بسم الله الرحمن الرحیم
دموکراسی چیست؟ رابطۀ ماهوی آن با ماهیت انسان چیست؟ آیا دموکراسی عامل سعادت و رشد انسانیت انسان است یا بر علیه آن؟-؟ کدام شکل از دموکراسی ها بهتر است؟ سرگذشت و تاریخ دموکراسی در عینیت تاریخ چگونه بوده است؟ و پرسش های علمی دیگر.
در این مقاله کاری با مسائل فوق ندارم تنها یک جمله می گویم: تردیدی نیست که نظام امامتی با نظام دموکراسی فرق اساسی و ماهوی دارد[1].
این مقاله کاری با امور و مسائل روزمرّه و یا شیوه ها و گونه های مختلف دموکراسی ندارد و نیز به جامعه ویژه، کشور خاص منعطف نیست؛ خارج از محدوده جغرافی طبیعی، جغرافی اجتماعی و خارج از زمان یا ادوار معین، بحث می کند یعنی آن اصول همیشگی و همه جائی دموکراسی را در نظر دارد.
موضوع بحث این مقاله «جامعه شناسی انتخابات» است و بس؛ جامعه شناسی کاری با «حقیقت» ندارد تنها بر اساس «واقعیت» کار می کند؛ کاری با حق و نا حق ندارد؛ بسترش واقعیت گرائی به معنای صرفنظر از حق و ناحق است، تنها آنچه که در جامعه واقع شده یا می شود را محور کار خود قرار می دهد.
در اینجا یاد آوری این نکته لازم است که شعار یا اصطلاح «واقعیت گرائی» دو کاربرد دارد:
1- واقعیت گرائی (رئالیسم) در برابر خیال گرائی: در ستودگی این نوع واقعیت گرائی بحثی نیست؛ انسان لزوماً و الزاماً باید واقعیت گرا باشد و از خیال گرائی بپرهیزد.
2- واقعیت گرائی (رئالیسم) در برابر «حقیقت گرائی»: این نوع غیر از انحراف از مسیر انسانیت انسان معنائی ندارد؛ هوی و هوس یک واقعیت است؛ اکثریت قریب به اتفاق افراد باصطلاح دل شان می خواهد بر همگان مسلط شوند، هر مالی را تملک کنند، هر مقامی را در اختیار داشته باشند، حتی هر فرد از جنس مخالف را دوست داشته باشند در اختیار داشته باشند، هیچ حد و مرزی در برابرشان نباشد. این خواسته های غیر انسانی واقعاً در وجودشان واقعیت دارد، آنچه از این هوی و هوس ها پیشگیری می کند یا «عجز» است و یا «حقیقت گرائی» و پیروی از حق.
اما جامعه شناسی که محورش فقط «واقعیات» است به این معنی نیست که طرفدار هوی و هوس و دشمن حقیقت است بل برعکس؛ اگر از جامعه شناسی بطرز صحیح استفاده شود واقعیت های مثبت از واقعیت های منفی شناسائی می شود و لذا اینهمه آیات جامعه شناسی و تحلیلی تاریخ در قرآن آمده است[2]؛ علم جامعه شناسی بحدی ارزشمند است که قرآن آن را یکی از ارجمندترین راه های هدایت قرار داده است.
با بیان دیگر: میان حقیقت و واقعیت (باصطلاح) «عموم و خصوص من وجه» است؛ هر واقعیت مطابق حقیقت نیست، و هر حقیقت به واقعیت نمی رسد. برخی واقعیت ها مطابق حقیقت رخ می دهند و برخی از آنها ضد حقیقت هستند. و نیز برخی از حقیقت ها به مرحله واقعیت می رسند و برخی نمی رسند؛ خلافت یزید یک واقعیت است اما حقیقت نیست، خلافت امام حسین(ع) یک حقیقت بود که به واقعیت نرسید.
