد، چرا نباید از بهار لذت نبرد؟ عید طبیعت، عید غریزه است.
عید تمدن و مدنیت: قرار نیست انسان محصور و محدود طبیعت باشد، رسالت انسان حاکمیت بر طبیعت است، جامعه گرا و مامورِ ساختن جامعه، تاریخ، صنعت، علوم و اخلاق است. قرآن دربارۀ این رسالت و ماموریت انسان می گوید: «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها»[4]: اوست که شما را از زمین آفرید و شما را به آبادانی آن برگماشت.
بدیهی است که آبادانی بدون جامعه و جامعه بدون علم، صنعت، قانون، اخلاق، و… امکان ندارد.
روزی که انسان گام مهمی در این مسیر بردارد روز عید اوست باید جشن بگیرد که گامی برای کمال انسانیت برداشته است. اگر هزار سال جشن نوروز بگیریم (که گرفته ایم و خواهیم گرفت) هیچ ربطی به «انسانیت انسان» ندارد عیدی است مشترک میان انسان و قورباغه و… .
مکتب ها، فلسفه ها، دین ها، که همگی مدعی ساختن مدنیت و تمدن انسانی برای انسان هستند، هیچ نوع عید طبیعت نیاورده اند. حتی در «اوستا» هیچ خبری از عید نوروز نیست،[5] بعد ها در «خرده اوستا» و کتاب های اقماری اوستا مانند «زندها» سخن از عید نوروز آمده که نه ربطی به زردشت دارد و نه به اوستا. و همین طور در کتاب های اصلی هندو، بودا، یهودیت و مسیحیت و نیز در قرآن و احادیث اسلام.[6] و نیز نه در کانتیانیسم و نه در دکارتیسم حتی در ارسطوئیسم، عید طبیعت پیشنهاد یا تشریع نشده است.
عید نوروز نمی تواند جهانی باشد: وقتی که در نیمکرة شمالی عید نوروز است، در همان روز در نیمه جنوبی کرۀ زمین، اول خزان است. گر چه ناصر خسرو می گوید:
نوروز به از مهرگان اگر چه هر دو زمانند اعتدالی
اما اگر او در نیمکرۀ جنوبی می زیست (مثلاً) می گفت:
مهرگان به از نوروز اگر چه هر دو ز مانند اعتدالی
هر مکتب، هر فلسفه، هر دین، مدعی جهانی بودن است و خود را نسخه ای می داند که برای سعادت کل بشر در کل کرۀ زمین ارائه می شود. چه متناقض است از طرفی مدعی اندیشه جهانی، و ارائه نسخه برای مدیریت جهان داشتن و از طرف دیگر نوروز پرست شدن. این نوع تفکر، بالاترین، و محکومترین «تبعیض» است. زیرا که اولاً: جامعه جهانی را به دو بخش مجزّا- بل ضد هم در عید گیری با آنهمه تاثیرات فرهنگی، اجتماعی و مدنی که هر عید دارد- تقسیم کرده است. ثانیاً:این تقسیم بشر بر دو بلوک مجزّا به محور «مکان» می شود. و تقسیم مکانی در روند تاریخی مدنیت از «محکوم شده های اولیه» است گر چه هنوز تقسیمات نامبارک به محور «خون و نژاد» به تاثیرات منفی اجتماعی و آثار نامبارک اجتماعی ادامه می دهد.
آنهم در این روزگار که جهان می رود به «دهکدۀ جهانی» تبدیل شود. گویا «الوین تافلر» که در دربار امریکا جایگاه ویژه ای دارد و می کوشد که سوژه «جهانی شدن» را به پروژۀ «جهانی کردن» تبدیل کند (و امروز سیاست جهانی کاخ سفید بر همین اصل استوار است) برای گول زدن برخی از افراد مدعی جهانی اندیشی، در کتاب «موج سوم» می گوید: در دهکدة جهانی فرهنگ های بومی محفوظ و محترم خواهند ماند. سخنی که با هیچ مکتب، فلسفه، دین و حتی با مکتب بی مکتبی لیبرالیسم نیز سازگار نیست.
عید نوروز را داشته باشیم، اما اولاً ماهیت، جایگاه و نقش غیر مدنی آن را بشناسیم، و همچنین آثار ضد مدنی (تحریک غریزه بر علیه فطرت و مسلط کردن غرایز بر فطریات)[7] آن نیز باید در نظر باشد. بی تردید هیچ مکتبی، فلسفه ای و دینی نمی پذیرد که اصول یا فروعش از یک عید طبیعت، لطمه ببیند. و این منحصر به اسلام نیست. و لذا اگر یک مسلمان عید نوروز می گیرد، در آن میان جائی برای صلة رحم، دلجوئی از مستمندان، و تسلیت به عزاداران، قرار می دهد، تا فرق میان انسانیت انسان و قورباغئیت قورباغه و یا… محفوظ بماند.
جشن نوروز اول سال؟: گزارشات تاریخی نشان می دهد[8] که در گاه شماری سرزمین هائی که جشن نوروز رواج داشته، همیشه چنین نبود که روز اول بهار، آغاز سال جدید باشد. یعنی جشن نوروز را در اول سال شان برگزار نمی کردند. زیرا اول سال شان اول تابستان و باصطلاح در «انقلاب صیفی» بوده است؛ زمانی روز اول تابستان و زمانی روز دهم آن را اول سال قرار می داده اند، با این که جشن نوروز را در روز اول بهار می گرفتند. همین روز اول بهار نیز در دوره هائی از زمان، متغیر می شده است؛ زمانی در بیستم اسفند و زمان دیگر در بیست و چهارم اسفند، زمانی نیز در اول فروردین، مثل امروز.
