سم الله الرّحمن الرّحیم
1- بزرگترین جهاد در مقطع تاریخی امروز.
2- نقش و جایگاه خود را باید شناخت.
3- حضرت عباس(ع) فدای اهتزاز چند دقیقه ای پرچم اهل بیت(ع) .
4- در مواردی تشخیص دشمن نیز حجت است:
5- شیعیان وصایتی و محوریت (شام) سوریه- و در کنارشان اسلام اموی:
6- آخرین پرده که از چهرۀ کابالیسم برافتاد؛ اتحاد مسیحیت پولسی با یهودیت سامری محقق شده بود، و اینک اتحاد آن دو با اسلام اموی.
7- آخرین شعلۀ شمع کابالیسم
8- دکترین کسینجر حماقت بزرگ غرب، امّا حماقتی که جبری است.
9- انقلاب اسلامی و نظام اسلامی را پاس بداریم.
10- بر اساس «جبرهای اجتماعی»، رسالت انقلاب اسلامی نه رفاه است و نه سازندگی (گرچه این دو خیلی مهم و از وظایف اولیّه هستند)، رسالت بس بزرگ، و نقش بس عظیمتر، و امتحان سختترین امتحان تاریخ است.
سردبیر محترم فصلنامۀ «نورالصادق-ع-»
با سلام و آرزوی توفیق روز افزون برای شما و برای همۀ آنان که در حفظ و صیانت مکتب قرآن و اهل بیت(ع) می کوشند.
شنیده بودید که من کار شما را «جهاد» نامیده ام، خواسته بودید که دربارۀ این نظرم چند سطری بنویسم، اما من طفره رفتم. زیرا که این موضوع نیازمند شرح مفصل است و در چند سطر جای نمی گیرد. اینک دوباره خواسته اید، لذا این برگ ها را در این باره می نویسم.
دعا: اولین دعای بنده به درگاه خداوند متعال، برای خودم و شما این است که اگر اشتباه کنیم (و خواهیم کرد) اشتباهمان «اشتباه در کار» باشد، نه «اشتباه در راه». آمین یاربّ العالمین.
شما بهتر می دانید (و من برای امثال خودم توضیح می دهم) که ایمنی از «اشتباه در راه»، نه با علم و دانش ممکن است و نه صرفاً با خودپائی و عبادت. زیرا ابلیس در مقایسه با ماها عالمترین و دانشمندترین موجود است و عابدترین نیز بود.
خودپائی و عبادت، و همچنین علم و دانش، شرط لازم این ایمنی است نه شرط کافی. آنچه مقدم بر همۀ این ها است «استغاثه از فضل خدا» و «استعاذه به رحمت الهی» و «التجاء به لطف خدا» است.
گاهی در نوشته هایم از تعبیرات عوامانه و مَثَل های مردمی استفاده می کنم زیرا گمان می کنم برخی از آن ها مخزنی از گوهرهای حکمت و فرزانگی هستند؛ گفته اند «بادنجان بد آفت ندارد». آفت مال گیاهان خوب، ثمرهای خوب و میوه های خوب است. و این قاعده در کارهای اجتماعی، فرهنگی و علمی، بیشتر صادق است؛ در حدی که می توان گفت بزرگترین مشکل بشر در زیست فردی و اجتماعی و نیز بزرگترین ویروس آلوده کنندۀ تاریخ انسان، همین اصل است که راه الهی، راه حق، راه زیبا، راه نجاتبخش، و کار برای این راه همیشه در خطر آفت و آماج ویروس های مسموم کننده و منحرف کننده، بوده است.
حتی همین مَثَل مردمی چون یک قاعدۀ زیبا و کارساز و بیدارگر بود، دچار آفت شده و می گویند «بادنجان بم آفت ندارد». و در نتیجه مَثَل به این فرزانگی و زیبائی، کار آمدی و بیدارگری خود را از دست داده است.
درست است بادنجان بم در نوع خود بی آفت ترین است، اما در زمانی که غیر از مردم بم کسی از دیگر مناطق نه اطلاعی از کیفیت آن داشتند و نه آن را با محصول دیگر مناطق مقایسه کرده بودند، این مَثَل در همه جا وجود و حضور داشت.
بادنجان در نظر مردم یک مادّۀ غذائی کم ارزش به ویژه نوع بد آن، بدترین محصول غذائی تلقی شده و نوع بد آن، بدتراز بد تلقی شده و مصداق قاعده مذکور گشته است. و چون این قاعده یک قاعده خوب و با حکمت بزرگ بوده، خود دچار آفت گشت.
منظور از این سخن نه داستان سرائی است و نه تحلیل محتوای جامعه شناسانه یک مَثَل، مقصودم این است: وقتی که ابلیس و جریان آفت، این قدر در برابر نکوئی ها و زیبائی ها حساس است حتی نمی تواند سلامت و بقای یک مَثَل را نیز تحمل کند و آن را دچار آفت می کند پس تهاجم همه جانبۀ او به «یک کار و فعالیت مداوم حقیقت گرا و زیبا» با شدت تمام و کوشش بس جدّی، خواهد بود و هست؛ نه هر شب و روز، بل در هر ساعت، بل در هر دقیقه و ثانیه بر علیه چنین کار انسانی، خواهد تاخت و آفت ها را مانند تیرهای پی در پی از هر جانب به سوی آن روان خواهد کرد.
بلی: هم باید خودپائی و استعاذه داشت و به حصن رحمت خدا مُلتجئ شد که خودمان محفوظ بمانیم، و هم باید منتظر هر نوع هجمات و آفات از جانب آلوده کنندگان همیشگی تاریخ بود.
بزرگترین جهاد در مقطع تاریخ امروز:
نقش و جایگاه خود را باید شناخت:
مسؤلیتی که بر عهده گرفته اید بس سنگین و در شرایط امروزی کابالیستی جهان، بس پر خطر است؛ جهاد است؛ جهادی عظیم. مقصودم فقط جریان های کابالیستی ارسطوئی و صدروی (یونان گرائی و بودا گرائی) داخلی نیست. شما را دعوت می کنم که جهانی بیندیشید و جهانی بنگرید و جایگاه بس مهم و نقش بس عظیم خود را در امروز جهان که واقعاً مصداق «برز الإسلام كلّه إلى الكفر كلّه[1]» است به خوبی بسنجید و بشناسید، زیرا که اگر خوب بنگرید کارتان یک کار جهانی و نقش تان یک نقش جهانی است. در سطرهای بعدی توضیح خواهم داد که سرتاسر جهان در نظام کابالیسم قرار گرفته و رویکرد متحدشان تنها هدفی که در نظر گرفته براندازی مکتب قرآن و اهل بیت(ع) است. و کار شما در برابر این هجوم متحد است نه فقط در برابر کابالیست های داخلی.
آن آقای ارسطوئی صدروی در مناظرۀ تلویزیونی با تاسّف می گفت «در لندن بزرگداشت ملاصدرا را می گیرند متاسفانه در داخل عدّه ای بر علیه ملاصدرا تبلیغ می کنند». براستی وقتی که انسان دچار کج اندیشی شود حتی معنی سخن خودش را نیز نمی فهمد؛ نمی فهمد که اگر ملاّ صدرا و افکارش ذرّه ای به نفع مکتب قرآن و اهل بیت(ع) بود، هرگز لندنی های کابالیست روی خوش به او و به افکارش نشان نمی دادند بل او را و راهش را با کل توان سرکوب می کردند، و چون او را در براندازی مکتب قرآن و اهل بیت(ع) بُرنده ترین و کشنده ترین اسلحه می دانند به تکریم و بزرگداشت او می پردازند.
می بینید که با چه مغزهای متحجّر روبه رو هستید؟
بگذار برخی از هم لباسی های من در پی مرید جمع کردن، هر کهانت را کرامت، و هر کفر را توحید، و هر عوامفریبی را دین شناسی و عرفان بنامند؛ دست در دست لندنی های کابالیست و استراسبورگ نشین های کابالیست، و بازو به بازوی صهیونیست های یهودی و صهیونیست های مسیحی و صهیونیست های مسلمان (که امروز کاملاً و عملاً بر علیه شیعه متحد شده اند) به مرید بازی های خود ادامه دهند. و شگفت این که یکی از همین ارسطوئیان و صدرویان- که گویا سالانه پنج میلیارد تومان بودجه موسسۀ به ظاهر قرآنی و در واقع کابالیستی اش است- می خواهد رساله پخش کند و مرجع شیعه شود.!!!