برخی ها از اینکه جامعه شناسی کاری با حقایق ندارد، گمان کرده اند که جامعه شناسی مخالف حقیقت و منکر حقایق است و یا دستکم حقایق را مهم نمی داند و آن را مخالف هر «ارزش» می داند. در حالی که چنین نیست بل هر علمی به دنبال حقایق است؛ همانطور که علم ریاضی کاری با زمین شناسی یا طب ندارد و نمی تواند و نباید وارد این حوزه ها شود، جامعه شناسی نیز نمی تواند و نباید وارد حوزۀ «حقیقت شناسی» شود و یا «ارزش ها و ضد ارزش ها» را محور بحث خود قرار دهد.
این موضوع را بسط دادم تا طلاب و دانشجویان جوان در این مسئله دچار رسوب ذهنی نشوند؛ متأسفانه کمتر کسی از آنان هست که با شنیدن این موضوع ناخودآگاه دچار این توهم نشود که جامعه شناسی حقیقت گرائی و ارزش گرائی را محکوم می کند. برخی ها با درصد بالاتر و برخی ها کمتر این تأثیر را دارند که در نتیجه دچار روحیه تسامح و بی تفاوتی نسبت به ارزش ها می شوند در حالی که مسئله بر عکس است؛ این جامعه شناسی است که حوادث واقعۀ مثبت را از حوادث واقعۀ منفی به ما می شناساند.
و اینک جامعه شناسی انتخابات: بهتر است پیش از موضوع نگاهی به «ماهیت رأی» از جهت گونه های آن داشته باشیم: رأی بر چهار گونه است (خواه رای دهنده آگاهانه رای بدهد یا جاهلانه) که عبارتند از:
1- رای واقعی: اگر رای دهنده بر اساس تشخیص خودش فرد مورد نظر (یا حزب مورد نظر) را سزاوار آن مسؤلیت بداند و رای بدهد رای او واقعی است.
2- رای تسامحی: کسی که هیچ اهمیتی به انتخابات قائل نیست با مسامحه رای خواهد داد، و این عدم اهمیت بر سه گونه است:
الف: به اصل نظامی که بر مدیریت جامعه حاکم است اعتقادی ندارد و انتخابات را یک بازیچه و باصطلاح فورمالیته می داند. چنین شخصی اگر رای بدهد یک اقدام تسامحی است.
ب: کسی که روحیه «لا ابالی گری» دارد رایش را به پول یا پارتی خواهد فروخت.
ج: فردی که فاقد فکر است و هیچ انگیزه ای در رای دادن ندارد مگر اینکه دموکراسی او را هم آدم حساب کرده و در ردیف آدم ها قرار داده است.
3- رای فراری: در انتخابات ریاست جمهوری، نمایندگی پارلمان، عضویت شوراها، این تنها محبوبیت فرد منتخب نیست که او را موفق می کند بل عامل دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از «نفرت مردم از رقیب». این عامل دوم با درصدی متفاوت در انتخابات ها مؤثر است؛ گاهی ده درصد، گاهی چهل درصد و حتی در مواردی به نود درصد هم می رسد؛ یعنی مردم برای اینکه فلانی انتخاب نشود به آن یکی رای می دهند؛ و باصطلاح برای فرار از بدتر به بد رای می دهند. پس فرد منتخب در بررسی هائی که در شناخت موقعیت اجتماعی خود می کند باید این درصد را نیز بررسی کند که چه تعداد از آرا به خاطر «بدتر نبودنش» به او داده شده نه برای «خوب بودن»اش. در اینصورت دچار توهم نمی شود و به بیماری خود بیش بینی مبتلا نمی شود و گرنه خودش خودش را رسوا خواهد کرد، زیرا حس «خود شیدائی» وادارش می کند که ادعای «منجی گری» کند و باصطلاح لقمه های بزرگتر از دهان خود بردارد.
معیار: برای باز شناسی «رأی فراری» چه معیاری وجود دارد؟ اینجاست که در این مسئلۀ اجتماعی باید به یک مسئلۀ فردی که در سینه افراد می تواند وجود داشته باشد توجه کرد.