مرحوم مجلسی در بحار، ج 56 ص 120 بحث تحقیقی در گاه شماری باز کرده و در ضمن آن (ص 122) توضیح می دهد که در زمان یزدگرد سوم آخرین شاه ایران، اول سال از هیجدهم فروردین شروع می شد. یعنی ماه فروردین را جلو کشیده بودند که هیجده روز از اسفند را شامل می گشت. و ظاهراً در زمان او اول سال و جشن نوروز از همدیگر جدا نبوده اند. نتیجه این که در برخی دوره ها، در همان اول سال بوده، در برخی دوره ها از همدیگر تفکیک می شده اند.
این تفکیک میان جشن نوروز، و اول سال، نشان از تعارض میان «طبیعت گرائی» و «مدنیت گرائی» انسان است. اول یا دهم تیر اوج وفور محصولات و بهره برداری اقتصادی و در اثر آن تحرکات امور اجتماعی است که ایجاب می کرد آن را آغاز سال شان قرار دهند.
نکتۀ قابل تأمل این است که روحیۀ طبیعت گرائی و روحیه مدنیت گرائی بر سر عنوان «فروردین» نیز در تعارض و درگیری بوده اند؛ زمانی که اول تابستان را آغاز سال قرار می دادند ماه اول تابستان را فروردین می نامیدند و همین طور می شمردند تا خردادماه را، اسفند می نامیدند.
این گونه تعارض ها گاهی به دلیل یک حادثۀ تاریخی اجتماعی و مدنی، میان جشن های اجتماعی با جشن طبیعت نوروز، پیش می آمده؛ مثلاً مشاهده می شود که در دوره ای جشن مهرگان مهمتر از جشن نوروز برگزار می شده بویژه در عصر ساسانی که امور اجتماعی مهمتر از امور طبیعی تلقی می شد، و این به دلیل جنگ های طولانی مدت، میان روم و ایران بود که با سرنوشت اجتماعی مردم سروکار داشت، و لذا مردمانی که در سرزمین های میان روم و ایران میزیستند، با جشن مهرگان بیش از جشن نوروز آشنا بودند. همین امروز نیز واژة «مهرجان» در میان مردمان سوریه، لبنان و عراق رواج دارد و خبری از نوروز نیست. این تفوق مهرگان بر نوروز (که هر دو از فرهنگ ایران به درون آنان نفوذ کرده بود) به خاطر برخی از پیروزی های ایران بر روم در جنگ های طولانی عهد ساسانی بود که انگیزش احساسات اجتماع گرائی بر انگیزش طبیعت گرائی غلبه می کرد. بدیهی است که این ترجیح در دربار و در داخل ایران بوده و به آن مناطق سرایت می کرده است.
بنیانگذاران جشن نوروز: آیا بنیانگذاران جشن نوروز ایرانیان هستند یا مردمان آسیای مرکزی؟-؟ شاید برخی ها با دیدن این پرسش گمان کنند که من در صدد زیر سؤال بردن ماهیت ایرانی جشن نوروز هستم، اما اگر اندکی تأمل فرمایند خواهند دید که این موضوع نه فقط به عنوان سؤال بل مطابق اسناد تاریخی و آثار موجود امروزی مطرح است و نشان می دهد، که اصل و اساس این جشن ایرانی نیست. و برای عده ای حق می دهم که از این سخن تعجب کنند زیرا یک عامل تاریخی و یک عامل عمدی که به صورت یک پروژة بزرگ توسط گروه محمد علی فروغی بشدت به اجرا گذاشته شد، طوری در ذهن مردم جای داده است که کسی در ایرانی بودن جشن نوروز تردید نمی کند. و چون در بیشتر دوره های تاریخی، ایران قوی ترین قدرت منطقه بوده، و قدرت هر چیز را تملک می کند، جشن نوروز را هم تملک کرده است.
دست اندرکاران لغتنامۀ دهخدا و نیز دکتر معین در فرهنگش تلنباری از افسانه ها و خرافه ها آورده اند تا منشأ عید نوروز و بینانگذار آن را معرفی کرده باشند،گاهی آن را به جمشید نسبت داده اند؛ در حالی وجود خود جمشید، افسانه است تا چه رسد بنیانگذار عید نوروز باشد. گاهی به شاه دیگر که برای اولین بار در تاریخ بشر نی را شکست و شکر میان آن را شناخت و به شکرانة آن، آن روز را نوروز نامید و جشن گرفت. و از این قبیل افسانه ها.
جشن نوروز را ترکان بنا نهاده اند: بهتر است پیش از هر چیز به سرزمین اصلی ترکان توجه شود مناطقی که خاک اصلی ترکان است عبارت است از: شرقاً دیوار چین. شمالاً دریای منجمد شمالی تا برسد به کوه های اورال، از اورال به بعد مرز اصلی جنوبی سرزمین روس و اوکراین تا برسد به رودخانة دنیپر. غرباً کوه اورال در بخش اول، و رودخانه دنیپر در بخش دوم. جنوباً فلات تبت، کوه های هندوکش، جیحون، دریای خزر، کوه قفقاز.
ترکان داخل فلات ایران و نیز ترکان آناطولی (ترکیه) در اصل، همگی مهاجر هستند.
هیچ مدرک تاریخی مسلّمی وجود ندارد که از بنیانگذاران جشن نوروز گزارش بدهد. اما «آثار موجود»، مدارک مهم و گویا هستند و منشأ جشن نوروز را مشخص می کنند. همانطور که امروز دانش زیست شناسی طبیعی بر آثار و نیز فسیل ها مبتنی است، موضوع جشن نوروز را نیز باید از آثار زندة آن که هر سال عملی می شوند، شناسائی کرد:
سفرة هفت سین: آثارِ «تاریخ واژگان» نشان می دهد که اصل آن «هفت شین» بوده است، و برخی از عناصر لازم در آن سفره از کهن ترین زمان جشن نوروز باقی مانده و دوام داشته و دارد، اما برخی از آنها مشمول تغییرات و تحولات تاریخی شده است، چهار عنصر از عناصر کهن و اصلی را امروز نیز می شناسیم:
1- سبزه: ترکان در پیش از اسلام خدایان متعدد را پرستش می کردند؛ خدای گیاه و الهة سبزی (خدای طبیعت سبز) را «شمن» می نامیدند، و «شمن= چمن» را نماد اعلای آن الهه می دانستند. و آن را بعنوان اولین عنصر لازم و ضروری در سفرة جشن قرار می دادند تا به وظیفۀ اصلی خود در سپاس از شمن که اینک با آمدن بهار نعمت هایش را به آنان ارزانی خواهد داشت، به جای آورده باشند.
