بسم الله الرّحمن الرّحیم
در تاریخ 30/11/1434 هـ ق مطابق 14/7/1392 هـ ش، متن گفتگوی جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای دکتر احمدی با حضرت آية الله العظمی سیستانی ادام الله ظلّه، را در سایت ها مطالعه کردم، به دلیل اهمیت موضوع آن و نیز به دلیل اهمیت نظر حضرت معظم له، لازم دانستم مطابق رسم حوزوی برای طلاب جوان و دانشجویان حقوق و علوم انسانی، شرحی بر بیانات این مرجع عالی مقام بنگارم. حدود 20 روز به تاخیر انداختم تا اگر (بر فرض و احتمال) تخصیصی، تقییدی، یا توضیحی دربارۀ آنچه جناب دکتر احمدی نقل کرده اند باشد، از دفتر معظم له صادر شود، سپس به شرح نگاری بپردازم، و چون هیچ مطلبی به محور آن صادر نشد، اینک به شرح کلام این شخصیت بزرگ می پردازم:
متن: در دیداری که دکتر احمدی رئیس سازمان مطالعه و تدوین کتابهای علوم انسانی دانشگاهها- «سمت»- با آیتالله العظمی سیستانی داشته، این مرجع تقلید با ابراز نگرانی از وضعیت علوم انسانی در کشور، از تدریس فلسفۀ ملاصدرا و ترویج آرای محیالدین ابن عربی خصوصا در باب معاد انتقاد و بر ضرورت اصلاح این رویکرد تاکید کرده است.
این باصطلاح چکیدۀ خبر سایت خبری فرارو است که در این باره آورده است.
نقد: این تیتر خواه از بیان دکتر احمدی باشد و خواه برداشت سایت فرارو از محتوای گفتگو باشد، دارای اشکال اساسی است. زیرا هر شخصیت حوزوی بل هر شخص حوزوی می داند اولاً: توحید مقدم بر معاد است، و ثانیاً: معظم له توحید ملاصدرا و محی الدین را نادرست تر و غلط تر از معادشان می داند. این عبارتِ «خصوصاً در باب معاد» که در تیتر آمده، درست نیست و با اسلام شناسی و مبانی معظم له سازگار نیست.
درست است در متن کلام حضرت ایشان عنایت خاصی به «معاد» شده است، لیکن این بدان معنی نیست که به نظر ایشان اشکالات اساسی بینش ملاصدرا و محی الدین در توحید کمتر از معاد است. این عنایت ویژه برای این است که حتی خیلی از پیروان ملاصدرا و محی الدین نیز معاد آنان را نمی پذیرند از آن جمله مرحوم علامۀ طباطبائی که هرگز بخش معاد اسفار را تدریس نکرد.
پس باید در گزینش عنوان و تیتر بر سخنان بزرگان دقت شود تا پیام اصلی کلام مخدوش نگردد؛ عنایت خاص داشتن غیر از فراز کردن بخشی از سخن بر بخش های دیگر است.
در مباحثات و مناظرات علمی، گاهی شخص بر نظر خودش استدلال می کند، و گاهی نیز طرف مقابل را با اعتقاد خودش ماخوذ می کند که «دیالوگ سقراط» از همین نوع دوم بوده است. و همچنین در ردّ نظر طرف مقابل، گاهی «پاسخ حلّی» داده می شود و گاهی «پاسخ نقضی»، توجه معظم له بر موضوع «معاد» از همین نوع دوم است که می فرماید: وقتی که حتی خیلی از پیروان نامدار ملاصدرا و محی الدین معاد آنان را نمی پذیرند، چرا باید چنین بینش غلط- که از اصل و اساس غلط است- در دانشگاه ها و حوزه ها تدریس شود!؟!
تشکر: گفته اند: کلام الاعاظم، اعاظم الکلام؛ چه کسی مقدم تر و برازنده تر از یک مرجع بزرگ از آل فاطمه (علیها سلام) در دفاع از مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) تا با دردمندی تمام بر ضعف ها و اشتباهات ما انگشت گذارد و هشدار دهد، خداوند اجر جزیل شان دهد و بر توفیقات روز افزون شان بیفزاید.
متن: فرارو ادامه می دهد: به گزارش پارسینه، قسمتی از متن گزارش این دیدار که از طرف دکتر احمدی توسط سایت ابن عربی منتشر شده است در پی میآید.
توضیح: در این عبارت تصریح شده که آنچه در سایت ها آمده متن کامل گفتگو نیست بل «قسمتی از متن این دیدار» است. و توجه به این نکته بسی ضرورت دارد.
متن: به نقل از زبان دکتر احمدی: حضرت آية الله که پیدا بود از پیچیدگی، دشواری و اهمیت علوم انسانی و پیوند آن با مسائل اسلامی نیک آگاه و سخت نگرانند و برای هشدار دادن به ما و مسئولان ذی ربط احساس مسئولیت
می کنند، فرمودند: بررسی مسائل دینی و بردن نتیجۀ آن به دانشگاه ها و حوزه های اجرایی کاری است بسیار دشوار.
نقد: لحن عبارت طوری است که گویا جناب دکتر احمدی توقع نداشته که یک مرجع دینی «نیک آگاه» باشد، یا در مسئلۀ بس بزرگ علوم انسانی که همۀ ابعاد و شئون زندگی امّت را تعیین می کند، نگران باشد (!!!) متاسفانه چنین نگرشی دربارۀ بزرگان حوزوی ما هنوز هم هست که آثار شُوم تربیت محمد علی فروغی و پیروانش است. جناب دکتر احمدی در این سخنش به «توضیح واضحات» پرداخته است.