هر پدیده اجتماعی و یا حادثه اجتماعی که یک امر جامعه شناختی است اگر کاوش و ریشه یابی شود ریشه های آن در کانون فردی افراد یافت می شود، اما در این مسان مسئلۀ انتخابات سخت حساستر و خیلی نزدیکتر به درون قلب افراد است: محبت: هر رأیی که از محبت رأی دهنده برخیزد و یا دستکم عنصر محبت در آن نقش داشته باشد، آن رأی دلیلی بر امتیاز شخصیتی فرد منتخب در بینش رأی دهنده است والاّ رأی نفرت است و هیچ دلالتی بر امتیاز شخصیتی او ندارد.
اما محبت نیز منشأهای مختلف دارد از قبیل: عصبیت، زیبائی هیکل یا قیافه فرد منتخب، یا شباهت او به یکی از فرزندان و یا بستگان رأی دهنده، این ها نیز دلیل امتیاز شخصیتی نیست. آن محبت معیار است که تناسب و سنخیتی با موضوع و سمت مشخص در انتخابات، باشد[3].
قرآن در «رابطه خدا و خلق»، «رابطه خدا با رسول و امام- ص-» عنصر محبت را ضروری و اصل اساسی می داند، پس از آیه های فراوان که رابطه مردم با خدا را بر اساس محبت استوار می کند دربارۀ حاکمیت، سمت و امامت می گوید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[4]: یعنی عنصر اصلی در رابطه مردم با رهبر باید محبت باشد[5]. و همچنین است هر سمت و مقام اجتماعی.
آرای نفرتی به آرای محبتی مبدل می شود: کسی به فردی رای داده و آن فرد موفق شده و منتخب گشته است، خود رای دهنده نیز یک احساس پیروزی می کند خواه رأیش از اول تشخیصی و محبتی بوده یا علی رغم رقیب رای داده است. زیرا انسان به عمل خودش قهراً و بطور بی اراده ارزش قائل است و این اصل مسلّم انسان شناسی است. در اینصورت آن فرد منتخب که قبلاً هیچ ارزشی برای او قائل نبوده و علی رغم رقیب رای داده، اینک محبوب او می گردد و نسبت به او تعصب می ورزد در این مرحله است که شخص منتخب احساس می کند همه رای دهندگان رای محبتی داده اند نه رأی نفرتی، اما «بدلی» است نه اصیل و چون بدلی است پایدار نمی ماند؛ این محبت بدلی با مشاهده یک رفتار کوچک به نفرت مبدل خواهد شد و نظر رای دهنده به دنبال شخص دیگر خواهد بود که علی رغم همین آقای منتخب به او رای بدهد. و آنچه پایدار است آن رأیی است که از اول بر اساس تشخیص و محبت باشد، نه بر اساس نفرت از رقیب.
این از جانب فرد منتخب، و اما از جانب رأی دهندگان: رای دهندگان معمولاً دو خطای بزرگ را مرتکب می شوند:
1- همان گریز از بدتر بوسیله رأی دادن به بد: شاید یک جامعه شناس که دچار افراط در واقعیت گرائی باشد به مردم حق بدهد که اینگونه رای بدهند و دستکم از مبتلا شدن به فرد بدتر رها شوند اما مکتب قرآن و اهل بیت(ع) در امور اجتماعی چنین اجازه ای نمی دهد. بگمانم باید اندکی در این مسئله درنگ کنیم:
فرار از بدتر به بد دو زمینه دارد: 1- زمینه و عرصه فردی: در این عرصه که امور فردی هر فرد است و هیچ رابطه ای با سرنوشت جامعه و نیز حقوق دیگران ندارد می توان از بدتر به بد فرار کرد. در اصطلاح فقهی این قبیل موارد را «موارد اضطرار» می نامیم. یعنی در اسلام هم پرهیز و فرار از بدتر واجب است و هم از بد؛ هیچ بدی را اسلام تجویز نمی کند مگر در موارد اضطرار در عرصه فردیت خود فرد.