نترسید زیرا که این راه ترس بردار نیست، کسی که از جان و مالش می ترسد باید به راه دیگر برود. و تکرار می کنم: خودشناسی و «شناخت نقش کار خود» در این راه که برگزیده اید، اولین اصل اساسی ادامۀ این کار و تداوم جریان فواید اصیل و حیاتبش آن است.
نه از موضع بالا سخن می گویم و نه در مقام پند و اندرز شما هستم، بل به مصداق «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين»[2] باید به همدیگر تذکّر دهیم، و امیدوارم شما نیز این طلبۀ کوچک را فراموش نکرده و تذکرات لازم را ارائه فرمائید.
یکی از ضعف های نفسانی و روانی ما انسان ها این است: «هر نقمت را بهتر می شناسیم، اما هر نعمت را چنان که باید نمی شناسیم» وقتی یک نعمت از دستمان می رود تازه به ارزش و اهمیت آن پی می بریم. توفیق کار در راه تبیین مکتب قرآن و اهل بیت(ع) و زدودن آلودگی هایی که دشمنان آگاه و نیز کاهنان نماز شبخوان نا آگاه، بر مکتب وارد کرده اند، و نیز کنار زدن رسوبات تفسیری افرادی مانند تمیم داری (که هم یهودی بود و هم مسیحی) کابالیست، بالاترین و برترین توفیق است؛ نعمتی است که باید در راه آن از هیچ فدا کاری حتی شهید شدن دریغ نکرد و در این جا می خواهم برای جوانان پیرو اهل بیت(ع) نکته ای (بل اصلی) را توضیح دهم:
حضرت عباس(ع) فدای اهتزاز چند دقیقه ای پرچم اهل بیت(ع):
به فرمان برادر، مشک را به دوش انداخت، پرچم را در دست چپ گرفت، شمشیر در غلاف، و در دست راست عنان اسب را دارد که آن حیوان نجیب را هدایت می کند.
مشک: مشکی که قرار است آن همه بانوان و کودکان را سیراب کند، و یا دستکم نیمه سیراب کند. پس چنین مشکی باید بزرگ باشد در حدی که به هر کدام از جمعیت (دستکم) یکصد و بیست نفری آن خیمه ها، یک لیوان برسد. معمولاً یک لیتر آب را چهار لیوان استاندارد، حساب می کنند در این صورت ظرفیت آن مشک دستکم سی لیتر بوده است.
بعضی ها گفته اند: مطابق رسم عرب های چادر نشین، هر خانواده ای دو نوع مشک داشت؛ یکی از پوست گوسفند و دیگری از پوست گاو که آب را با مشک کوچک حمل کرده و در مشک بزرگ (شبیه تانکرهای کوچک امروزی) می ریختند. و ما نمی دانیم مشک حضرت عباس از کدامیک بوده است.
مشک را پر کرد و بر دوش راست انداخت و از شریعه خارج شد، سپاه چهار هزار نفری یا دستکم دو هزار نفری، محاصره اش کردند. از میان دو بند مشک شمشیر می زد، دست چپ نیز عهده دار اهتزاز پرچم است، اسب را با ران و زانوهایش هدایت می کند. سلحشوری، ایثار و شجاعتی که تاریخ تا آن روز به خود ندیده بود. آب مشک و آوردن آب فرمان امام(ع) است و ضرورت دارد. امّا خود را برای حفظ پرچم مسؤل دانستن، پرچمی به هر صورت در آن روز سرنگون خواهد شد، چرا؟ چرا در این دفاع عظیم خود را از حفظ پرچم آزاد نمی کند؟ دست راست از بازو قلم شد و از پوست آویزان شد، به سرعت شمشیر را به دست چپ داد و پرچم را با آرنج خونین راست به سینه می فشرد که در حالت اهتزار بماند و سرنگون نشود. یعنی پرچم حسین(ع) چند دقیقه بیشتر در اهتزاز بماند. حتی آبی که برای لب تشنگان آل رسول(ص) می برد، فدای پرچم شد.
وه چه بهای سنگینی دارد اهتزاز چند دقیقه ای این پرچم!؟! بهایش لبتشنگی جانفزای آل پیامبر(ص) و جان عباس است. اگر پرچم را به کنار می انداخت شاید به نوعی از آن معرکه جان به در می برد و آب را به خیمه ها می رسانید.
پس این درس را از عباس(ع) یاد می گیریم که کمک و یاری به پرچم اهل بیت(ع) چه قدر ارزشمند است.
در برخی موارد، تشخیص دشمن نیز حجت است:
مردم ایران می گویند: این پرچم انقلاب همان پرچم است که به خاک کربلا افتاد. عده ای (حتی برخی از هم لباسان من) این پرچم را محکوم می کنند و حتی برخی ها احیاناً نسبت به آن کینه هم می ورزند . عرض می کنم: بر فرض نه باور آنان حجت باشد و نه بینش اینان، و داوری در این باره با بحث و استدلال هم به جائی نرسد همان طور که بیش از 30 سال است که نه ایرانیان غرب زده قانع شده اند و نه برخی نماز خوان های دیگر. امّا در این جا یک حجت قاطع دیگر هست و آن «تشخیص دشمن» است؛ در برخی از موارد پیچیده (که مورد بحث ما پیچیده نیست) تشخیص دشمن معیار است. همیشه ابلیس حق را تشخیص می دهد و به آن هجوم می آورد.
کسی گفت: هرگز در عمرم در نماز سهو یا شک نکرده ام. دیگری در جوابش گفت: یا از آن مومنان بالا و بالا هستی که شیطان بر نماز تو راهی ندارد و یا نمازت به حدی بی ارزش است که شیطان به سراغت نمی آید.
اینک سرتاسر جهان کابالیست به فرمان ابلیس دست به دست هم داده اند تا این پرچم انقلاب را از بین ببرند. مخالف این انقلاب اگر با هر برهانی و حجتی قانع نشود، باید با دقت در این حجت (تشخیص دشمن) به خود آید و گرنه خود در جبهۀ کابالیسم قرار دارد حتی اگر عابد و زاهد باشد که چنین افرادی مصداق «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ»[3] هستند که غیر از تحمل زحمت چیزی از عبادت شان عاید شان نمی شود.
اینک نگاهی به اجماع کابالیست های جهان بر علیه شیعۀ ولایتی و انقلابش، تحت عنوان زیر:
شیعیان وصایتی و محوریت سوریه (شام)- و در کنارشان اسلام اموی:
در این بخش، محور سخن، دشمنان مکتب قرآن و اهل بیت(ع) نیستند؛ نه یهودیت سامری مورد نظر است و نه مسیحیت پولسی، و نه اسلام اموی. بحث به محور شیعیان وصایتی است که در دو قرن اخیر به دلیل غربزدگی و تقلیدشان از غرب، روشنفکر نیز نامیده می شوند. وصایتیان برتری ائمّه اهل بیت(ع) را قبول دارند اما آنان را «ولیّ من عندالله» نمی دانند. اینان از همان روز رحلت پیامبر(ص) می گفتند حق با علی است به دلیل این که پیامبر(ص) این گونه وصیت کرده. نه به دلیل این که «علی ولیّ الله» است[4]. این جریان که قیام های زیادی در تاریخ کرده اند (از جمله قیام شان که بنی عباس را به خلافت رسانید) از آغاز تا به امروز، برخی از احادیث ما را به تعصب یا به دلخوشی های غیر واقعی حمل می کردند از آن جمله به حدیث هائی که ماجرای آخر الزمان را به محور شام (سوریه) و سفیانی که از شام قیام می کند، بهائی نمی دادند و می گفتند ولایتیان برای دلجوئی و استمالت از خود، مرتب از شام و سفیانی سخن می گویند حتی پس از از بین رفتن امویان و سفیانیان باز هم سخن از شام و سفیانی می گویند.