متن: (ادامۀ بیان حضرت آية الله به زبان دکتر احمدی): آیا طلبه ای که شرایع و لمعه و مکاسب و جواهر را خوانده
می تواند بر مسند قضاوت بنشیند و کار حقوقی و قضایی انجام دهد؟ من از مشکلاتی که در دادگاه های ایران هست خبر دارم. مسائل باید همه جانبه و با توجه به آرای دیگران هم بررسی و سپس با وقوف کامل به فقه و حقوق خودمان نظر نهایی اعلام شود.
شرح: ای کاش همۀ متصدیان امور قضائی و حقوقی ما، شرایع، لمعه، مکاسب و جواهر را خوانده بودند، متاسفانه در بسیاری از موارد معلومات شان در این حد هم نیست. این ایراد و اشکال کاملاً وارد است، اما مطابق دستورات ائمّۀ طاهرین چه باید کرد؟ حتی در زمانی که حکومت اسلامی نداشتیم و زیر حاکمیت طاغوت بعنوان بخشی از جهان قابیلیسم زیر سلطۀ کابالیسم می زیستیم، علمای ما به قضاوت می پرداختند و قضاوت دیگران را باطل می دانستند. اکنون که حاکمیت با ولایت فقیه است وظیفه و مسئولیت فقیه چیست؟ اولاً: برای اینهمه امور قضائی افراد مجتهد جامع الشرایط نداریم، و این ایرادی است که بر می گردد به چگونگی مدیریت حوزه ها که هم اصل مدیریت ضعیف است و هم شخصیت هائی به جای اینکه کمکی کنند آوای دیگری سر می دهند. اگر حضرت آية الله در قم تشریف داشتند مشاهده می فرمودند که در این باره مشکل حوزه چیست و سمت ولایت با چه مشکلاتی مواجه است.
ثانیاً: در میان همان تعداد مجتهد جامع الشرایط که داریم نیز افراد بسیاری هستند از پذیرش مسئولیت قضائی که «واجب کفائی» است خود داری می کنند که مثلاً جانب احتیاط زاهدانه را به قبول مسئولیت واجب کفائی، ترجیح می دهند.
فرمایش حضرت آية الله کاملاً بحق است و «مشکلات دادگاه های ایران» بیش از آن است که طبیعت مسئله ایجاب می کند، و براستی باید فکری اندیشیده شود. و مطابق فرمایش حضرت آیۀ الله: «باید همه جانبه و با توجه به آرای دیگران هم بررسی و سپس با وقوف کامل به فقه و حقوق خودمان نظر نهایی اعلام شود».
از حضرت آية الله تقاضا می شود به آن «دیگران» نیز سفارش کنند و پیام دهند تا آستین بالازده و برای این کار بزرگ و مقدس، باصطلاح وارد گود شوند، و به آنان گوشزد فرمایند که در کناری ایستاده و ندای لنگش کن ندهند. باید به استحضار معظم له برسانم که گاهی برخی ها به کنار ایستادن قناعت نکرده و چهرۀ دیگر می گیرند که (ان شاء الله و حتماً) سهم خواهی و «بغی» نیست، و ما مانند برادران سنّی نیستیم که معنی بغی را ندانیم یا بغی را فدای اجتهاد شخصی اشخاص، بکنیم.
بدیهی است که حضرت آية الله کاملاً و دقیقاً توجه دارند که امروز ما کاملاً در شرایطی هستیم که باید از «قاضی تحکیم» و از «قاضی مأذون» استفاده کنیم و حتی اگر همۀ مشکلات تشکیلات قضائی را حلّ کرده باشیم، باز امکان ندارد که همۀ قضات مجتهد واجد شرایط باشند. بلی درست است قاضی تحکیم و قاضی مأذون نیز شرایط خود را دارد.
گاهی برخی از طلبه ها که می خواهند به قضاوت بروند، پیش این طلبۀ کوچک آمده و قصدشان را مطرح می کنند. از آنان می پرسم: شما که می خواهید این سمت را داشته باشید و شرایط اجتهاد را نیز ندارید، فردا که پشت میز قضاوت نشستید خودتان را قاضی تحکیم می دانید یا قاضی ماذون؟-؟ زیرا قاضی باید مجتهد باشد و یا شرایط تحکیم و شرایط اذن را داشته باشد.
به نظر این طلبة کوچک، قضات غیر مجتهد ما، هم قاضی تحکیم هستند و هم قاضی ماذون- البته با اذعان به اینکه کم نیستند آنان که نه شرایط تحکیم را دارند و نه شرایط اذن را و باید این مشکل حلّ شود.
می پرسند: چگونه ما قاضی تحکیم می شویم در حالی که طرفین دعوی ما را تحکیم نمی کنند، جریان سیستم اداری ما را برای شان تعیین می کند؟
در جواب شان عرض می کنم: در «عصر غیبت و بدون حکومت» باید قاضی را طرفین دعوی معین کنند، و اساساً باصطلاح شأن نزول قاضی تحکیم همان عصر «غیبت و بدون حکومت» است. امّا همة علمای ما بدون استثناء «اجماع فی الجمله» دارند که فقیه هم در «عصر غیبت و بدون حکومت» و هم در «عصر غیبت و با حکومت فقیه»، ولایت دارد. و باصطلاح «اصول فقه» ولایت فقیه بر ارادة طرفین دعوی «حکومت» دارد، بل «ورود» دارد. در هر دو عصر، فقیه می تواند- بدلایل مشخص- برای طرفین دعوی، کسی را بعنوان قاضی تحکیم تعیین کند.