چمن یک واژۀ فارسی (اعم از مادی، پارتی، پارسی، و یا باقی مانده از اقوام پیش از آریائی ایرانی) نیست. زیرا این واژه هیچ مشتقات و واژگان همخانواده ندارد، تنها یک «تکواژه» است. و نباید الفاظی از قبیل «چمیدن، چمانیدن، چماندن» را از همخانواده های آن دانست. زیرا «چم» در فارسی به معنی «خَم» است با این فرق که خم بر هر خمیدگی اطلاق می شود، اما چم آن نوع ویژۀ خم است که اولاً گوشه و زاویه ایجاد نکند، ثانیاً با نوعی نرمی و لطافت و حتی (در رفتار انسان) با ناز و تنازی نیز همراه باشد. همانطور که این دو لفظ در اصطلاح مردمی در کنار همدیگر به صورت «چم و خم» می آیند. و منابع لغت نیز هیچ رابطه ای میان چمن و این واژگان را تأیید نکرده اند.
چمن همان لفظ معروف «شمن» است که ابتدا به «سمن» و سپس به چمن تحول یافته است. اهل ادب و لغت بهتر می دانند که از این قبیل تحولات (باصطلاح) در بیوگرافی الفاظ در زبان های مختلف، بسی فراوان است، بویژه وقتی که واژه ای از زبانی به زبان دیگر وارد می شود.
2- سمنو: دومین عنصر اصلی تشکیل دهندة سفره نوروز، سمنو است. غذائی که بی واسطه و بدون طی مراحل مستقیماً از چمن دانه تهیه می شود. تنها آمیزة آن آرد است که مانند خودش مستقیماً از گندم گرفته می شود.
در این جا باید به دو پسوند ترکی که کاربرد نسبتاً واحدی دارند، توجه شود: پسوند «و» و پسوند «ی»؛ مانند «قجرلو» و «قجرلی»، «پولادلو» و «پولادلی»، «ایل بسطاملو» و « ایل بسطاملی» و «تهرانلو» و «تهرانلی». هر دو پسوند نسبت و انتساب هستند، که در فارسی حرف نسبت «و» وجود ندارد و باید گفت «تهرانی» و «تهرانو» گفتن درست نیست.
شمنو= سمنو= چمنو= سمنی: امروز در آذربایجان هرگز لفظ سمنو به کار نمی رود و همگان سمنی می گویند.
سمنو پزی در اصل پیش از آن که یک غذا پزی باشد، یک پرستش است؛ پرستش الهة شمن. و اوراد مخصوص به خود داشته و دارد، حتی امروز در میان ترکان از آن جمله در آذربایجان، هنگام پختن سمنو سرود پرستش آمیز را می خوانند که با این دو جمله شروع می شود:
سمنی ساخلا منی ئیلده گوردرم سنی
: سمنی مرا حفاظت کن و نگه دار که نذر می کنم هر سال تو را برویانم.
نکته این است که نمی گوید هر سال تو را می پزم، می گوید هر سال تو را می رویانم. اصل رویش و رویانیدن شمن را به پختن آن مقدم می دارد. شمنو در واقع هدیه ای است به الهة شمن که با تهیه آن به استقبال خدای شمن می روند و یک خوشامد گوئی است.
امروز هم به خوبی روشن است که نگاه مردمی به سمنو یک نگاه قداست آمیز است؛ پس از گذشت بیش از هشتصد سال از مسلمان شدن ترکان و سقوط شمن پرستی در میان شان، آثار این قداست در میان مردم هست؛ خانمی را می شناسم که فرزندانش پس از تولد می مردند، نذر کرد هفت سال پیاپی در هر نوروز یک تیان بزرگ سمنو بپزد تا فرزند سومش زنده بماند.
و چون همه چیز نوروز، از آن زمان ها ی کهن به میان آریائیان وارد شده، امروز در میان فارس ها نیز سمنو مقدس است. و اساساً هدف از حضور سمنو در سفرة عید غیر از قداست چیزی نیست.
3- شکر: همانطور که دیدیم دهخدا نیز به حضور شکر در عهد باستان در مراسم نوروز، اشاره کرده است، امروز نیز شیرینی در سفرۀ نوروز حضور ضروری و حتمی دارد.
4- شالّلق: در گذشتة نه چندان دور، خانه ها و اطاق ها «روزنة سقفی» داشتند. ای کاش امروز نیز بودند، زیرا در تصفیۀ هوای داخل منزل نقش حیاتی دارد، ولی آپارتمان کجا و روزنۀ سقفی کجا. حتی «پاسیو ها» نه تنها نمی توانند آن نقش را داشته باشند، بل مضرّاتی هم دارند که آپارتمان نشین ها به آن آگاهند، حتی در خانه ها ی اختصاصی ضرر دیگری نیز متصور است و آن حضور گیاه در پاسیو است که هنوز از نظر علمی روشن نیست که حضور گیاه در درون خانه مفید است یا مضر و دارای خطر.[9]
در شب عید جوانان و میان سالان، به پشت بام همسایه و آشنایان می رفتند و شالی را از روزنه سقف به داخل خانه وارد می کردند، صاحبخانه می بایست مطابق شأن خود و شأن صاحب شال، چیزی به آن ببندد. مسئله به قدری مهم بود که گاهی منشأ گلایه های سالانه می شد؛ مادری می گفت: پسرم آمده به خانه تان شال انداخته، چیز ناقابلی برایش بسته اید. صاحبخانه می گفت: ببخشید عید آینده جبران می کنم. گاهی نیز سر از کینه ها در می آورد.