امّا اکنون کابالیسم جهانی چندین لشکر در سوریه تشکیل داده است به نام های: «کتائب ابوسفیان»، «کتائب معاویه» و «کتائب عمر سعد»[5]. و فرقۀ یزیدیان نیز که از قدیم در شمال عراق و سوریه بودند.
قضیه خیلی ریشه دارتر است؛ در یکی از روزهای همین اسفند ماه (سال 1390) برنامۀ جناب آیۀ الله سید حیدر را از شبکه کوثر تلویزیون نظاره می کردم، در پایان که به پاسخ به تلفن ها رسید شخصی عرب از یک کشور اسلامی زنگ زد و گفت: این همه سید حیدر بر علیه امویان می گوید مگر نمی داند که امویان در آخر الزمان باز خواهند گشت و مسلمانان را از نو به مقام اولین قدرت جهانی خواهند رسانید؟
بلی؛ زمانی وصایتیان در اصل حدیث ها ایجاد شبهه کرده و آن ها را به سخریه می گیرند، و زمانی که جریان تاریخ پیام حدیث ها را در عرصۀ واقعیت به ظهور می رساند، نوبت به پیروان اسلام اموی می رسد که این حدیث ها را (که مال شیعه است نه مال خودشان) به نفع خودشان تفسیر می کنند. جریان شیعه وصایتی به طور دانسته و ندانسته، همیشه در کنار کابالیست ها بوده اند.
از نحوۀ بیان آن شخص با برنامۀ سید، پیدا بود که این تفکر (برگشت امویان) یک جریان فکری تامّ است که در کشورهای عربی جان گرفته و به راه افتاده است.
این واقعیت تاریخی امروزی، علاوه بر این که نشان می دهد احادیث اهل بیت(ع) همگی معجزه هستند، ما را مکلف می کند که نگرش مان را جهانی کرده و چشم انداز کار علمی، فرهنگی و دینی مان را نیز در بستر جهانی قرار دهیم. و بدانیم که فصلنامۀ «نورالصادق-ع-» در همین امروز نیز کار جهانی می کند و بخشی از پرچم عباس(ع) را با بازوان خود بلند کرده است. در این دنیای پرهیاهوی رسانه های جهان که حتی برخی از قلم ها و سایت های داخلی نیز در خدمت کابالیسم جهانی هستند، این گونه کارهای اساسی همان طور که گفتم جهاد عظیم است، صریحاً می گویم: این کار شما و کارهای دیگر دلسوزان مکتب، به حدی عظیم است که حتی خودتان نیز چنان که باید به عظمت آن توجه ندارید. پس باید بپائیم که اگر اشتباه کنیم (و خواهیم کرد)، اشتباه در کار باشد نه اشتباه در راه، و همیشه در استغاثه و استعاذه باشیم که کابالیسم بد سیرت از هیچ جانب نتواند بر ما نفوذ کند.
امریکا، انگلیس، فرانسه و… از جانب مسیحیت کابالیسم، و اسرائیل از جانب یهودیت کابالیست، متحد شدند به حدی که پاپ خون عیسی(ع) را بر یهودیان بخشید و آنان را از دستگیری و محاکمه عیسی(ع) تبرئه کرد. و اینک همۀ دولت های عربی به غیر از عراق و سوریه و تا حدودی دولت لبنان، با اتحادیه یهودی مسیحی، متحد شده و با رهبری دولت عربستان و قطر، به خاطر این که چرا در حلب و حمص و برخی دیگر از شهرهای سوریه شیعیان هستند، ماجرا را از شام شروع کرده و به صراحت اعلام می کنند که هدف نهائی از این حرکت، شیعیان ولایتی عراق و ایران و حزب الله لبنان است.
این بار قصدشان فقط فرد یا افراد شیعه نیست، هدف شان براندازی این مکتب است. مطابق آن مَثَل که «کودکان مدرسه تصمیم گرفتند معلم را بکشند تا از مشقت درس خواندن راحت شوند، یکی شان گفت: بی فایده است، یک معلم دیگر می آورند باید الفباء را بکشیم تا آسوده شویم». این بار بر اساس تحرک شُوم اسلام اموی- که هرگز در طول تاریخ بدین گونه صریح و آشکار نبود- علناً و به طور اعلام شده شمشیر ولایت برانداز را از روبسته اند؛ علاوه بر تجلیل از ابوسفیان رهبر جنگ های بدر، احد و خندق، و علاوه بر تفخیم معاویه بانی جنگ صفین و قاتل امام حسن(ع)، بر تجلیل از ولید بن عتبۀ عیاش و خمّار معروف تاریخ که به اجماع سنّی و شیعه آیه «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا-» درباره او نازل شده، و بر تکریم و بزرگداشت عمرسعد قاتل امام حسین(ع) و عامل فاجعۀ بزرگ تاریخ در کربلا، آشکارا کمر بسته اند.
وعدۀ برگشت امویان: نطفۀ اسلام اموی در همان سال یازدهم هجری بسته شد. افتخار به کشور گشائی فلان خلیفه، سپس بالیدن به قدرت اموی از قدیم بوده. فریدوجدی ناصبی و کابالیست و فراماسونر مصر، در دائرۀ المعارف خود چنان از قدرت امویان مفتخرانه و مشعوفانه سخن می گوید گوئی در کنار خودش اهرام مصر و آثار فراعنه را نمی بیند. اگر هدف از آمدن اسلام، قدرت بدون ایمان و قدرت همراه با ظلم و ستم و شرابخواری و استبداد و دیکتاتوری بود، فراعنه بهتر از مسلمانان به چنین هدفی رسیده بودند و همچنین قدرت روم، ایران و… چه نیازی به رسالت پیامبر(ص) بود؟
همین طرز فکر است که زمینه را برای القائات غربیان آماده کرده و با پول نفت تبلیغ می شود که امویان بازخواهند گشت. درست شبیه وعده ای که بازمانده های نازیسم در صدد حفظ یا پیدا کردن ژن هیتلر هستند. و یا مانند عده ای از یهودیان که می کوشیدند ژنی از نطفۀ هیتلر را در میان خودشان پرورش دهند که خود را یهودی بداند و یهودیان را بر جهان حاکم کند و حتی فیلم هائی نیز در این باره ساخته شده.
اما این بار قضیه بر عکس خواهد شد؛ سفیانی خواهد آمد لیکن حداکثر بیش از یازده ماه نمی پاید که حدیث ها می گویند مدت اقتدار او فقط «یک حمل»- که حد اکثر حمل ها حمل شتر و یازده ماه است- خواهد بود.
بینش تک چشمی دجّالی مدرنیتۀ غرب، افرادی مانند فریدوجدی را طوری تربیت کرده که همه چیز را در «قدرت» می بینند و به حدّی فکر و بینش شان متحجّر می شود که عملاً و علناً از فهم حقایق انسانی باز می مانند، فریدوجدی به عنوان یک «دائرۀ المعارف نویس» بر نهج البلاغه یورش می برد و این اقیانوس عمیق علم و اندیشه را به جعل متهم می کند. او به درجه ای از تحجّر رسیده که فکر نمی کند اگر نهج البلاغه مجعول باشد باید جاعل آن نابغه ترین و عالمترین فرد تاریخ بشر باشد و در این صورت، باز این نهج البلاغۀ مجعول، بالاترین و والاترین متن در عمر جهان (بعد از قرآن) می باشد، و صاحب آن (علی-ع- باشد یا جاعل) به حکم عقل و علم یک شخصیت واجب الاتباع است.
هیچ فرد سالمی این گونه با واقعیات مسلّم و واضح، درگیر نمی شود و به جنگ نهج البلاغه نمی رود، غربیان کابالیست به حدی اینان را شستشوی مغزی کرده و جهل را به نام علم در جان و روان شان نفوذ می دهند که یک دانشمند نادان تر از افراد بی دانش می گردد.
گروه محمد علی فروغی در ایران: در ایران نیز افرادی شبیه فریدوجدی داشتیم و داریم؛ محمد علی فروغی یهودی تبار و کابالیست فراماسونر، گلّه ای از قلم به دستان ایران به راه انداخت- که ظاهرشان شیعه آن هم شیعه وصایتی، مانند فریدوجدی مسلمان اموی- بود هر چه توانستند بر ریشۀ مکتب قرآن و اهل بیت(ع) کوبیدند. یکی از ویژگی های این گروه این است که به شدّت مروج و مبلّغ تصوف و ارسطوئیات بودند.