بنابراین، همة قضاتی که واجد شرایط تحکیم هستند، قضاوت شان درست است زیرا که تحت یک نظام قضائی قرار دارند که ولایت فقیه در رأس آن قرار دارد. حتی اگر نظر و نظارت ولی فقیه مبتنی بر قاعدة «الضرورات تبیح المحذورات» باشد که صد البته دماء و فروج نباید به هر قاضی سپرده شود. و یا دستکم آنچه «تجدید نظر خواهی» و یا «فرجام خواهی» نامیده می شود، بدرستی عمل شود و در مقام تجدید نظر و فرجام در دماء و فروج، هیچ قاضی غیر مجتهد نداشته باشیم و ظاهراً سعی بر این است که چنین شود و دارد می شود.
و همچنین است مسئلۀ اذن. بل مسئلۀ قاضی مأذون خیلی واضحتر و روشنتر و ظاهراً مورد «اجماع بالجمله» است. محقق بزرگ میرزای قمی در «جامع الشّتات» در چندین جا از قاضی مأذون بحث کرده و مسئله را در حدّ کافی شرح داده است.
و نیز در سیستم قضائی ما، نباید قاضی ای که فاقد اجتهاد است و دربارة دماء و فروج حکم می کند، حکم قطعی صادر کند و راه تجدید نظر خواهی و فرجام خواهی را ببندد، خواه قاضی تحکیم باشد و خواه قاضی مأذون و خواه هر دو شأن را داشته باشد.
در نظام قضائی ما هیچ قاضی ای نیست که مأذون نباشد، لیکن با دو مشکل بزرگ رو به رو هستیم:
1- همانطور که عرض شد کم نیستند افرادی که شرایط اذن را ندارند. و باید این مشکل هرچه زود تر بر طرف شود.
2- متاسفانه برخی هستند که به قضاوت مشغول هستند، حتی شرایط اذن را هم دارند اما به منشأ اذن خود اعتقادی ندارند. اینان دو گروه هستند:
الف: افراد غربزده که معنی «ولایت» را نمی فهمند و گمان می کنند که «ولایت فقیه» یک مسئلۀ فرعی است و در این اواخر عنوان شده است. و نمی دانند که ولایت فقیه یک مسئلۀ فرعی از فروع دین نیست، بل یک اصل مهم به محور اصول دین است؛ و نیز از نظر دانش «انسان شناسیِ» قرآن هر انسان (بدون استثناء) یا در زیر چطر ولایت الله زندگی می کند یا در زیر چطر ولایت ابلیس. و در سلسلۀ مراتب، ولایت الله می رسد به ولایت فقیه، و سلسلۀ ولایت ابلیس می رسد به فلان طاغوت.
و با بیان دیگر: محال است یک انسانی باشد و در زیر چطر یکی از این دو ولایت نباشد و این یک اصل مسلم انسان شناسی در مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا»[1]- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون[2]. و مؤمنون می گویند: خدایا «وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً»[3]- «اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنين»[4] و آیه های دیگر.
و دربارۀ کافران: «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم»[5]- «وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبيناً»[6]- «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُون»[7]- «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني»[8]. و آیه های دیگر.
این گروه گمان می کنند که می توان بدون ولایت فقیه، مومن و مسلمان بود.
ب: افراد کج اندیش و بهانه جو (بل احیاناً دچار عقدۀ روانی، و احیاناً «باغی» که سهم مورد نظرشان از حاکمیت برای شان نرسیده) چند حدیث را بهانه کرده اند که یا بهانه جوئی محض است و یا معنی حدیث ها را نفهمیده اند، از آن جمله حدیثی که در مقدّمۀ صحیفۀ سجادیه آمده است، این قبیل حدیث ها دربارۀ کسانی است که مدعی مقام امامت بودند از قبیل یحیی بن زید، محمد و ابراهیم پسران عبدالله محض و امثال شان که با وجود امام معصوم حاضر، قیام کرده و مدعی امامت و خلافت می شدند. و یا آن حدیث که می گوید در خانه ات بنشین تا قیام قائم ما (عجّل الله تعالی فرجه) که به افراد مستعجل در قیام معصوم، گفته شده نه دربارۀ ولایت فقیه در عصر غیبت.
این گروه هزاران حدیث را کنار گذاشته و به چند حدیث (آن هم بدون درک معانی شان) چسبیده اند؛ علاوه بر احادیث به محور اصول دین، آن همه احادیث فروع دین و فقه- از طهارت تا دیات که عمل به همۀ آنها نیازمند حکومت و حاکمیت است و بدون حاکمیت امکان عمل ندارند- را نادیده می گیرند. در واقع کل دین را رها کرده و چند حدیث را (با تاویل معنای شان) بهانه می کنند. و حتی آن حدیثی که می گوید قبل از قیام قائم (عجل الله تعالی فرجه) هر پرچمی که برافراشته شود پرچم طاغوت است، بدیهی است که پرچمی را می گوید که با ادعای امامت افراشته می شود، نه بعنوان ولایت فقیه.