شاللق، عبارت بود از جوراب دستبافت، الجک= دستکش دستبافت، کمربند، خنجر، انار، تخم مرغ، و آجیل. این ها را در یک سینی گذاشته و در سفرۀ عید قرار می دادند که به شال ها ببندند.
این چهارشین از هفت شین، امروز نیز حضور دارند و شناخته شده هستند، سه شین دیگر را نمی شناسیم همانطور که پس از تحول به سین، غیر از عناصر اصلی، عناصر مختلفی گذاشته می شود گاهی سرکه می گذارند گاهی به جای آن سین دیگر.
شب شاللّق: «شاللق گئجه سی» این مراسم همانطور که گفته شد، در شبی برگزار می شد که فردایش روز عید نوروز می شد. شهریار در حیدر بابا می گوید:
بایرامیدی، گئجه قوشی اوخوردی،
آداخلی قیز بیگ جورابین توخوردی،
هر کسی شالین بیر باجادان سوخوردی،
ای نه گوزل قایدادی شال ساللاماق
بیگ شالنا بایراملغین باغلاماق
اما در بخش هائی از سرزمین های ترک نشین دیده می شود که دوست دارند مصراع اول شعر شهریار را بدین صورت بخوانند:
چارشنبه ایدی، گئجه قوشی اوخوردی.
یعنی آنان شاللق را در کنار دیگر مراسم چهارشنبه برگزار می کرده اند، که البته از تغییراتی است که توسط برخی حاکمان رخ داده و لفظ «چهارشنبه» نیز در ترکی وجود ندارد.
آریائی ها: در لغتنامۀ دهخدا و فرهنگ معین، سعی شده که نوروز یک پدیدة آریائی شناخته شود. و صد البته پیروان محمد علی فروغی فراماسونر، در این باب بسی کوشیده اند. گروه فراماسونی که آشکارا یک تناقض را ترویج می کردند؛ از جانبی لیبرال تر از هر لیبرال بودند و از جانب دیگر ناسیونالیستتر از هر ناسیونالیست، در حدی که در پرستش نژاد آریا و ایران پرستی، نمونه روزگار خویش بودند. و جریان کابالیسم تاریخی[10] نیز به شدت پشتیبانی شان می کرد.
پس از انقلاب اسلامی، به جای جریان فراماسونی فروغی و نیز نفوذ صهیونیسم، بار این ماموریت به دوش دو جریان دیگر گذاشته شد.
1- تصوف داخلی که نام «عرفان» را به خود گرفته است.
2- نفوذ دادن کهانت هندی به نقاط حساس و افراد مؤثر جامعۀ ایران.
جشن نوروز هرگز یک پدیدة آریائی نیست، علاوه بر این که هیچ دلیل تاریخی بر این ادعا وجود ندارد، آثار به جای مانده و زنده و عملی سفرة عید ثابت می کند که بنیانگذار این جشن، ترکان هستند که بیان شد.
در ثانی؛ باید پرسید: چرا آریائی های هندی هیچ آشنائی با این جشن نداشته و ندارند؟ بدیهی است کوه های اورست و فلات تبت و هندوکش، مانع ارتباط ترکان با سرزمین هند بود، حتی آریائی های هندی ابتدا به ایران آمده سپس از ایران به هند رفته اند. این واقعیت نشان می دهد که آریائی ها در آغاز هیچ آشنائی با جشن نوروز نداشته اند. و آریائی های ایران که در طول جیحون و کوه قفقاز با ترکان همسایه بوده اند به تدریج تحت تأثیر ترکان شمن پرست، این جشن را شناخته اند.
و نیز باید پرسید: چرا آریائی های اروپا با چیزی بنام جشن نوروز هیچ آشنائی ندارند؟ بویژه یونانیان که وفادارترین قوم آریائی به فرهنگ تبار دیرین شان بودند و در حفظ میراث فرهنگی کهن شان می کوشیدند.
آریائی های ایران هنگام ورود به ایران با یک دین روشن و واضح روبه رو شدند که «دین کادوسیان» در حوالی رود ارس بود، دین مذکور را که آورندة آن «جاماسب» کادوسی بود[11]، پذیرفتند، و خدای خدایان خود را که «ذئو= دئو. و- در اصطلاح یونان: ذئوس» نامیده می شد، کنار گذاشته و او را «ذیو= دیو» نامیده و مصداق اهریمن دانستند، اما آریائی های یونان همچنان در ذئوس پرستی پایدار مانده بودند. اگر جشن نوروز یک پدیدة آریائی بوده پس چرا هیچ ردپائی از آن در تاریخ یونان نیست؟ همچنین آریائی های دیگر بخش های اروپا.
شاید گفته شود: آریائی های ایران پس از استقرار در ایران چنین جشنی را بنیان نهاده اند. خوشبختانه تاریخ آریائی ها (که حدود 3400 سال پیش به ایران آمده اند) دربارة امور مهم فرهنگی و پدیده های بزرگ از این قبیل، روشن است دربارة هیچ دربار یا شخصیت شناخته شدة اجتماعی آریائیان، گزارشی نیامده که موسس جشن نوروز باشد. مگر افسانه هائی که در افسانه بودن نیز افسانه ترند. و خود همان منابع تصریح دارند که همة اینها افسانه است.
درست است: جشن نوروز پس از استقرار آریائی ها در ایران، مرسوم شده است، اما سخن در رواج و مرسومیت نیست، سخن در تبار شناسی و ریشه شناسی این جشن است.