پیشتر گفتم که در برخی موارد «تشخیص دشمن حجت است». اگر فلسفه ارسطوئی که متاسفانه امروز «فلسفه اسلامی» نامیده می شود ربطی به اسلام داشت، و اگر این عرفان مصطلح، عرفان اسلامی بود، چرا گروه و جریان کابالیستی فروغی این همه در ترویج این دو جریان کوشیدند و هنوز هم بقایای شان می کوشند. آنان به خوبی تشخیص داده بودند که این فلسفه و این عرفان در براندازی مکتب قرآن و اهل بیت(ع) بُرنده تر و بیش از هر حربۀ دیگر برای شان کار ساز هستند.
این اتحاد میان فروغیان و ارسطوئیان، صدرویان و دیگر صوفیان، معلول کدام علّّت است؟ در کدام اصل به وحدت رسیده اند؟ نکتۀ اشتراک و اصل مشترک شان چیست؟
چرا فروغیان، فرهنگ مردم ایران را با همۀ ابعادش، روی سندان غرب گرائی گذاشته و با چکش ایران باستان پرستی بر سر آن کوبیدند و هیچ چیزی از آن را بی لطمه و ضربه رها نکردند، اما همصدا با صدرویان به تمجید از شیخ عطار و آثارش پرداختند؟! اندکی تامّل و اندیشه در آن همه افراط در روشنفکری بازی، و باصطلاح خودشان «رئالیسم» بازی فروغیان و در عین حال تمجیدشان از «تذکرۀ الاولیاء» شیخ عطار، هر آدم عاقل را به شگفتی وا می دارد؛ در میان هیچ مردمی حتی در میان وحشیان قدیم آفریقا و در میان بومیان اولیه جزایر دور افتاده، خرافه ای یافت نمی شود که شبیه خرافات تذکرۀ الاولیاء باشد. چرا فراماسونرها این متن سخیف را ترویج کردند و می کنند اما مکتب عقلی و علمی اهل بیت(ع) را این همه کوبیدند و می کوبند.
سردبیر محترم فصلنامه «نورالصادق-ع-»! با این نگرش ها و شناختن ماهیت استراتژی و تاکتیک دشمنان مکتب و همکاری ساده لوحانه (یا مرید بازانۀ) عده ای با آنان که خود را شیعه می دانند در عین حال ارسطوئی و صدروی هستند، جایگاه، ارزش، کاربرد و نقش نشریه شما روشن می شود.
من و شما نیز باید همیشه این معیار را در نظر داشته باشیم که اگر کابالیست های آگاه و نا آگاه، و فراماسونرهای آگاه و نا آگاه (که به نظر من همۀ ارسطوئیان و صدرویان به طور ناآگاه آب در آسیاب کابالیسم و فرماسونیسم می ریزند) و غربزدگان، گوشه ای از کار و راه ما را تایید کنند، باید بدانیم که عیبی در کارمان هست. همان طور که امام خمینی(ره) فرمود.
مهم تر این که امروز قدرت کابالیسم غربی، دقیقاً ارسطوئیان و صدرویان داخل کشور را وسیله قرار می دهد که انقلاب شیعی ولایتی این مردم را مصادره کند؛ حتی به شدت می کوشند که رهبر انقلاب (امام خمینی) را نیز مصادره کرده و تملک نمانید، برای این موضوع سخنی از خودم نمی گویم خلاصۀ گفتار آقای دکتر حسن عباسی را که از سایت برهان (پایگاه خبری تحلیلی برهان منتشر شده در 21 دی 1390) می آورم و مسؤلیت آن با خود آقای دکتر است. عین مطلب به شرح زیر است:
خلاصه ای از مباحثی که جناب دکترعباسی مطرح می کنند:
قطعا اگر مرحوم طباطبایی و مطهری میدانستند موضوع فلسفه ماده اولیه است هیچگاه بحث فلسفۀ اسلامی را مطرح نمی کردند.
فلسفه اسلامی آکنده از التقاط، نمی تواند نجات بخش باشد.
انقلاب ما هم صدرایی نبوده است. به عنوان مثال صدرایی ها نتوانستند یک طرح اقتصادی حداقل دو صفحه هم درست و مفید بدهند.
کسانی که معتقدند که فلسفۀ ملاصدرا همه چیز دارد بیایند بشینند مناظره کنند (هنوز از مادرشون زاییده نشد که مدعی فلسفه اسلامی باشد).
اگر انقلاب ما صدرایی بوده پس انقلاب ما اسلامی نبوده این توطئۀ خطرناکی است و خائن است کسی که بخواهد جا بندازد انقلاب ما صدرایی بوده است.
حکمت متعالیه ملاصدرا هزارویک اشکال درآن هست که اگر بگویید اسلام است به قرآن و اسلام نسبت داده اید.
ملا صدرا علم کلام وعرفان و فلسفه را جمع کرد گفت این حکمت متعالیه است.
کلمۀ حکمت متعالیه از چه می آید؟ از انتقال ازعلم حصولی به علم حضوری این شد یعنی دین؟!
اگر شما سرتاسر بدایه و نهایه مرحوم طباطبایی را بخوانید به ایمانتان اضافه می شود؟!
تقوی الهی و قرآنی درحکمت متعالیه و اندیشه ملاصدرا فراموش شده است.
پیک صدا و سیما را می دهند دست یک صدرایی؛ چپ و راست می گویند حرکت جوهری. چه فایده؟!
اسلام چیزی به نام فلسفه ندارد فلسفه یعنی دوستداری دانش اصلا ربطی به عقلانیت ندارد و عقلانیت قرآنی چیز دیگر است.
فارابی، ابن سینا، ملاصدرا تا امروزی ها همه اشتباه کردند [این] فلسفه نه حکمت است و نه عقلانیت.
امام خمینی درس صدرایی خوانده ولی از صدرایی بودن عبور کرده و صدرایی نیست.
خود ملا صدرا (که آقای قرائتی نوشته) [می گوید] من قرآن یعنی نور را رها کرده و رفته سایه استاده بودم .
فلسفه عمیقا مسیر به هدایت را برای شما کند می کند چون از ماده وچیستی و وجود شروع می کند که هیچگاه حرف متقن نتوانسته بزند. (تمام فلاسفه یک حرف متقن نزده اند ولی ۱۲۴هزار نبی یک حرف زده اند).
الان حکومت همه امکانات و بودجه و تریبون دراختیار فلاسفه وحکمت متعالیه ها داده و قداست هم دارند العیاذبالله فکر کردند فقه جعفری شیعه اند.
این حجم چند صد هزاردقیقه ای تلویزیونی آقای جوادی آملی یک نفر بگوید در جامعه اثرش چه بوده است؟!
هرکجا گفتند ما حاضریم مناظره کنیم، با همان تکنیکی که در بدایه و نهایه است ثابت می کنیم که اینها نمی توانندکاری کنند.
اسفار اربعه ملاصدرا ریشه درا فکار افلاطون دارد و برای خودش نیست.- پایان.
البته این که جناب دکتر می فرماید «اسلام چیزی به نام فلسفه ندارد»، اگر مرادش «فلسفۀ مقدم» باشد، درست است. و اگر مرادش «فلسفۀ مؤخّر» باشد، باید تجدید نظر کنند. زیرا نه تنها هیچ مکتبی وجود ندارد که فاقد فلسفه باشد، بل هیچ فردی وجود ندارد که فاقد فلسفه باشد حتی یک فرد بی سواد. فلسفه یعنی «جهان بینی»؛ یک تفسیر از جهان هستی و خدای آن، یک تفسیر از هستی خواه تفسیر درست یا نادرست، عالمانه یا عوامانه.
معنی و ماهیت «فلسفۀ مقدم» و «فلسفۀ مؤخّر» را در برخی نوشته ها از آن جمله آخرین کتاب که با عنوان «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی» در سایت بینش نو (www.binesheno.com) منتشر شده، توضیح داده ام.