و شگفت تر اینکه اینگونه افراد چگونه سمت قضاوت را می پذیرند!؟
بنده به آن مراجعه کنندۀ مذکور می گویم: اگر به ولایت فقیه معتقد باشی و از جانب او (مستقیماً یا غیر مستقیم) ماذون باشی، اگر در قضاوت اشتباه هم کرده باشی گناهکار نیستی، و اگر به ولایت فقیه معتقد نباشی و به قضاوت بپردازی اگر حکم صحیح نیز صادر کرده باشی، اهل دوزخ هستی. و این حکم اجماعی است. اما معلوم نیست چرا برخی ها همه چیز را به مسامحه می گیرند.
متن: ادامۀ فرمایش:نتیجۀ بحث و بررسی و دگرگونی در علوم انسانی باید این باشد که در قالب عمل و اجرا درآید و از طریق دانشگاه ها به سرتاسر جامعه سرایت کند و تحول ساز باشد و گرنه چه فایده ای دارد؟ مثلا تدریس فلسفه که عموما هم تدریس فلسفۀ ملاصدراست و آن هم با آرای منحرف محی الدین آمیخته است و در باب معاد هم مشکل دارد چه نتیجه ای دارد؟
شرح: یعنی علم آن است که قابل عمل باشد و در عینیت عمومی جامعه قابل پیاده شدن باشد؛ محدود و منحصر به عرصۀ «نظری» نباشد و به عرصۀ «عملی» نیز برسد.
سخنی است بس بلند و عمیق؛ ابتدا بدون اینکه وارد مباحث استدلالی دربارۀ قبول یا رد فلسفۀ ارسطوئی و صدروی گردد، می فرماید: بر فرض که این فلسفه یک اندیشۀ درست هم باشد، یک فکری است ذهن گرا و از عرصۀ ذهنیات به عرصۀ عینیات خارج نمی شود، هیچ کارآئی عملی ندارد. پس چه فایده ای دارد، و اگر (بر فرض) به آن علم گفته شود مصداق «علم بی فایده» می شود. آیا به یک قیل و مقال بی فایده می توان ارزش علمی داد؟ چرا باید استعدادها، عمرها، هزینه ها و امکانات علمی صرف این ذهنیات و ذهن گرائی بی فایده شود؟ این چه علمی است که در عینیت زندگی دنیوی مردم هیچ فایده ای ندارد؟
آنگاه به امور اخروی انسان عنایت کرده و می گوید: برای آخرت و معاد مردم نیز خطرناک است. زیرا خود پیروان ملاصدرا و محی الدین معاد مورد نظر آنان را نمی پذیرند. پس چیزی که هیچ فایدۀ دنیوی ندارد و برای آخرت نیز مضرّ و خطرناک است، چرا باید بعنوان «معارف اسلامی» و یا «فلسفۀ اسلامی» در دانشگاه ها تدریس شود؟ چگونه یک فکری که معادش- به اعتراف پیروانش- باطل است، فلسفۀ اسلامی می شود؟ اسلام هر چه هست صحیح یا (نعوذ بالله) ناصحیح، به هر صورت این فلسفه، فلسفۀ اسلامی نیست. اولاً: این واقعاً یک خیانت است که به یک فکر ضد اسلامی، عنوان اسلامی بدهیم، و این «بهتان عظیم» است بهتانی که در تاریخ فکر و اندیشه نمونۀ دومی ندارد. اگر کسی به فلسفۀ کانت بگوید «فلسفۀ دکارت»، همگان به او می خندند و از حماقت او تعجب می کنند. پس چرا ما این گفتۀ خنده دار و حماقت آمیز را نه تنها به زبان و قلم می آوریم بل آن را «اصطلاح» هم کرده ایم؟! براستی آگاهان دنیا بر این سبکمغزی ما می خندند. و جریان «قابیلیسم- کابالیسم جهانی» ما را به این نکبت فکری تشویق می کند؛ آقائی در یک مناظرۀ تلویزیونی می گفت: در لندن برای ملاصدرا بزرگداشت می گیرند اما ما در اینجا چنانکه باید قدرش را نمی دانیم.
این آقا بقدری خود باخته است که هرگز نمی اندیشد که چرا هرگز بزرگداشتی در لندن برای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برگزار نمی شود و در عوض از سلمان رشدی آنچنان حمایت می شود، و از کاریکاتورهای توهین آمیز به ساحت آنحضرت حمایت می شود، و هرگز بزرگداشتی از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نمی شود، اما از ملاصدرا تکریم می شود. دشمن خیلی خوب می فهمد که چه کار می کند و باصطلاح به ریش ماها می خندد.
و این آقا بقدری توان فکری ندارد که بفهمد غربیان همان فلسفۀ ارسطوئی را به زباله دان تاریخ انداخته اند و با رها شدن از سلطۀ آن که در «عصر اسکولاستیک» باتلاق فکری غرب شده بود، دستکم برای دنیای شان کار عظیمی کردند، و ما هنوز در این باتلاق فرو رفته و به گنداب های آن خرسندیم. وه چه غفلتی!؟! و چه بیچارگی ای!؟!