2- فرار از بدتر به بد در اموری که به سرنوشت جامعه (خواه جامعۀ بزرگ مانند مردم یک کشور و خواه جامعه کوچک مانند سرنوشت یک روستا) و یا به حقوق دیگران مربوط باشد: در این عرصه هیچ جوازی برای فرار از بدتر به بد داده نشده مگر دربارۀ «قتل نفس»؛ مثال: اگر شخص مسلط و جباری به آقای الف دستور جدی و قطعی دهد که اگر آقای ب را کتک نزنی تو را خواهم کشت آقای الف می تواند آقای ب را کتک بزند.
برخی به اشتباه گمان می کنند این اقدام او برای حفظ جان خود است در حالی که مسئلۀ جان خود مطرح نیست بل مسئلۀ قتل نفس است، موضوع عبارت است از اصل «قتل نفس». مثلاً اگر چنین شخصی دستور بدهد که اگر آقای ج را کتک نزنی من او را خواهم کشت در اینصورت آقای ب می تواند آقای ج را کتک بزند.
پرسش: یک رای دهنده می گوید اگر به فلان شخص بد رای ندهم آن دیگری که بدتر است رای می آورد بیشتر ظلم و ستم می کند یا بیشتر آدم می کشد.
پاسخ: مطابق مکتب قرآن و اهل بیت(ع) چنین توجیهی پذیرفته نیست. این مکتب می گوید: به هیچکدام رای نده لطفاً این خیر خواهی دربارۀ جامعه را نکن زیرا که شیطان از همین راه بر تاریخ مسلط شده است، لطفاً این خیر خواهی را به خدا واگذار کن.
درست است در این مسئله نیز «قتل نفس» مطرح است اما اصل قتل مسلّم تلقی شده و سخن در کمیت آن است بدتر بیشتر از بد خواهد گشت؛ کمیت دلیل جواز رأی نیست.
و صد البته در اکثر قریب به اتفاق انتخابات ها مسئله قتل نفس اساساً مطرح نیست تا مجوز رأی باشد، با این وجود در این مسئله که فرض شده اصل قتل در هر دو صورت فرض شده باز دلیل جواز رأی به فرد بخاطر فرار از فرد بدتر، نمی شود.
یک آیه شگفت در قرآن داریم که در نگاه سطحی هیچ سازگاری با سرتاسر قرآن ندارد برخی مفسرین باصطلاح به این درو آن در زده اند که جایگاه این آیه را در میان دیگر آیات قرآن معین کنند و نتوانسته اند. در حالی که این آیه فقط به همین مسئله ناظر است:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[6]: ای آنان که ایمان آورده اید خودتان را حفظ کنید اگر خودتان در خط هدایت رفتار کنید گمراهی دیگران که منحرف شده اند زیانی به شما نمی رساند، بازگشت همۀ شما به سوی خداوند است و شما را از آنچه عمل کرده اید خبر خواهد داد.
این آیه پیام ویژه دارد؛ قرآن همیشه و در همه جا انسان را نسبت به دیگران مسؤل می شناسد و می خواهد که انسان نسبت به دیگران بی تفاوت نباشد و همیشه در اصلاح افراد دیگر و جامعه بکوشد اما این آیه می گوید فقط در اندیشۀ خود باش و دغدغه دیگران را نداشته باش، جمع میان پیام این آیه و آنهمه آیات دیگر چیست؟ آیا رابطه متناقض با آنها دارد؟ بدیهی است که قرآن منزه از تناقض گوئی است و اگر همۀ رفتارهای فردی و اجتماعی را یک به یک بررسی کنید جائی، موردی، موضوعی برای این آیه نمی یابید مگر مقابله با توجیهگری توجیهگران در مسئلۀ فرار از بدتر به بد در امور اجتماعی.
این توجیه مسموم ترین و در عین حال مسری ترین محملی است که اکثریت را اغوا می کند؛ ظاهری مقبول و باطنی بس خطرناک و کور کنندۀ عقول دارد.