برای فردی مثل من چه فرق می کند که جشن نوروز منشأ آریائی داشته باشد یا منشأ ترکی. بحث در تحریف واقعیات تاریخی است که برای اهداف خطرناک و سوارشدن مجدد مستکبران کابالیست بر جامعۀ ایران است. و این بار بازدم متعفن این فکر خطرناک از ناحیه کاهنان هندی که افکار غربیان را نمایندگی می کنند، بر جامعۀ ما دمیده می شود. این بار می کوشند جریان فراماسونی فروغی را با شعار دین، از نو زنده کنند؛ دم از «اسلام ایرانی» می زنند، شعاری که فروغی و پیروانش نمی توانستند چنین شعاری را فراز کنند.
و امّا سیزده به در: لازم نیست جای دوری بروید، تنها به دهخدا و فرهنگ معین مراجعه کنید، می بینید که جشن نوروز فقط شش روز بوده و دست بالا ده روز می شده که چند روز آن از ماه اسفند بوده است، و هرگز به سیزدهم فروردین نمی رسیده. و به خوبی روشن می شود که پدیده ای بنام سیزده به در، هیچ ارتباطی با جشن نوروز نداشته است در حقیقت نیز همچنین است.
پیدایش چیزی بنام سیزده به در، به کادوسیان- به قول قرآن به اصحاب الرّس، و به قول علی(ع) به امت جاماسب- می رسد که از اقوام بومی ایران و پیش از آمدن آریاها بودند. و دوازده شهر در نزدیکی رود ارس داشتند و هر ماه در یکی از آن ها جشن می گرفتند و پس از آن برای جشن سیزدهم به بیرون شهرها می رفتند. پیامبرشان (جاماسب) را کشتند اما سپس دین او را پذیرفتند (مانند حضرت عیسی و امتش). شرح مستدل و تاریخی این موضوع را در کتاب «انسان و چیستی زیبائی» آورده ام.
یعنی سیزده به در از پدیده های پیش از آمدن آریائی ها، و پیش از مرگ جاماسب مذکور، می باشد. و کادوسیان پدیده ای بنام نوروز نداشتند. امروز جشن نوروز به جشن سیزده به در پیوند خورده است.
نحوست سیزده: نحوست سیزده ربطی به پدیدة سیزده به در ندارد، این خرافه باور مشترک همة آریائیان (در زمانی که در آسیای مرکزی بودند و مهاجرت نکرده بودند) می باشد. امروز هم آریائیان اروپا بشدت به آن باور دارند. یادم هست هنگامی که آپولو سیزده، به سوی ماه پرتاب شد، رسانه های اروپا به همه جا مخابره کردند که مردم اروپا معتقدند این آپولو شکست خواهد خورد. اتفاقاً شکست هم خورد.
پس باید توجه کرد، میان مراسم و سنّت سیزده به در، با نحوست سیزده رابطه ای نیست. اوّلی یک پدیدة کادوسی است و دومی یک پدیده آریائی.
یونسکو و عید نوروز: یکی از خصایل تاریخ، فرسودن پیام های مردان بزرگ است. مردی از تبار علی(ع) آمد و به ما نهیب زد: هر گاه دیدید که غربیان چیزی یا رفتاری از شما را تأیید کردند، بدانید که در آن چیز یا رفتار اشتباه کرده و به خطا رفته اید. یونسکو کیست و چیست؟؟ غیر از ابزار دست کابالیسم، چرا هیچ جای فرهنگ ما را تأیید نمی کند و با همۀ آنها مبارزه می کند، اما سخاوتمندانه نوروز را به نام ما ثبت می کند؟ چرا نمی اندیشیم؟ چرا به جای اندیشه در این ترفند غرب، به آن می بالیم؟ این صدا و سیمای ما چه می کند، چه غوغائی به را ه می اندازد که به به یونسکو نوروز را به نام ما ثبت کرد!!!
گفتم که عید نوروز را قرن ها داشته ایم و جشنش را خواهیم گرفت، اما به این داستان گوش کنید: گویند روزی ابلیس به پیش یکی از پیامبران آمد و گفت بگو «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه». آن پیامبر به فکر فرو رفت و تامّل کرد. ابلیس گفت: شما ها مردم عجیبی هستید؛ نمی گویم که شراب بخور یا دروغ بگو. می گویم لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه بگو. آن پیامبر گفت: درست است من فدائی لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه هستم اما چون از دهان تو می آید با پیشنهاد تو، آن را نمی گویم.
وقتی که دربارة لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه، این قدر هوشمندی لازم است، دربارة عید نوروز که فقط جشن طبیعت است ماهیت مسئله روشن است.
یونسکو و هر نهاد بین المللی امروزی، بالاترینش مرکز سازمان ملل، همگی ساخته پرداختۀ کابالیسم و ابلیس هستند، وای بر آن مسلمان، یا بر هر آزادی خواه، و یا بر هر انسانیت طلب، که از این نهادهای کابالیستی چشمداشت انسانی داشته باشد، و اگر چنین کسی وجود داشته باشد پیش از آن که مسلمان یا آزادی خواه، یا انسانیت طلب باشد، احمق است.
رفتار سالوسانۀ یونسکو خیلی روشن است. زیرا اگر دیگران از ماهیت مسئله بی خبر باشند، یونسکو خیلی خوب می داند که جشن نوروز در قزاقستان استوارتر، دقیقتر، با رعایت کامل یک سری موازین و مقررات معین، برگزار می شود که جشن نوروز در ایران در مقایسه با آن یک برنامة سطحی، و همراه با سهل انگاری ها است و بیشتر شبیه به جشن کودکان و نونهالان است تا بزرگان. و گوئی جشن نوروز برای مسامحات و سرسری گیری های امور است.