سوگمندانه تر اینکه: این ملقمه که عنوان «فلسفه» را به آن داده ایم، تحت عنوان «اسلامی سازی علوم انسانی» تدریس می شود. در سال هائی که در دانشکده تدریس می کردم، به رئیس دانشکده گفتم: این کتاب که بعنوان «معارف اسلامی» تعیین شده، معارف ارسطوئی و صدروی است، من از تدریس آن معذورم. جناب رئیس با مرکز «سمت» که آن روز نیز مسئولش همین برادر بزرگوارم دکتر احمدی بود تماس گرفت، گفتند فلانی مجاز است مطابق نظر خودش تدریس کند لیکن جزوه های تدریس را به این مرکز نیز ارسال کنید. با این توافق محتوای کتاب «تبیین جهان و انسان» را تدریس کردم که ابتدا به صورت چند جزوه منتشر شد و نمونه ای به مرکز مذکور ارسال شد، سپس به صورت کتاب چاپ شد و به برخی از دانشگاه های اروپا و آمریکا فرستاده شد که مورد سوء استفاده و سرقت علمی برخی غربیان از آن جمله آقایان تروک، استیفان هاوکینگ و پادمانابان، قرار گرفت که ماجرا هنوز هم ادامه دارد.
غرب کابالیست از فلسفۀ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بشدّت می ترسد، و از فلسفۀ ارسطوئی و صدروی در میان ما بشدّت حمایت می کند، مرکز استراسبورگ آثار محی الدین را چاپ و نشر می کند. چرا؟ با چه هدفی؟ با چه انگیزه ای؟ براستی ما پاسخ این «چرا» را نمی فهمیم؟! امام خمینی (قدس سره) فرمود: هر کار و هر فکر شما را که غرب تایید کند بدانید که در آن کار و فکر اشتباه کردهاید.
متن: دکتر احمدی می افزاید: معظم له از نفوذ و رسوخ افکار خرافی در جامعۀ ایران با نقل خواب و … در باب مهدویت و ارتباط جامعۀ علمی دانشگاهی با این قبیل افکار، بیمناک و نگران بودند که چگونه بین این دو شیوۀ تفکر می توانید هماهنگی ایجاد کنید؟
شرح: اسلام دین عقل و علم است؛ اسلام هیچ بهائی به تخیلات و فرضیه های ارسطوئی قائل نیست، یکی از خطاهای بزرگ و اساسی ما این است که فرضیات خیالی ارسطو را عنوان «عقلیات» داده ایم؛ کدام مبنای اساسی ارسطو عقلی است؟ کدام برهان و دلیل عقلی بر «صدور» اقامه شده؟ کدام استدلال عقلی بر چیزی بنام «صادر اول» اقامه شده؟ چرا «عقول عشره»، «عقول احد عشر» نشده؟ یا «عقول تسعه نشده»؟ انطباق 9 عقل از ده عقل بر 9 فلک بر کدام دلیل عقلی استوار است؟ با کدام دلیل عقلی اثبات شده که هر کدام از افلاک 9 گانه دارای حیات و اراده هستند و جهان را اداره می کنند؟ افلاک 9 گانه و کیهان شناسی ارسطو که بطلانش اظهر من الشمس شده بر چه ادلّۀ عقلی و علمی استوار بود؟ و ده ها پرسش دیگر از این قبیل.
با اینهمه چراها و پرسش های بی پاسخ، چرا نام این انبان فرضیه را فلسفه می گذارید؟ آیا این فلسفه است یا سفسطه؟-؟ فلسفه یک واژۀ یونانی است به معنی حقیقت گرائی و واقعیت گرائی که افرادی مانند افلاطون و ارسطو آن را در برابر سوفسطائیان بر فکر فرضیه ای خود گذاشتند، و مقصودشان این بود که: ما می توانیم برای واقعیت داشتن جهان، توضیحی، توجیهی داشته باشیم گرچه با فرض و فرضیه، و بگوئیم که جهان و آنچه در آن هست، واقعیت دارد و از سفسطه رها شویم. و الاّ آن کدام عقل است که ایده ها و «ارباب انواع» افلاطون را یک اندیشۀ عقلی و عقلانی بداند؟
اگر مراد از فلسفه، رد سفسطه باشد، درست است فرضیه ها و ایده های افلاطون، در جهت باور به واقعیت جهان است و واقعیت جهان را انکار نمی کند لیکن هیچ ارتباطی با عقل و عقلانیت ندارد. همچنین فرضیه های ارسطو.
با بیان دیگر: افلاطون و ارسطو به واقعیت جهان معتقد هستند، اما آنچه در تفسیر جهان و واقعیات کائنات آورده اند غیر از فرضیه و خیالات ذهنی چیزی نیست و نه تنها عقلی نیستند بل ضد عقلی نیز هستند.
برخی ها از اینکه گفته شود «خود اسلام یک فلسفه است» وحشت دارند. و مصیبت دیگر ما همین است که به نظر اینان اسلام هیچ فلسفه ای ندارد. و از این دیدگاه به رد فلسفۀ ارسطو می پردازند که عدم شان به ز وجود؛ راهی را می روند که آبرو به فلسفۀ ارسطوئی و صدروی می دهند. باید به اینان گفت: فلسفه یعنی «هستی شناسی»، «جهانبینی»، «تبیین جهان و انسان علی طاقة البشرية»، اگر نمی خواهید واژۀ فلسفه را به کار ببرید- و درستش هم همین است- این اصطلاحات را به کار ببرید. هر دین یک فلسفه است حتی ادیان تحریف شده، هر جهانبینی یک فلسفه است خواه درست و خواه نادرست، بینش دکارت یک فلسفه است و بینش کانت یک فلسفۀ دیگر و همینطور بینش های دیگر. و سخن در صحت و سقم آنهاست.
عظیمترین، درستترین و کاملترین هستی شناسی، هستی شناسی مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) است. مشکل ما دو چیز است:
1- از جانبی فلسفۀ یونانی ضد عقلی، و عرفان بودائی برخاسته از معبد نوبهار و بهارستان، بر جامعۀ فکری ما نفوذ سهمگین کرده.