این توجیه چند ویژگی دارد:
1- ماهیت «جدلی» دارد اما در قالب «برهان» و استدلال ارائه می شود.
2- سدّی در برابر عقل نیست، بل «صدّی» است در برابر عقل.
توضیح: در ادبیات قرآن هم سد هست و هم صدّ؛ ایجاد سد در برابر عقل آن خطر را ندارد که ایجاد صدّ دارد و اساساً کار ابلیس و کابالیسم سد کردن نیست، صدّ کردن است. اگر آب در پشت سد جمع شود بالاخره روزی آن را شکسته و جاری می شود. اما اگر در مسیر آن صدّی به وجود آید می تواند تا ابد در بستر انحرافی جاری شود؛ صد یعنی بستن بستر و مجرای اصلی و به جریان انداختن آب در مسیر انحرافی یعنی همان که در اصطلاح می گویند سد انحرافی. اگر در مقابل جریان فکری جامعه سدی ساخته شود هیمنۀ اندیشه در پشت آن انباشته شده و آن را درهم می شکند. و این صدّ است که برنامۀ اساسی ابلیس است[7].
در قرآن حدود 42 مورد در نکوهش صدّ و رفتار صدّ آمیز آمده که همگی در امور اجتماعی هستند در حالی که از واژه سد حدود 6 مورد آمده که دو مورد آن «قول سدید= سخن استوار» است که در ستودگی است و سه مورد آن دربارۀ سد ذوالقرنین است که به سد فیزیکی ناظر است نه سد فکری و اندیشه ای، یک مورد آن نیز به روان شناسی گنهکاران مربوط است که در اثر اعمال شان از یافتن حقایق باز می مانند.
و باصطلاح، قرآن و پیامبر و آلش (صلی الله علیهم) برای انسان و امور فکری و اجتماعی و فرهنگی انسان، از سد نمی ترسند بل از صد می ترسند؛ از دین انحرافی، اندیشه انحرافی، استدلال انحرافی، از توجیه و توجیهات، می ترسند.
یک نگرش جامعه شناسانه بخوبی نشان می دهد که جامعۀ انسانی بماهو جامعه (= شخصیت جامعه) هیچ مشکلی در مسیر اندیشه و فرهنگ نداشته مگر توجیهات که صدها هستند.
امروز ما اصطلاح «توجیه» را بکار می بریم که مصدر از باب تفعیل از ریشه «وجاهت» است به معنی «زیبا کردن نازیبا»؛ وجاهت دادن به چیز فاقد وجاهت. اصطلاح قرآنی «تزیین» است یعنی آرایش دادن به چیز نازیبا که در حدود 46 مورد در قرآن آمده است که پنج مورد آن دربارۀ زیبائی آفرینش است و یک مورد در زیبائی ایمان و 40 مورد باقی همگی در نکوهش توجیه و توجیهات است.
اسلام دین مدنیت است و جامعه گرائی را واجب و بریدن از جامعه (خواه به صورت رهبانیت و خواه به صورت کولی گری، حتی به صورت سیّار و بدون خانه بودن)[8] را حرام کرده است؛ حتی دربارۀ زیست عشایری می گوید: «الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً»[9]= چادر نشینان (در مقایسه با اهل مدنیت) دچار کفر و دو روئی شدید می شوند. این نزدیکی عشایر به کفر و نفاق که مفهوم آن برتری شهرنشینان است، در چیست؟ ظاهراً باور همگان بر این است که عشایر صدیقتر، صریحتر و دور از دو روئی، ساده اندیش تر و دور از فریبکاری و کلک بازی شهر نشینان هستند، پس آنچه در این آیه نکوهیده می شود چیست؟ واضح است که این نکوهیدگی ویژه در توجیه پذیری عشایر در پیروی از افراد بد است؛ قبیله از رئیس خود اطاعت می کند گرچه یک شخص بد باشد و توجیهش این است که این شخص بد بهتر از بدترهاست. در همین خصلت است که عشایر منفی تر از اهل مدنیت هستند. اگر شهر نشینان کار بدی را مرتکب شوند یا از فرد بد پیروی کنند کمتر به خاطر فرار از بدتر به بد است. در این موضوع شهر نشینان صریحتر از عشایر هستند و بی پرده عمل می کنند.