به عنوان یک طلبه از طرز تفکر و نظریه های جناب دکتر عباسی متشکرم، حرفی هم با ایشان دارم که بماند.
و نیز: آقای دکتر باید یک موضوع را نیز عنوان می کرد و (مثلاً) می گفت: چرا و چگونه و از کجا یک موسّسۀ صدروی سالانه پنج میلیارد تومان بودجه دارد؟؟؟ هزینه برای فرهنگ و دین به هر مقدار هم هنگفت باشد، ارزش دارد؛ هزینه برای دانش و دانشگاه، هزینه برای حوزه و ارتقای دین و تشیع به هر میزان باشد، لازم و حیاتی است. اما هزینه برای یونانیات و بودائیات چرا؟
سردبیر محترم «نورالصادق-ع-»! با خود می پرسم: چرا این نشریه، فصلنامه است؟ گاهی هم یک شماره اش برای دو فصل منتشر می شود؟ اگر این روال به دلیل محدودیت و کمبود مطلب است، در این صورت باید آن چه را که قبلاً گفتم، به صورت پیشنهاد تکرار کنم: «دیدگاه و چشم اندازتان را جهانی و همه بعدی کنید» تا در محدوده ای تنگ قرار نگیرید. زیرا کار شما و رسالت شما در واقع جهانی است. و اگر این روال به دلیل عدم امکانات است، باید تسلّی دهم و بگویم که غصّه نخورید «افضل الاعمال احمضها». و تا بوده چنین بوده و به قول دکتر عباسی امکانات در دست دیگران بوده است.
آخرین پرده که از چهرۀ کابالیسم برافتاد:
اتحاد کابالیست های جهان در قالب فراماسونی و صهیونیسم و اتحاد صریح و آشکار پیروان اسلام اموی با آنان، یک حادثه بزرگ تاریخی است که در سال های اخیر علنی شده امّا نطفۀ آن در سقیفه بسته شد و اینک پس از 1400 سال زائیده شد. و این است مقصود من از بخش پایانی کتاب «کابالا و پایان تاریخش» که برای برخی از وصایتیان سنگین آمده است.
با این اتحاد آشکار مسلمانان اموی با کابالیسم (که بی حیائی را به اوج رسانید و مدعیان عصبیت عربی حیثیت و شرف شان را زیر پا گذاشتند) فوّارۀ کابالیسم به ارتفاع و بلندای ممکن خود رسید و اینک نوبت سرنگونی آن است. از زمان قابیل (= کابیل) تا به امروز به سلطۀ خود ادامه داد و اینک دیگر امکان بقائی ندارد.
این آشکار شدن اتحاد اسلام اموی با کابالیسم یهودی و مسیحی، آخرین پرده ای بود که از چهرۀ کابالیسم برافتاد به حدی که ماهیت شان بر همۀ جهانیان روشن شد و همۀ انسان های جهان پی بردند و شناختند که ماهیت اصلی موضوع که در پشت شعارهای دینی و اُمانیستی و یا در پشت پرده های سلفی گری و توحید گرائی وهّابی، چه بوده و چیست. سلف شان ابوسفیان، معاویه، ولیدبن عتبه و عمرسعد است. و اصحاب مورد حمایت شان نیز همین ها هستند.
حدیث: پیامبر اکرم(ص) تصریح فرموده است که «عرب ذلیل و بردۀ دیگران خواهد بود». تا این اواخر مردمان عرب باور نمی کردند یا به رخ خود نمی آوردند که بردۀ ذلیل غربیان هستند. اما اکنون گذشته از عربستان و قطر و امثال شان، تونس مثلاً تازه انقلاب کرده، سران غربیان را جمع می کند و تحت عنوان «اصدقاء سوریه= دوستان سوریه» همایش تشکیل می دهد(!!!). مردم مصر دچار «تیه» شده اول ماه قیام کرده و کشته می دهند، در آخر ماه می بینند که بیش از پیش در دست غربیان اسیر هستند، اول ماه مجلس تشکیل می دهند، در آخر ماه خود مجلس مشاهده می کند که در توی کف امریکا قرار دارد. و….
پیامبر اکرم(ص) خطاب به عرب ها فرمود: «فَعِنْدَ ذَلِكَ خُرُوجُ الْمَهْدِيِّ وَ هُوَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ هَذَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) بِهِ يَمْحَقُ اللَّهُ الْكَذِبَ وَ يُذْهِبُ الزَّمَانَ الْكَلِبَ بِهِ يُخْرِجُ ذُلَّ الرِّقِّ مِنْ أَعْنَاقِكُم»[6]: در آن وقت مهدی که مردی از اولاد این (و اشاره کرد به علی-ع-) قیام می کند خداوند به وسیلۀ او دروغ را از بین می برد و به دوران سختگیر و بی چاره کننده پایان می دهد. و ذلّت بردگی را از گردن شما بر می دارد.
«ارزش ها» در خدمت «ضد ارزش ها»: در لحن این حدیث، جملۀ «دروغ را از بین می برد» طوری آمده که گوئی در آن جامعۀ عصر پیامبر(ص) هیچ دروغی نبوده و کسی دروغ نمی گفته است و دروغ بعداً پدید خواهد شد، و حضرت مهدی(عج) ظهور کرده و آن را از بین خواهد برد. در حالی که هم در زمان رسول اکرم(ص) دروغ و دروغگوها بوده اند، و هم در جامعۀ مهدوی پس از ظهور نیز دروغ وجود خواهد داشت. با این فرق که در جامعۀ پیش از ظهور، سلطه و غلبه با نظام اجتماعی ابلیسی خواهد بود که حق در آن میان، مانند رگه های بس ضعیف، وجود خواهد داشت، و در جامعۀ مهدوی بر عکس؛ یعنی جوّ غالب با حق خواهد بود و جریان باطل در آن مانند رگه های ضعیف خواهد بود.
بنابر این، پیامبر اکرم(ص) از پیدایش دروغ دیگر (دروغی که جامعه بشری قبلاً آن را ندیده است) خبر می دهد.
مراد از دروغ در این حدیث، اصل و اساس و ماهیت جامعۀ کابالیستی است که تار و پود آن بر دروغ استوار است؛ دروغی به بزرگی سازمان ملل، شورای امنیت، حقوق بشر، یونسکو، صلیب سرخ، A.L.O، انجمن هوانوردی جهانی، نظام حقوق دریاها و دریا نوردی، آژانس انرژی اتمی، دادگاه بین المللی لاهه، حقوق جنگ، اُومانیسم، آزادی، دمکراسی، بهداشت جهانی در عین ترویج همجنس بازی، استقلال کاذب دولت ها، عقلانیت نامیدن شیطنت، و…. است که تار و پود ماهیت جامعۀ جهانی را تشکیل می دهند. در حالی که همۀ این موسسات بزرگ صرفاً و به طور محض، ابزار دست ابلیس و نظام کابالیستی او است و برای تحت سلطه داشتن ملت های جهان است، و همۀ کارکنان این مؤسسات، جاسوسان و ماموران کابالیسم هستند.
به ویژه امروز و در این دهه های اخیر، این قبیحۀ بزرگ که بزرگتر از خود کرۀ زمین است به جائی رسیده که علناً و آشکارا دروغ در جایگاه «راستی» و راستی در جایگاه دروغ قرار گرفته است؛ دولت وهابی و نامشروع و مستبد عربستان منادی دمکراسی و آزادی و دلسوزی برای مردم سوریه شده و سمبل راستگوئی، (و به قول وزیر مؤنث امریکا) سخنگوی جامعۀ جهانی شده است و شگفت این که سازمان ملل با کمال بی حیائی این موضعگیری سعودی را به رسمیت شناخته و به محور آن جلسۀ شورای امنیت تشکیل می دهد. و ایران و انقلاب ایران دروغگو نامیده می شود.
این لفظ دروغ در این حدیث، این «وارونگی ماهیت جامعۀ جهانیِ مدعی علم و اندیشه» را بیان می کند، که ارزش ها در خدمت ضد ارزش ها استخدام خواهند شد. و اینک شده اند.