2- از جانب دیگر کاری در آیات و احادیث هستی شناسی، انسان شناسی، روان شناسی، جامعه شناسی، شناخت ریشه های اخلاق در ذات و کانون انسان، شناخت منشأ هنجار و ناهنجار در ذات انسان، را رها کرده ایم و یا آنها را به «اخلاق صرفاً پند و اندرزی» و غیر علمیِ مبتنی بر انسان شناسی، تفسیر کرده ایم. پس مستحق عقب ماندگی هستیم و مستحق دریوزگی ارسطوی فرضیه ساز و خیالپرداز هستیم، از این بدتر مستحق دریوزگی ملاصدرای بیهوده سُرای (که خود در پایان عمر در «تفسیر سورۀ واقعه» از بیهوده پردازی خود توبه کرده است) هستیم. آیا صدرویان ما عقل گرا هستند؟ به چیزی چسبیده اند که آورندۀ آن به بیهودگی آن تصریح می کند.
یک حادثۀ بزرگ: غربیان تا این اواخر- تا نیمۀ قرن بیستم- ما را به این خیالپردازی ها تشویق می کردند، بویژه توسط مرکز استراسبورگ، تا نگذارند ما به هستی شناسی قرآن و اهل بیت توجه کنیم. اما در آغاز نیمۀ دوم قرن بیست حادثۀ بزرگ و مهم در عرصۀ علم و اندیشۀ غربی ها رخ داد، و آن «به بن بست رسیدن علوم انسانی غربی» بود؛ آنهمه «ایسم» ها که برای انسان و مدیریت جامعۀ جهانی انسان، ارائه شده بود همگی نازائی و سترونی خود را آشکار کردند؛ در این دهه های اخیر خود غربی ها از علوم انسانی خودشان مایوس شدند، کابالیسم عقبه و پشتوانۀ علمی خود را از دست داد بناچار به خرافات و پیشگوئی ها روی آوردند؛ نوستر آداموس قهرمان میدان شد، اُشوها و مرتاضان هند و تبت از نو ارزش یافتند، دفتر کهانت در کاخ سفید فعالتر شد، تا کهانت ها و پیشگوئی ها جایگزین علوم انسانی شوند. پرداختن به «آخر الزمان» نه بر اساس علم و اندیشه بل بر اساس پیشگوئی ها و خرافات، راه و رسم غربیان شد.
این حادثه موجب شد که ما از این طرف بال زده به پرواز درآئیم که: آری ما پیشگوتر و عارف تر از عارفان قبیلۀ مایاها هستیم، ما مرتاضتر از مرتاضان هند و تبت هستیم. و برای حفظ آبروی خود، عرفان بومیان سرخپوست قارۀ آمریکا و هند و تبت را «عرفان کاذب» نامیدیم و آنچه خودمان از معبدهای بودائی نوبهار و بهارستان گرفته ایم را «عرفان صادق» نامیدیم؛ عرفانی که هیچ ارتباطی با عرفان قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) ندارد. آیه ها و حدیث ها را بر طبق این کهانت وارداتی تفسیر کردیم با آن که در فقه می خوانیم که کهانت گناه کبیره است و هر غیبگوئی که از ناحیۀ معصوم نباشد کهانت است نه کرامت. کار به جائی رسید که رؤیاها و خوابدیدن ها را جایگزین علوم و هستی شناسی قرآن و اهل بیت کردیم؛ گرفتاری و فتنه ای ایجاد کرده ایم که اینک یک مرجع بزرگ شیعه بقول دکتر احمدی «بیمناک» و «سخت نگران» است که پیش از این نیز این نگرانی و بیمناکی را با جناب آقای مسیح مهاجری در میان گذاشته بود که در نشریۀ خراسان چاپ و منتشر شد.
اگر ما به مهدویت معتقدیم بر اساس عقل و مبانی علمی است نه بر اساس خرافات، در کتاب «تشیّع و فراگیری جهانیش» مسئلۀ مهدویت و «جامعۀ واحد جهانی» را بر اساس اصول عقلانی و عناصر جامعه شناختی علمی، توضیح داده ام. آمیختگی مهدویت اصیل با خرافات خطر بزرگی است که ما را و مکتب ما را بشدت تهدید می کند.
متن: دکتر احمدی می گوید: ایشان فرمودند: نمی دانم با توجه به مشکلاتی که گفتم چگونه می خواهید مشکل معارف اسلامی و کتاب های حوزۀ علوم انسانی را به گونه ای که مورد قبول دانشگاهیان باشد حل کنید. فکر می کنم اگر به دنیا بگوییم ما پاسخ بسیاری از مسائل را هنور نیافته ایم بهتر است تا اینکه ادعا کنیم همه چیز را می دانیم ولی در عمل نتوانیم پاسخی قابل ارائه به غرب و به روشنفکران بدهیم.
شرح: این سخن معظم له به مذاق آقای دکتر احمدی خوش آمده. زیرا این برادر بزرگوار بنده، با اینکه سمتِ «سمت» را دارد چندان ایمانی به اسلامی شدن علوم انسانی ندارد؛ هر وقت مصاحبه ای در این باره از ایشان دیده ام تنها به محور «فلسفۀ اسلامی»- یعنی ارسطوئیات و صدرویات- و کتاب اخلاق مرحوم مهدی نراقی (جامع السعادات)، و به کتاب «معراج السادۀ» اخلاقی مرحوم احمد نراقی، دور زده است گوئی غیر از این سه هیچ راهی، معبری، منبعی وجود ندارد. البته رشتۀ تخصصی ایشان همین است و با کمال احترام که به شخصیت و صداقت ایشان قائل هستم صریحاً می گویم: ایشان نه با قرآن اخت است- توجه کنید: اخت- و نه با احادیث.