این جشن در قزاقستان، بیشتر جشن قوم و مردم است تا جشن افراد و خانواده ها. مراسم عمومی کوچه و بازاری با مقررات ویژه، اساس آن است. و همین طور در دیگر کشورهای ترک از قبیل قرقزستان[12]، ازبکستان، چچن، انگوش، و حتی ترکیه. در برخی از این کشورها درخشش نوروز بدلیل ضعف اقتصادیِ به جای مانده از استعمار روس، در حد درخشش ایران نیست و در ترکیه هم بدلیل اسلام گرائی شدید دورة اول عصر عثمانی از درخشش آن کاسته شده است.
یونسکو جشن نوروز را از دیگران مصادره کرده و مختص ما کرده است، چه دایه مهربانتر از مادر!
اسلام و گاه شماری قمری: در برخی از نوشته ها در این که «چرا اسلام تقویم قمری را به رسمیت گذاشته است؟» بحث کرده ام در این جا نیز لازم است اشاره ای به آن بشود. و پیش از آن از فرصت استفاده کرده و درد دلی با دوستداران سایت بینش نو که سیل ایمیل ها را به سوی من روانه می کنند، داشته باشیم با این که در اول سایت اعلام شده که به دلیل عدم امکانات،از پاسخ به پرسش ها معذوریم. بسیاری از عزیزان اعم از آقایان و خانم ها گمان می کنند که بینش نو یک مؤسسۀ عریض و طویل است و دستکم ده- بیست نفر در آن کار می کنند. عرض می کنم چنین نیست؛ همۀ کارها را در گوشۀ کتابخانۀ خانۀ کوچک خودم به تنهائی انجام می دهم. و من از هیچ کسی و هیچ جائی بودجه ای برای این کار بزرگ دریافت نمی کنم. نه مانند برخی از مؤسسات بودجه مصوب مجلسی دارم و نه کمکی از دولت و نه از هر نهاد دولتی یا مردمی دیگر. بلی؛ هر کسی راهی دارد این هم راه من است. بقول پروین اعتصامی که از زبان مور خطاب به حضرت سلیمان می گوید:
ما خادم خویشیم و مخدوم به حکم کس نمی گردیم محکوم
اما عدم پاسخ به ایمیل ها بشدت بر وجدانم سنگینی می کند، چرا باید اینهمه لطف ومحبت بی پاسخ بماند؟ چه کنم؟ غیر از اعلام شرمندگی و معذرت خواهی مجدد.
چند پرسش نیز به محور همین پرسشِ «چرا اسلام تقویم و گاه شماری قمری را به رسمیت گذاشته؟» آمده است. با این که در برخی نوشته ها به این مسئله پرداخته ام و در سایت موجود است، باز دعوت شان می کنم که به این سطرها توجه کنند:
برخی ها گمان می کنند که عرب ها فقط تقویم قمری را می شناختند و اطلاعی از گاه شماری شمسی نداشته اند، اسلام نیز آمده همان گاه شماری قمری را به اجرا گذاشته است، گاهی توسط ایمیل از من می پرسند: شما در کتاب «تبیین جهان و انسان» و دیگر نوشته های تان، حوادث کیهانی را بر اساس سال شمسی حساب کرده و به قرآن و حدیث نسبت داده اید، در حالی که اسلام کاری با سال شمسی ندارد.
دوستان باید توجه داشته باشند که عرب ها کاملاً با سال شمسی آشنا بوده اند، زمانی که بقول دکتر معین، ایرانیان سال را فقط به دو فصل تقسیم می کردند- فصل گرما و فصل سرما-[13]، عرب ها چهار فصل، ربیع= بهار،صیف= تابستان، خریف= پائیز، شتاء= زمستان. را داشتند. و می توان گفت که ایرانیان تقسیم سال به چهار فصل را از عرب ها بویژه «عرب قحطانی» در یمن که تمدن درخشان شان، در امور اجتماعی بر تمدن ایران تقدم تاریخی دارد، یاد گرفته اند.
و همچنین اسامی ماه های سال از قبیل؛ ثور، اسد، دلو و… و نیز حضور شاخه های «صابئین» در میان عرب که در زمان خود کیهان شناس ترین و گاه شناسترین مردم جهان بودند، دلیل آشنائی و شناخت کامل عرب با گاه شماری شمسی، است.
قرآن: قرآن نیز مدت زمان اقامت اصحاب کهف در غار، را ابتدا با رقم شمسی گفته و سپس با رقم قمری: «وَ لَبِثُوا في كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعا»[14]: و درنگ کردند (ماندند) در غارشان سیصد سال، و نُه سال افزون بر آن.
یعنی با گاه شماری شمسی سیصد سال که با گاه شماری قمری می شود سیصد و نه سال، در آن غار ماندند.
چون ماجرای اصحاب کهف هم به امور طبیعت (زیست طبیعی) مربوط بود و هم به امور اجتماعی دینی، لذا هر دو گاه شماری را آورده است. اما در امور کیهان شناسی، حوادث و مسائل، تنها به امور طبیعی مربوط است باید با سال شمسی محاسبه کرد.
وانگهی ارقام نجومی و کیهان شناسی، باصطلاح نجومی هستند، هرگز از عنوان «تخمین» به عرصه «یقین» نمی رسند مگر از قرآن و حدیث گرفته شوند. ارقامی که من در مباحث کیهان شناسی آورده ام با این که قطعی و یقینی هستند در دو مورد دچار تخمین می شوند. مثلاً دربارة عمر جهان و کائنات که شش روز بوده و هر روز آن 18،250،000،000 سال بوده، آیا مراد فقط «روز» است یا «شبانه روز». و نیز دربارة زمانی که از آخرین بیگ بنگ گذشته، حدیث می گوید ما در عصر روز هفتم هستیم، عصر یک روزی که طول آن 18،250،000،000 سال است حدود 13،668،750،000 سال می شود؛ «حدود». نه دقیقاً که می تواند چند میلیون سال بالا و پائین داشته باشد. و این در مباحث هر کیهان شناسی چنین است، و مهم تعیین همان «حدود» است.