مراد فقط تقبیح دروغ، یا اشاره به رواج دروغ به عنوان یک گناه نیست، بل مراد این است که ماهیت جامعه بر دروغ استوار خواهد بود درحدی که اگر دروغ از جامعه منها شود چیزی از آن باقی نمی ماند. حضرت مهدی(عج) این دروغ را از بین خواهد برد؛ یعنی ماهیت جامعه را از اصل و اساس منقلب خواهد کرد، و ارزش ها را از خدمت به ضد ارزش ها، رها خواهد کرد.
و این است نمونه ای از معجزات احادیث ما.
سردبیر محترم! در این دنیای وارونه، تمسک به رگۀ مستضعف حق، و نصرت آن (گرچه خیلی اندک باشد) جهاد نیست؟ و در این میان کار شما که مبارزه در برابر یک دروغ بس خطر ناک است (یعنی مبارزه علمی تان با یونانیات و بودائیات که از قدیم بوده و لیکن امروز با تقویت و تشویق و ترویج غرب کابالیست و جاسوسانی مانند هنری کربن، در صدد مصادرۀ اسلام، تشیع و خون شهدا و انقلاب است) جهاد نیست؟
بلی: بنده امروز (کاری با آینده ندارم) این فعالیت شما را جهاد می دانم.
این طلبۀ کوچک به هر طرف نگاه می کند تنها عده ای معدود را می بیند که امروز در این راه می کوشند، و دیگران به کارهای دیگر مشغول هستند که برخی از آن کارها حیاتی و بس ضروری است و برخی دیگر تنها مرید بازی و مال جمع کردن است. بنابر این من ارادتمند همۀ این اشخاص معدود هستم به ویژه نسبت به حضرت آیۀ الله آقای سیّدان و دانشمند محترم جناب آقای محمد رضا حکیمی و دیگر سروران گرامی.
آخرین شعله شمع شُوم کابالیسم:
این اتحاد علنی میان سه دین یهودیت سامری، مسیحیت پولسی و اسلام اموی، و تحرکات آشکار و بی پرده شان بر علیه انسانیت در کل جهان، و تکیه آشکارشان بر اسلحه (که تا کنون در طول تاریخ بدین گونه بی بهانه و رک و صریح نبوده) آخرین شعله شمع شُوم شان است.
چرا بدین آشکاری که حتی بهانه ای هم برای عوامفریبی ندارند-؟ برای این که کفگیر موسّس شان و برنامه ریزشان و فرمانده شان یعنی ابلیس به ته دیگ خورده و دیگر هیچ نسخۀ مردم فریب ندارد. انبانش از هر طرف پاره شده و می ریزد؛ در بخش سیاست، در عرصۀ اقتصاد، در مدیریت جهان، هیچ نسخه ای ندارد. در طول این همه زمان (از قابیل= کابیل) تا به امروز هر چه داشت خرج کرد و اینک دولتش به آخر رسیده و مهلتی که گرفته بود در اواخر پایان خود است.
مهلت: در قرآن تصریح شده که دو نوع مهلت به ابلیس داده شده. به آیه های زیر توجه کنید:
1- سورۀ اعراف آیه های 14، 15، 16 و 17: «قالَ أَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ- قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ- قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ- ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ»: ابلیس گفت: مرا تا روزی که مردم برانگیخته می شوند (قیامت) واگذار؛ زنده بگذار- خدا گفت: تو از واگذاشته شدگانی- ابلیس گفت: اکنون که مرا گمراه ساختی، بر سر راه مستقیم تو در برابر آنان (مردم و نسل آدم) کمین خواهم کرد- از پیش رو، از پشت سر، از راست و چپ آنان به سراغ شان خواهم رفت که بیشتر آنان را شکر گزار نخواهی یافت.
توضیح: الف: در این آیه به ابلیس مهلت داده شده تا مانند فرشتگان از قبیل جبرئیل و میکائیل تا روز قیامت زنده بماند.
ب: ابلیس می گوید «چون مرا گمراه ساختی..». افراد شقی، کارها، رفتارها و گزینش های درست خود را به خودشان نسبت می دهند و خدا را در آن دخیل نمی دانند. اما اشتباهات، غلط ها و گمراهی های خود را به خداوند نسبت می دهند. و این است معنی اصلی شقاوت.
یعنی این گونه اشخاص در رفتارهای نیک خود «تفویضی» هستند و دربارۀ رفتارهای بد خود «جبری» می اندیشند[7].
ج: در این آیه مهلتی که به ابلیس داده شده تا روز قیامت است که زنده بماند.
د: در این آیه ها ابلیس می گوید که به وسوسه های خود در ذهن و فکر و روح و روان آدمیان، تا روز قیامت ادامه خواهد داد.
هـ : و می گوید کاری خواهد کرد که شکر گزاران در میان آدمیان، اندک خواهند بود.
دقت: می گوید «شکر گزاران اندک خواهند بود» نه خدا پرستان و دینداران. فرق این دو در شرح آیه های بعدی خواهد آمد.
2- سورۀ حجر، آیۀ 36 و 37 و 38 و 39 و 40: «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ- قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ- إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ- قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ- إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»: ابلیس گفت: پروردگارا مرا تا روز قیامت واگذار- خدا فرمود: تو از واگذاشته شدگانی (اما نه تا روز قیامت بل) تا روز وقت معین- گفت چون مرا گمراه ساختی من برای آنان (چیزهائی را) آرایش (و پر جاذبه) خواهم کرد و همگی را گمراه خواهم کرد- مگر بندگان مخلصت را.
3- سورۀ ص آیه های 79، 80، 81، و 82، 83: «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ- قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ- إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ- قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ- إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»: ابلیس گفت: پروردگارا مرا تا روز رستاخیز واگذار (مهلت ده)- فرمود: تو از واگذاشته شدگانی- (لیکن) تا روز وقت معیّن- ابلیس گفت: به عزّتت سوگند همۀ آنان را گمراه خواهم کرد- مگر بندگان خالص تو از آنان.
توضیح: الف: پیام هر سه گروه آیات، به محور یک ماجرا یعنی «خودداری ابلیس از سجده بر آدم» است. و هر سه گروه یک مکالمه ای را بازگو می کنند که در یک مکان و زمان واحد، رخ داده است.
ب: اما در این مکالمه ابلیس دو خواسته مطرح کرده است:
اول: مقرر کن که من تا روز قیامت زنده باشم.
این خواستۀ او پذیرفته شد و گفت تا روز قیامت نسل آدم را وسوسه خواهم کرد.
و این پیام گروه اول از آیه ها است که ابلیس می گوید تا روز رستاخیز آنان را وسوسه خواهم کرد در نتیجه اکثرشان شاکر نخواهند بود.
دوم: گروه دوم و سوم از این آیات می گویند که: ابلیس علاوه بر واگذاشته شدن تا قیامت و تصمیمش بر وسوسۀ مردم تا قیامت، چیز دیگری هم خواست. و این خواسته اش نیز قبول گشت اما نه تا روز قیامت بل تا روزی که نام آن روز «وقت معین» است.
این خواستۀ دوم عبارت بود از «تملک بر تاریخ» که بتواند تاریخ را «تاریخ ابلیسی» بکند. این خواسته نیز پذیرفته شد[8] لیکن تا زمان معین، نه تا قیامت.
بدین سان تاریخ بشر از آدم تا پایان عمر کرۀ زمین به دو بخش تقسیم گشت: دوران دولت ابلیس، و دوران دولت الهی.
دولت ابلیس از وقتی که قابیل با ابلیس بیعت کرد شروع شده و «قابیلیسم= کابالیسم» بر جهان مسلط است و اینک به اواخر تاریخش رسیده است، و طلایه های دولت الهی از راه می رسد.
در گروه دوم و سوم سخن از «اغوای اجمعین» است، اما در گروه اول سخن از «اغوای اکثر» است. در گروه دوم و سوم سخن از ماده گرائی و زیست ماده گرایانه است که نسل آدم به طور اجمعین ماده گرا باشند (الاّ بندگان مخلص). اما در گروه اول نه اجمعین و همگی و غالب افراد، بل اکثرشان ناسپاس می شوند.
به عبارت روشنتر: در بخش اول تاریخ که دولت ابلیس است مسئله از ناسپاسی گذشته و به مادیات پرستی و غفلت از دین و آخرت می رسد.