و لذا چندان امیدی به اسلامی شدن علوم انسانی ندارد. و شاید همین احساس باعث شده که متن مکالمه اش با حضرت آية الله سیستانی را منتشر کند.
بنده برادر بزرگوارم دکتر احمدی را متهم می کنم که کلمۀ «هنوز» در عبارتِ «اگر به دنیا بگوئیم که ما پاسخ بسیاری از مسائل را هنوز نیافته ایم»، از تراوشات ذهن آقای دکتر احمدی است نه از بیان آية الله العظمی سیستانی. زیرا بی تردید معظم له به معنی این «هنوز» کاملاً توجه دارند. علاوه بر شناختی که از شخصیت علمی و فکری معظم له داریم، حتی همین مکالمۀ مختصر ابعاد فکری روشن، و ابعاد شناخت ایشان از علوم انسانی، و شرایط روز، بویژه ابعاد عمق درد مندی ایشان نسبت به دین، و دلسوزی شان نسبت به روند فکری و علمی جامعه، کاملاً نشان می دهد که ایشان صرفاً یک فقیه نیستند در انسان شناسی و جامعه شناسی نیز متبحر هستند و لذا خطرها و آسیب ها را با اینهمه دقت شناسائی می کنند. و این لفظ «هنوز» بی تردید از ایشان نیست، بشرح زیر:
این لفظ «هنوز» از یک جهت کاملا درست است و آن اینکه تا ابد و تا پایان عمر بشر در روی کرۀ زمین، و حتی در آخرت نیز علم ما بر عمق محتوای قرآن و به بسیاری از احادیث تبیینی پیامبر وآل (صلوات الله علیهم) نخواهد رسید. کلام الله، کلام الله است و باصطلاح عمق و ته آن پایان ندارد.
اما این لفظ «هنوز» که آقای دکتر احمدی آورده در این منساق درست نیست. زیرا قرآن «تبیان» است[9] و «کتاب مبین»[10] است و «بیّنات»[11] است و پیامبر و آل «تبیان این تبیان»[12] و «مبیّن این مبین»[13] هستند. پس مکتب ما تبیان اندر تبیان و مبین اندر مبین است و به آسانی همۀ امور علمی لازم را برای مردم هر عصر مطابق نیازهای آن عصر، ارائه می کند.
این «هنوز» یعنی چه؟ آیا پس از 1400 سال «بیّنات مبین» را در نیافته ایم؟! سخن معظم له به محور نیازهای روز است نه به محور عمق قرآن که گفته شد قابل پایان نیست. و اما لفظ «هنوز» که آقای احمدی آورده، دلالت دارد که آنچه مورد نظر است یافتنی است و این ما هستیم که نیافته ایم. در این صورت باید گفت چرا در این 14 قرن آنچه دریافتنی است را در نیافته ایم؟ و صرفنظر از قرون گذشته که علمای ما (قدس سرهم) در آن دوران که شیعه و پیروان اهل بیت یک حزب قاچاق محسوب می شد و همه جا قتل عام ها جریان داشت، تنها توانستند یک فقه عظیم و دقیق برای ما بپرورانند، امروز چرا بیّنات قرآن و حدیث را که دستکم چهار دهه است یک فرصت خوب در اختیار داریم، در نمی یابیم؟ اینهمه بودجه های حوزه ها در ایران و عراق به کجا می رود؟ در هر گوشه و مرکز قم اینهمه ساختمان های عظیم برای چیست؟ مصداق مَثَل «آفتابه لگن هفت دست شام و نهار هیچّی».
هر کس که به متن این مکالمه دقت کند می بیند که معظم له به آقای دکتر احمدی بعنوان مسئول «سمت» چند تذکر می دهد:
1- اگر در صدد علوم انسانی ناب اسلامی هستید، یونانیات را کنار بگذارید.
2- از رواج خرافات و کهانت تحت عنوان مقدس عرفان، پرهیز کنید.
3- مسائل علوم انسانی را با ادبیاتی که با ادبیات دانشگاهیان تعارض دارد، ارائه نکنید. برای این کار نه معراج السعاده به درد
می خورد و نه جامع السعادات. گرچه در «اخلاق پندی و اندرزی و غیر مبتنی بر انسان شناسی» کاملاً مفید هستند.
4- مواظب باشید که آیات و احادیث را بر طبق علوم انسانی غربی تفسیر نکنید تا ماجرای یونان زدگی و ارسطو زدگی دوباره در قالب علوم انسانی غربی تکرار نشود. اگر علوم انسانی اسلام را به دانشگاه نبریم بهتر است از اینکه دچار یکی از آسیب های چهارگانه یا همۀ آنها شویم. و این نصیحتی است بس کارساز و تذکری است بس مفید و حیاتی. و صد البته ما تا حدودی و در صدی به این آسیب ها دچار هستیم و باید از آنها پیشگیری کنیم.