غربی ها باز برای مصادرة اصل قرآنی چند سالی بر رقم 13،668،750،000، افزوده اند. در یکی از مقالات گفته ام که آنان دست از اصول پانزده گانه که من از قرآن و حدیث استخراج کرده ام بر نخواهند داشت و هر روز بهانه ای درست خواهند کرد تا آنها را به نام خود مصادره کنند.
می پرسند: غربی ها هر از گاهی به مخترعان ما جایزه هم می دهند، چرا باید اصول شما را سرقت کنند؟ اولاً سرقت آنان از مسلمات تاریخ علم است. ثانیاً آنان اگر اصول من را تایید کنند لازمه اش این است که مسلمان شوند و مکتب قرآن و اهل بیت(ع) را بپذیرند (زیرا اصول مذکور مال من نیست از آنِ قرآن و اهل بیت -ع- است) و عنادشان هرگز اجازه نخواهد داد که برتری علمی اسلام را- آنهم در مسائل عظیم دانشِ عظیم کیهان شناسی- بپذیرند، آنان این مشکل را با مخترعان ندارند گر چه در آن مسائل نیز اگر خیلی مهم باشد باز به هر بهانه به نام خودشان تمام می کنند.
اینک پس از درد دل فوق می رویم به پاسخ پرسش «چرا اسلام تقویم قمری را رسمیت داده است؟». سال شمسی و سال قمری هر دو مبتنی بر طبیعت هستند و هر دو رابطۀ دقیق با امور کیهانی دارند، فرق شان این است که سال شمسی ثابت و راکد است و سال قمری سیار و متحول است.
خداوند آخرین پیامبر(ص) را نه از میان رومیان که آن روز پیشرفته ترین جامعه بودند، و نه از میان ایرانیان پیشرفته، و نه از مصرِ آشنا با تمدن کهن، بل از میان مردم عرب عدنانی که تا آن روز فاقد دولت مرکزی بودند. مبعوث کرد.
در یکی از نوشته ها مثالی آورده ام: اگر شما درختان بخشی از یک جنگل را کنده و در جای شان یک باغ منظم بکارید، همیشه با بازروئی درختان جنگل از ریشه های به جای مانده، مواجه خواهید شد که بشدت ایجاد مزاحمت خواهند کرد. اما اگر آن باغ را در زمین خالی از درخت بکارید از این مزاحمت ها آسوده می شوید.
کاشتن اسلام در روم یا ایران یا مصر، مزاحمت های مذکور را داشت، اما با کاشتن آن در میان عرب عدنانی تا حدود زیادی از آنها آسوده می شود.
گاه شماری قمری نیز برای این به رسمیت شناخته شده که سال بچرخد و آئین ها و سنت ها ی پیشین را در هم بکوبد؛ مثلاً روزی رحلت پیامبر(ص) به روز نوروز بیفتد و آن را منکوب کند. ویا عاشورا به روز سیزده به در.
تعیین سال قمری برای در هم کوبیدن فرهنگ های پیشین است که فرهنگ اسلامی از آنها آسوده شود، و دستکم استقلال خود را حفظ کند.
سال شمسی طبیعی تر، و سال قمری تحول انگیز تر است. این واقعیت را در سرعت رشد تمدن اسلامی مشاهده می کنیم.
عید نوروز در منابع حدیث: دربارة عید نوروز چند حدیث آمده که مرحوم مجلسی آنها را آورده است:
1- بحار ج 48 ص 108: نقل شده که منصور دومین خلیفه عباسی به امام کاظم(ع) پیشنهاد کرد که او نیز در مراسم نوروز جلوس کرده و تهنیت مردم و هدایای شان را بپذیرد. امام گفت: من هر چه به اخبار جدّم رسول خدا(ص) می نگرم چیزی دربارة این عید نمی بینم، این سنت فارس ها است که اسلام آن را محو کرده است، و پناه بر خدا که آنچه را خداوند محو کرده ما از نو زنده اش کنیم.
منصور گفت: این کار را برای سیاست لشکریان می کنیم، تو را به خداوند عظیم سوگند می دهم که جلوس کنی.
امام پذیرفت و… .
2- ج 56 ص 91 تا 100، از طریق معلّی بن خنیس، شرح مبسوطی از امام صادق(ع) نقل شده که به جزئیات گاه شماری ایران قبل از اسلام و اسامی ماه ها و اسامی روزهای هر ماه، پرداخته است.
3- و در ص 101 نقل دیگر از ابن خنیس آمده که امام(ع) پوشیدن لباس پاکیزه و استفاده از عطر و روزه گرفتن در آن روز را توصیه می کند.
4- در همان صفحه به نقل منجمین شرح دیگری از اسامی روزهای ماه های سال ایرانی از زبان امام صادق(ع) آمده است.
5- در صفحه 105 دربارة «اختیارات»- کدام کار در کدام روز شروع شود یا انجام یابد- شرح دیگری آمده و روزهای نحس ایرانی آمده است.
6- باز دربارة اسامی ماه ها و روزها و سعد و نحس بودن روزها شرح دیگری آمده است.
سپس در صفحه 109 می گوید: این حدیث های اخیر را از منابع منجمین آورده ام، نظر به این که از ائمه(ع) نقل کرده اند (زیرا مجلسی تعهد دارد هر چه به نام ائمه-ع- آمده را بیاورد) لیکن اعتمادی به این نقل ها ندارم.
سپس شرح مفصلی دربارة سعد و نحس ایام بیان کرده و در صفحه 141 می گوید: این هذیانات را شرح دادم تا بخشی از خرافات آنان را بشناسید.
مصحح محترم بحار نیز در پی نویس های صفحه های 100 و 101 و 126، هم از نظر سند و هم از نظر محتوا به این نقل های ششگانه ایرادهای اساسی گرفته است. و هر شخص آگاه به «حدیث شناسی» به روشنی می بیند که هیچکدام از آنها حدیث نیستند.