باز هم نکته دقیقتر می شود: با اینهمه در آیۀ بالاتر که فرمود «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ…»: در اندیشۀ خود باشید و فقط دغدغه خود را داشته باشید کاری با دیگران نداشته باشید، دعوت به فردگرائی و عدم همراهی با جامعه و افراد می کند، بخوبی روشن است که پیام این آیه فقط دربارۀ «فرار از بدتر به بد در امور اجتماعی» است و در صدد پرهیز دادن از یک عنصر خطرناک جامعه شناختی است.
4- رأی تقلیدی: نوع چهارم رأی، رأی تقلیدی است؛ اکثریت فقرای هر جامعه با تقلید از اغنیاء رأی می دهند؛ هر جامعه ای به دو بخش تقسیم می شود: دهک های غنی و ثروتمند و دهک های فقیر. در این مسئله جامعۀ مرفه و پیشرفته و جامعۀ عقب مانده فرقی با هم ندارند زیرا فقر و غناء یک امر نسبی است. و در هر جامعه ای رأی فقرا چندین برابر رأی اغنیاء است. لیکن در واقعیت تاریخ همیشه رفتار فقرا در مسائل اجتماعی به ضرر خود و به نفع اغنیاء بوده است در عصر فئودالیته یک مَثَل رایج بود می گفتند «اگر قطره ای خون از انگشت ارباب بیاید، رعیت نواری از پیراهن خود پاره می کند تا انگشت ارباب را ببندد».
یک نگاه به ماجرای حضرت ابراهیم در قرآن این واقعیت تاریخی را به ما نشان می دهد. و حدیث ها می گویند بقدری هیزم جمع کرده بودند تا ابراهیم را به آتش بیندازند که ناچار شدند مسافت زیادی از آتش فاصله بگیرند تا خودشان نسوزند. چه کسی اینهمه هیزم را از کوه و بیابان جمع کرده بود؟ دست اغنیاء با کندن دو شاخه هیزم تاول می زد این عظیمترین خرمن هیزم را فقرا جمع کرده بودند. ابراهیم آمده جانش را در راه فقرا به خطر حتمی انداخته و با سمبل کابالیسم درگیر شده لیکن همان فقرا برای سوزاندن او این همه صادقانه (صادقانه!!!) کمر همت بسته و این زحمت طاقت فرسا را بر خود هموار کرده اند تا او را بسوزانند.
به کربلا بنگرید؛ چند نفر باصطلاح میلیاردر در کربلا بودند تعدادشان بیش از انگشتان دست نبود اما سی هزار جنگجوی فقیر با میل خود (نه سرباز وظیفه) آمده بودند که حسین(ع) را بکشند تا قدرت کابالیست اموی مقتدرتر شود. این فقط دو مثال است والاّ از نظر یک جامعه شناس در همۀ وقایع مهم و تاریخ ساز، این واقعیت حضور داشته و دارد؛ اکثریت آرائی که رؤسای جمهور آمریکا را به قدرت می رساند آرای فقرا است و همچنین در جوامع دیگر.
در جامعه ما که خوشبختانه هنوز خانواده پا برجا و «واحد جامعه» است اعضای خانواده جمع می شوند: به چه کسی رأی بدهیم؟ بالاخره پدر می گوید: پسر به پسرخاله ات زنگ بزن و بپرس ما به چه کسی رای دهیم.
این پسرخاله کیست؟ یکی از خودشان، مثل خودشان، زمانی با انگیزه ای و شاید بدلیل ناتوانی در امور زندگی اش مهاجرت کرده و در شهری بنگاه معاملات یا دکانی سرهم کرده و اینک ثروتمند شده است، اعضای فامیل باورشان شده که او فهمیده تر و عاقل تر از خودشان است و مطابق نظر او رأی می دهند غافل از اینکه اگر او فهمیده تر شده فقط دربارۀ منافع، سرمایه و درآمد خود فهمیده تر شده است.