اما در بخش دوم تاریخ که دولت الهی خواهد بود تنها عدم سپاسگزاری خواهد بود نه مادیات پرستی. یعنی اکثر مردم چنان که باید سپاسگزار نخواهند بود.
پرسش: بنابر این در دولت الهی و پس از ظهور حضرت قائم(عج) باز هم اکثر مردم ناسپاس خواهند بود.
پاسخ: درست است لیکن به این معنی که اولاً: انسان هرگز نمی تواند شکر خدا را چنان که باید، به جای آورد. همان طور که رسول خدا(ص) فرمود: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِك».
ثانیاً: انسان موجودی با اراده خلق شده و تا آخر عمرش در معرض امتحان است. و این امتحان تا پایان عمر کرۀ زمین خواهد بود و انسان باید در برابر خواسته های غریزی و وسوسه های ابلیس، مقاومت کند.
فرق میان دو بخش از تاریخ این است که در دولت ابلیس جوّ غالب با قدرت و سلطۀ باطل خواهد بود، و جریان حق در آن میان مانند رگه های ضعیف خواهد بود. و در دولت الهی و مهدوی، جوّ غالب با قدرت و سلطۀ حق خواهد بود، و جریان باطل در میان آن مانند رگه های ضعیف خواهد بود[9]
حدیث: 1- امام صادق(ع) فرمود: «مَا زَالَ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ دَوْلَةٌ لِلَّهِ وَ دَوْلَةٌ لِإِبْلِيسَ فَأَيْنَ دَوْلَةُ اللَّهِ أَمَا هُوَ قَائِمٌ وَاحِد»: از زمانی که خداوند آدم را آفرید، (مقرر است) دولتی برای الله باشد و دولتی برای ابلیس. و کو دولت الله؟ بدانید دولت الله (به وسیلۀ) قائم واحد خواهد بود[10].
2- امام باقر(ع) در تفسیر آیه «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِل»[11] فرمود: «اذا قام القائم(ع) ذهبت دولۀ الباطل» وقتی که قائم(عج) قیام کند دولت باطل از بین می رود[12].
3- امام صادق(ع) در یک بیت شعر فرمود:
«لِكُلِّ أُنَاسٍ دَوْلَةٌ يَرْقَبُونَهَا وَ دَوْلَتُنَا فِي آخِرِ الدَّهْرِ تَظْهَر»[13]
: برای هر گروه از مردم دولتی هست که در صدد آن هستند و دولت ما در آخر روزگار ظاهر خواهد شد.
و احادیث دیگر در این باره.
دکترین کسینجر حماقت بزرگ غرب، اما حماقت جبری است[14]: مهم این است که سران غرب و برنامه ریزان پشت پرده کابالیسم، خیلی بهتر و ملموس تر از ما ها درک کرده اند که تاریخ کابالیسم و دولت ابلیسی به پایان رسیده است، از روزی که اشپنگلر بر اساس اصول علمی خودش، سقوط سلطۀ غرب را پیش بینی کرده گروهی از متفکرین و دانشمندان غربی آن را مردود دانسته و نپذیرفتند. گروه دیگر آن را کاملاً علمی دانسته و قبول کردند. این گروه دوم به دو جریان تقسیم شدند؛ یک جریان می گفت: این پیش بینی بر اساس «جبرهای اجتماعی» و «جبرهای روند تاریخ» مبتنی است، بنابر این نه مفرّی از آن هست و نه چاره ای در مقابل آن می توان کرد.
جریان دیگر که کسینجر سمبل و رهبر شان است، گفتند ما نباید دست روی دست بگذاریم تا رودخانۀ تاریخ به هر جا که می خواهد ما را ببرد، نباید دست روی دست گذاشت و تسلیم سقوط گشت، ما باید آن نسیم شرقی که اشپنگلر پیش بینی کرده موجب سقوط غرب خواهد شد را شناسائی کنیم و آن را از بین ببریم.
کسینجر نیکسون را با صدها دانشمند جامعه شناس، به مسکو برد که اگر آن نسیم عبارت است از شوروی به آن بپردازند. اما نتیجۀ مطالعات نشان داد که شوروی خود بخشی از غرب است و پیش از غرب سقوط خواهد کرد. سپس نیکسون را با همان صدها دانشمند به دستبوسی مائو به چین برد. باز نتیجۀ مطالعات نشان داد که آن نسیم چین هم نیست. و آن فقط اسلام است، مکتب، اندیشه و فکر است نه قدرت. از آن روز اتحادیه کابالیسم در صدد جلب اسلام اموی به عنوان ستونی از ستون اتحادیۀ یهودی- مسیحی کابالیسم، بر آمده که به عنوان ستون سوم با آن دو هماهنگ و همکار صمیمی باشد.
در ماجرای 11 سپتامبر آقای بوش رسماً اعلام کرد که «جنگ صلیبی از نو شروع شد». او این سخن را از فهم خودش نمی گفت، واقعیتی بود که محفل مرکزی کابالیسم برنامه ریزی کرده بود. اشتباه بوش در این بود که نباید با لفظ «صلیبی» تعبیر می کرد. زیرا در جنگ های صلیبی با اسلام اموی نیز جنگیده بودند. بوش را مجبور کردند که سخنش را پس بگیرد. زیرا این بار جنگ با «کمیت مسلمانان» نبوده و نیست. بل «جنگ با مکتب» است که هستۀ مرکزی آن «تشیع» است.
کسینجر و پیروانش درک نمی کنند که همین استراتژی شان مولود جبرهای تاریخ است و همین استراتژی، زمینۀ سقوط شان را آماده خواهد کرد. زیرا این ساقط کننده کابالیسم، «موسائی است که روی زانوهای فرعون بزرگ شده و به قوت و رشد بلند خود خواهد رسید».
برای چه به عراق آمدند و رفتند؟ برای نفت؟ نفت عراق که قبلاً نیز در دست خودشان بود. برای چه به افغانستان لشکر کشیدند؟ در آن جا که نفت نیست. آمدند روی سینه مسلمانان بنشینند و به سرکوب مکتب بپردازند. اما نتیجه بر عکس شد؛ رسوائی کلان نصیب مدرنیته، و ماهیت آن «دروغ مسلط بر جهان» که در فصل «دروغ» به شرح رفت، به روشنی بر جهانیان روشن گشت. و اینک بیش از همه ماهیت اسلام اموی (که مدعی پیروی از سلف صالح و خلف تابع بودند) بر مردم شناخته شد که مراد اینان از «سلف» شان، عمرسعد، ابوسفیان و یزید بوده است.
و جهانیان اعم از مسلمان و غیر مسلمان دانستند که دکترین کسینجر، استراتژی اسلام اموی نیز گشته است.
انقلاب اسلامی و نظام اسلامی را پاس بداریم:
به شما و فعالان مثل شما تبریک می گویم، و مطابق آیه «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين» که پیشتر گذشت، نه از موضع بالا بل به عنوان وظیفه عرض می کنم: باید پیش از هر چیز شکر این نعمت را به جا آورید که خداوند در این دنیای مادی، شما را از مدافعین مکتب، تشیع، انقلاب و خون شهدای راه مهدوی(عج) قرار داده است. هر ملتی تحولات مهم و مثبت تاریخی خود را پاس می دارد، زیرا آن ها را نشان سرزندگی و حیاتمندی و بالندگی خود می داند و به ره آوردهای تحولات، امیدوار است؛ پیشرفت ملّی، رفاه عمومی و نیل به نعمات را از انقلاب خود توقع دارد.
انقلاب ها با هم متفاوت اند؛ گاهی انقلابی تنها بعدی از ابعاد جامعۀ معین و انقلاب کرده را متحول می کند، و گاهی دو بُعد و گاهی همۀ ابعاد آن جامعه را منقلب می کند. این نوع اخیر که جامع ترین نوع از انقلاب های یک جامعه است گاهی در جوامع دیگر نیز تأثیر می گذارد که نمونه بارز آن انقلاب فرانسه است که مثلاً تاثیر جهانی داشت.