دو جریان استراتژیک فرهنگی در ایران برای فرسانیدن اسلام از درون:
1- تصوف: اگر سعید نفیسی با پیروی از مرشد خودش محمد علی فروغی، هیچ سخن درستی نگفته باشد، این یکی را درست گفته است؛ در کتاب «سرخ جامگان» می گوید: ایرانیان پس از شکست نظامی در برابر عرب، با نفوذ دادن بودائیات (از معبد نوبهار، و بهارستان که در شمال شرق ایران بودند) به درون بینش و فرهنگ مسلمانان تحت عنوان «تصوف» به فرسایش اسلام کوشیدند[15].
و شاهد صحت سخن او این است که در تاریخ تصوف در ممالک عربی، هیچ کسی نمی توانست ادعای مقام مرشدی کند مگر این که کاملاً به زبان فارسی مسلط باشد؛ صدر قونوی در مصر«تائیة ابن فارض» را به فارسی تدریس می کرد. و نیز انتشارات ککلیک در ترکیه شرح محی الدین عربی بر رباعیات خیام را منتشر کرده است.[16] در حالی که او در اصل اندلسی بوده و اینهمه با ایران فاصله داشته است.
همیشه سیل تصوف- که متأسفانه امروز عرفان نامیده می شود- از ایران به دیگر سرزمین های اسلامی روان شده است.
2- نفوذ دادن برخی از آداب و سنن ایرانی به درون اسلام با جعل حدیث ها؛ مانند همین حدیث ها که دربارة روز نوروز جعل شده اند که به شرح رفت.
و اینک قیچی: گروه محمد علی فروغی این دو جریان را مانند دو تیغة قیچی به هم وصل کرده و در صدد بریدن ریشه اسلام بودند و در ترویج تصوف سخت کوشیدند و قلم ها زدند. اما آنان در این برنامۀ استراتژیک دو ضعف داشتند:
1- شخصیت و ماهیت شان برای شان امکان نمی داد که از موضع اسلام شناسی برنامه شان را به پیش ببرند.
2- غربگرائی علنی شان، کارشان را کُند می کرد. زیرا نمی توانستند هم کاملاً طرفدار باشند و هم سخنگوی اسلام باشند.
و اینک «جریان جدید» با ادعای اسلام شناسی و از موضع سخنگوی اسلام و نمایندگی از اسلام، سخن می گوید. و کابالیسم جهانی سخت بر این قیچی چشم دوخته است؛ تصوف آمیخته با ایران باستان پرستی. و اساساً تصوف نمی تواند از ایران باستان پرستی جدا شود، گرچه برخی از صوفیان از راه خودشان غافل باشند.
مَثَل: گفته اند «در مَثَل مناقشه نیست». زمانی ارتباطات به صورت امروزی نبود، معمولاً روستاهای دور افتاده، که کمتر به طلبه و روضه خوان دسترسی داشتند، در موسم رمضان و محرم منتظر می شدند که روحانی ای از راه برسد و برای شان مسئله گوید و روضه بخواند.
در یکی از محرّم ها مردم یک روستا هر چه منتظر شدند، روحانی ای از راه نرسید، سه روز از محرم گذشت، ریش سفیدان جلسۀ شور تشکیل داده و گفتند: خوب، چاره نیست محرم می گذرد، بهتر است به همین «میرزا اسمالی» خودمان قانع شویم. اسمالی با سلام و صلوات در بالای منبر قرار گرفت و روضه ای خواند، کسی از روضة او متأثر نشد. اما دیدند مرد میان سالی به ستون مسجد تکیه داده و سخت می گرید، پس از پایان منبر نیز به گریه اش ادامه می داد.
چه شده؟! روضة اسمالی اینقدر در این آقا تأثیر گذاشته!؟! نزدیک آمده گوش دادند دیدند زمزمه می کند: وای آقای مظلومم که به امید اسمالی مانده است.
وای بر اسلامی که به امید اسلام شناسی اسمالی بماند.
بلی: اگر این «عرفان مصطلح» که در میان ما رایج است درست است، پیوند با کاهنان هندی نیز درست است. زیرا هر دو یکی هستند که در میان ما پوشش و رنگ و بوی اسلامی به خود گرفته است.
و خدا کند آن که در محرم آینده به روستای ما می آید اسمالی نباشد.
پایان
مرتضی رضوی
1/2/1392 هـ، ش.
10/6/1434 هـ، ق.
[1] آیه 65، سورة نحل.
[2] آیه 22، سورة بقره.
[3] آیه 63 سورة حج.
[4] آیۀ 61 سورۀ هود.
[5] دهخدا، ذیل نوروز.
[6] چند حدیث در میان احادیث هست که بررسی خواهد شد.
[7] از نظر انسان شناسی قرآن و مکتب اهل بیت(ع) انسان مانند حیوان دارای روح غریزه است لیکن علاوه بر آن یک روح دیگر به نام روح فطرت دارد که منشأ خانواده، جامعه، تاریخ، اخلاق، هنر، زیبا شناسی و زیبا خواهی، و خنده و گریه همین روح فطرت است.
[8] از آن جمله، لغتنامه دهخدا و فرهنگ معین.
[9] رجوع کنید «دانش ایمنی در اسلام» سایت بینش نوwww.binesheno.com
[10]رجوع کنید «کابالا و پایان تاریخش» همان سایت.
[11] دین جاماسبی= دین مجوس- جاماسب بنیانگذار دین ایرانی از شخصیت های حوالی 3700 سال پیش است. و زردشت در حوالی 2500 سال پیش برای تحریف زدائی از آن، آمده است. در این باره رجوع کنید «انسان و چیستی زیبائی» در سایت مذکور.
[12] قِرقز= کِرکس= کَرکس فارسی، نوعی عقاب است.
[13] فرهنگ معین، ذیل نوروز.
[14] آیه 25، سورة کهف.
[15] نقل به معنی.
[16] دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابن عربی