معمولاً افراد هر چه بیشتر ثروتمند می شوند درد جامعه و دغدغۀ امور اجتماعی شان کمتر می شود؛ یک تاجر در فکر واردات و سود خود است خواه به نفع جامعه باشد یا کمر اقتصاد و استقلال جامعه را بشکند.
سیاستمداران هوشمند این تقلید فقرا از اغنیا را بهتر درک کرده اند به نفع فقرا شعار می دهند و به نفع اغنیا عمل می کنند زیرا کاملاً درک کرده اند که زمام فقرا در دست اغنیاء است.
و اغنیا نیز بهتر درک کرده اند که این آقا که شعار طرفداری از فقرا می دهد به نفع ثروتمندان عمل خواهد کرد.
و متاسفانه آنچه تعیین کننده است رأی تقلیدی است.
مرتضی رضوی
6/3/1394- ه ش
8/8/1436- ه ق
[1] امام خمینی (قدس سره) در گفتگو با پرفسور الگار که می پرسد «آیا نظام اسلامی مورد نظر شما همین است که امروز به اجرا گذاشته اید؟ می گوید: نه، ما می رویم که به نظام مورد نظر اسلام برسیم.
[2] متاسفانه جریان مسلط کابالیسم (از آنجمله ارسطوئیسم و بودیسم در میان مسلمانان) مجالی نداده است که قرآن بطوری که باید تفسیر شود.
از آنهمه موارد فراوان تنها ماجرای سامری و گوساله بنی اسرائیل را مثال می زنم: پدیده گوساله چه زمینه های اجتماعی داشت؟ و زائیچۀ کدام عناصر جامعه شناختی جامعه بنی اسرائیل بود؟ اندیشه سامری چه منشأ و چه زمینۀ اجتماعی داشت؟
مردم در اثر کدام عوامل و عناصر جامعه شناختی برنامه او را پذیرفتند؟ و پرسش های دیگر که قرآن فقط به خاطر آنها آن ماجرا را شرح داده است.
توضیح بیشتر این ماجرا را در نوشته های دیگر از آنجمله کتاب کوچک «انقلاب مخملی…» آورده ام و در اینجا تکرار نمی کنم.
[3] یک فرد منتخب در مقام بررسی جایگاه شخصیتی خود در جامعه (هر منتخبی قهراً و جبراً این بررسی را دارد) باید امور ظریف مذکور را به دقت در نظر داشته باشد ؛ تا دچار توهم نشود و راه ادامه کار را برای خود نبندد.
[4] آیۀ 31 سورۀ آل عمران.
[5] گرچه گفته شد این مقاله دربارۀ جامعه خاص یا کشور خاص بحث نمی کند اما صرفاً بعنوان مثال باید گفت: محبت چه ها که نمی کند!؟! حدود 36 سال است استقلال، عزت و شرف جامعه ایران تنها بر اساس محبت به رهبری تداوم یافته است.
[6] آیۀ 105 سورۀ مائده.
[7] ابلیس و کابالیسم تا زمان حضرت موسی(ع) از سد استفاده می کرد از آن به بعد برنامه نفوذ و صدّ سازی را در پیش گرفت، رجوع کنید «کابالا و پایان تاریخش» بخش حضرت موسی.
[8] بحار، ج 67 ص 115 ح 2: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): لَيْسَ فِي أُمَّتِي رَهْبَانِيَّةٌ وَ لَا سِيَاحَةٌ وَ لَا زَمٌّ: در امت من رهبانیت، کولی گری (زندگی بدون سکونت در شهر یا روستای معین) و سکوت در (گوشه نشینی) جایز نیست. و احادیث فراوان در این باره.
و به همین دلیل است که می بینیم که مهمترین عبادت یعنی نماز را در شکل جماعت دوست دارد.
[9] آیۀ 97 سورۀ توبه.