اما انقلاب ما از هیچ نوع از انقلاب های مذکور نیست و نمونه تاریخی نیز ندارد، به همین جهت رابطه اش با جوامع دیگر و نیز جامعۀ جهانی یک «رابطۀ تاثیری» نیست، بل خود ماهیتاً یک «انقلاب جهانی» است که تنها شروعش از ایران می باشد؛ جامعۀ جهانی آبستن انقلاب گشته بود که برای آغاز آن، قرعۀ فال به نام ایران در آمد.
مقصودم از «فال» نه معنی خرافی آن است و نه موضوع را یک «حادثه» و «اتفاق» غیر قابل تحلیل دانستن است. جریان نبوت ها و سیر حرکت پیام پیامبران با علل و عوامل تاریخی خود با عناصر تاریخی بس قابل تحلیل و عناصر انسان شناختی و جامعه شناختی مستحکم، طوری پیش آمد که این «نقش اول داشتن» به خاک ایران و ملت ایران رسید.
گرچه انقلاب از نظر جامعه شناسی سریعترین تحول اجتماعی است، لیکن اگر یک انقلاب جهانی باشد، نطفۀ آن همراه با ژن ویژه اش هزار سال به تکوّن و تکامل خود به صورت جنین در شکم جامعه، ادامه می دهد تا به زایمان خود می رسد:
«يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ»[15]: خداوند «امر» را پی گیری می کند از آسمان به سوی زمین، سپس به سوی او بالا می رود، (این شروع و انجام) در روزی محقق می شود که طول آن هزار سال است با سال هائی که شما می شمارید.
امر: مراد از این «امر» چیست؟ در ادبیات قرآن و اهل بیت(ع) یکی از مصادیق امر «مدیریت جامعه»، «نظام اجتماعی» که به مدیر اصلی آن «ولیّ» و به ماهیت آن مدیریت و نظام «ولایت» گفته می شود:
در دوران قبل از هجرت که رسول اکرم(ص) مردمان و قبایل را به اسلام دعوت می کرد گروهی از قبیلۀ «بنی عامر» گفتند ما آئین تو را می پذیریم به شرط این که پس از در گذشت تو، «امر» یعنی مدیریت جامعه و رهبری به ما برسد. پیامبر(ص) فرمود «الامر بید الله یضعه حیث یشاء»: امر در دست خداست هر کس را مصلحت دید بر می گزیند[16].
در آیۀ «اولی الامر» نیز مراد نه فرمان است و نه سلطۀ آمرانه و تحکّم، بل همان امامت و ولایت است. و چون خود پیامبر(ص) در موارد بسیار، این لفظ را در این معنی به کار برده بود، در میان سنیان از آغاز تا پایان خلافت، یکی از اسامی خلافت همین «امر» بود. و در ادبیات اصحاب ائمّه(ع) نیز اصطلاح «هذا الامر» به معنی ولایت به طور فراوان به کار رفته است.
شیعه در طول قرن ها زندان ها، اعدام ها، قتل عام ها را تحمل کرد و خط ولایت را حفظ کرد تا به این انقلاب رسید. پس چنین چیزی بس ارزشمند، مهم، حیاتی، نیکو، زیبا و الهی است. و به همین دلیل مطابق همان مثال که در آغاز این برگ ها آمد، آفات زیادی متوجه این انقلاب است زیرا همیشه میوۀ حیاتبخش در معرض آفات قرار می گیرد نه بادنجان. به ویژه اگر بادنجان بد باشد.
هجوم و هجوم های مداوم کابالیسم جهانی بر این انقلاب نیز یک موضوع ساده ای نیست؛ کابالیسم از زمان قابیل همیشه رصد کرده و حرکت های ضد خود را شناسائی کرده و به آن هجوم آورده است اینک همۀ قدرت خود را برای براندازی این انقلاب به کار گرفته است.
اما در عرصۀ داخلی: هیچ خطر مردمی ای از ناحیه مردم انقلاب را تهدید نمی کند، بزرگترین، و خطرناکترین آفت داخلی برای این انقلاب و خون شهدا، فقط و فقط سه چیز است:
1- رفاه طلبان زراندوز: ماهیت «سرمایه داری زراندوزانه» -به قید زراندوزانه توجه کنید- در هر لباس و با هر عنوان و دین باشد، عین کابالیسم است و لذا همیشه این قشر در مقابل انبیاء ایستاده اند و همیشه با قیافۀ حق به جانب خود را در صراط مستقیم دانسته و صراط مستقیم را در انحصار خود دانسته اند. و این پیش درآمدِ همۀ آن دروغ ها است که در مبحث دروغ گذشت. اینان همه چیز را می بلعند حتی یک انقلاب بزرگ را.
حتی امروز سرانجام سیر تاریخ جهانی به جائی رسیده است که از دیدگاه جامعه شناختی به خوبی روشن است که بر اساس «جبرهای اجتماعی»، رسالت انقلاب اسلامی نه رفاه است و نه سازندگی (گرچه این دو خیلی مهم و از ضرورت های اساسی هستند)، رسالت بس بزرگ، نقش بس عظیم، و امتحان سختترین امتحان تاریخ است که قرعۀ فال این امتحان نیز به نام مردم ایران خورده است.
2- مدیران و مسئولانی که دچار فساد مالی شوند و در بستر فکری «انقلاب برای مدیر» نه «مدیر برای انقلاب» باشند.
در این سه دهه، این دو خطر و آفت بزرگ، تا حدودی کنترل شده اما جنین شان در شکم جامعه دارد نمّو می کند که باید اولاً از آن به خدا پناه برد. ثانیاً لازم است گویندگان و نویسندگان دلسوز در این باره با توضیحات علمی (آیه ای و حدیثی) و جامعه شناختی و تاریخ شناختی، فعال باشند، تا تاریخ کابالیسم به پایان نهائی خود برسد و جامعۀ مهدوی(عج) فرا رسد.
3- یونان گرایان و بودا گرایان: اینان با جایگزین کردن یونانیات با عنوان فلسفه، و بودائیات با عنوان مقدس عرفان، در جای دین مبین اسلام و تشیع- و جایگزین کردن کهانت در جای کرامت و کهانت ها را «مقامات الهی» نامیدن، اصل و اساس مکتب و دین را فرسوده می کنند.
و هر نوع کوشش در آفت زدائی و رفع و دفع آفات از مکتب، از انقلاب، از خون شهدا، مصداق واقعی جهاد با کفر و کابالیسم تاریخی جهانی، است و کار شما (بحمد الله) از مصادیق این جهاد است.
و به عنوان یک طلبۀ کوچک به خودم و به شما و به همه دلسوزان مکتب که به این نوع کارها مشغول اند، عرض می کنم: شرط تداوم صحت و سلامت این گونه فعالیت های جهادی، این است که همیشه و هر آن با دقت تمام در مقام دفع آفات از خودمان باشیم. ابلیس با مفتخواران بی درد کاری ندارد.
اجرکم علی الله
با آرزوی توفیق برای شما
مرتضی رضوی
26/12/1390هـ ش.
23/4/1433هـ ق.
[1] إقبالالأعمال، ص 467
[2] آیه 55 سوره ذاریات.
[3] سوره غاشیه، آیه 3
[4] شرح بیشتر در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» سایت بینش نو www.binesheno.com
[5] رسانه ها رسماً در همه جا اعلام کردند، از جمله رجوع کنید سایت رجانیوز 10/11/1390- کتائب یعنی گردان ها
[6] بحار، ج 51 ص 75- در این باره حدیث های دیگر نیز داریم
[7] برای شرح و بیان «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»، رجوع کنید به کتاب دو دست خدا در سایت بینش نو www.binesheno.com
[8] البته در این جا پرسش های متعددی هست که طرح آن ها در یک (مثلا) نامه نمی گنجد
[9] شرح این مسئله در کتاب «کابالا و پایان تاریخش». سایت بینش نو
[10] بحار، ج 51 ص 54
[11] سوره اسراء آیۀ 81
[12] بحار، ج 51 ص 62
[13] همان، ص 143
[14] این مطلب را در یکی از نوشته ها آورده ام، در این جا تکرار می شود
[15] سوره سجده، آیه 5
[16] سیرۀ ابن هشام، ج 1 ص 426