اما بنده به حضرت آیۀ الله العظمی این بشارت را می دهم: گرچه امروز خروجی مراکز تحقیقی ما در حد مطلوب نیست، زیرا همانطور که عرض کردم وزنه های سنگینی بسنگینی کرۀ زمین به دست و پای فکری ما آویخته است: یونانیات و بودائیات و «اخلاق صرفاً اندرزی و غیر مبتنی بر انسان شناسی». اما طلیعۀ رهائی از این وزنه ها شروع شده است؛ آیه ها و احادیث از رسوبات این سه آفت به تدریج رها می شوند. بنده خیلی امیدوارم بویژه به موسسۀ جناب آقای ری شهری در قم و در شهر ری.
عنایت مقام معظم رهبری به تدوین علوم انسانی بر مبانی انسان شناسی قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) و مطالبات مکررشان در این باره به عرصۀ علمی ما روح حیاتبخشی را دمیده است. اگر از چهار آفتی که ذکر شد رها شویم- و داریم رها می شویم- منظور مقام معظم رهبری محقق خواهد شد. و سرعت این تحقق دو شرط را می طلبد:
1- جهت بودجه ها و هزینه های حوزه های علمیه- هرچه هست؛ کم یا زیاد- از جانب همۀ اعاظم و مراجع کرام به سمت رشته های مختلف و متعدد علوم انسانی جهت گیری کند و به رشته های دیگر نیز در حدّ فقه بها داده شود.
2- افرادی در حوزه ها هستند که دچار چهار آسیب مذکور نیستند وقتی که با قرآن و احادیث مواجه می شوند براستی همۀ علوم انسانی را در بیّنات قرآن، بطور «بیّن» می بینند و توان ارائۀ علوم انسانی به دانشگاه ها را آنطور که مورد نظر هر دو آية الله است، دارند. باید آنان را دریابیم و کمک شان کنیم. به این افکار ناآلوده به آسیب های مذکور بها دهیم، تا کسانی که بطور ناب با قرآن و حدیث دربارۀ علوم انسانی اخت هستند صدای علمی شان عرصۀ استماع داشته باشد.
مقام معظم رهبری از اینکه دانشگاه و جوانان دانش طلب را همچنان در اختیار علوم انسانی غربی بگذاریم سخت بیمناک و نگران است. بدیهی است که در این امر حیاتی برای تشیع و جامعۀ شیعه، نباید و نمی توان دست روی دست گذاشت و بقول دکتر احمدی بیّنات دین را به طاقۀ لفظ «هنوز» سپرد. جوانی که با علوم انسانی غربی تربیت شود هرگز نمی تواند مسلمان مورد نظر قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) باشد، آنهم علوم انسانی غربی که در خود غرب به بن بست رسیده است.
در پایان: شاید برخی ها بر بنده ایراد بگیرند که چرا اینهمه با درس اخلاق رایج و با متن اخلاقی مانند «معراج السعاده» بر خورد نامهربانانه دارم، و این نوع درس اخلاق را بر علیه اخلاق علمی می دانم. در پاسخ یک نمونه عینی می آورم:
آقای دکتر صاحب الزمانی کتاب معراج السعاده را تلخیص کرد و با ادبیات متفاوت آن را نوشت و نامش را «روح بشر» گذاشت که یک کتاب روان شناسی مبتنی بر انسان شناسی شد. گرچه آقای صاحب الزمانی نامی از معراج السعاده و نویسنده اش نبرده و این کار او واقعاً درست نیست. اما این نمونه ای است که نشان می دهد ما همۀ آیات و احادیث انسان شناسی، روان شناسی، روان شناسی اجتماعی، جامعه شناسی و تحلیل تاریخ را به اخلاق صرفاً موعظه ای تفسیر کرده ایم.
اخلاق اندرزی یک امر مهم و ارزشمند است اما در جای خود و با آیات و احادیث خود، نه بدین صورت که امروز رایج است و همۀ آیات و احادیث انسان و علوم انسانی را به آن تفسیر می کنیم. و حتی همین اخلاق اندرزی نیز باید بر انسان شناسی مبتنی باشد والاّ برای کسی که انسان را حیوان می داند و تعریفش از انسان «حیوان برتر» است، اخلاق اندرزی چه سودی دارد؟ و اساساً چنین اخلاقی برای او یک موضوع «صرفاً قرارداری» می گردد نه موضوعی که ریشه در کانون ذات انسان دارد.
کار دکتر صاحب الزمانی با همۀ عیبش و نیز با نقائصش، یک معیار خوبی است که نشان می دهد اگر آیات و احادیث را از زندان یونانیات و بودائیات و نیز اخلاق اندرزی، آزاد کنیم با وضوح تمام می بینیم که همۀ رشته های علوم انسانی واقعاً بطور بیّن و بیّنات در قرآن و حدیث آمده اند.
آنچه موجب می شود ما قرآن بیّن، قرآن مبین را غیر بیّن و غیر مبین ببینیم و گمان کنیم که دستیابی به علوم انسانی مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) دشوار است، همین سه آفت است که لایه های رسوبی خود را بر روی قرآن و حدیث ترسیب کرده اند و سیمای روشن و واضح قرآن و حدیث را در نظر ما تار و پیچیده و دست نیافتنی کرده اند. آنچه وظیفۀ اصلی و رسالت اولیۀ حوزه های علمیه است کنار زدن این رسوبات است؛ وظیفه ای که در شرایط امروزی واجبتر از پرداختن به فقه است. فقه ما در طول 1400 سال در اثر کوشش مردان با همت در حد اعلای خود پرورش یافته است و هیچ مشکلی دربارۀ این علم حیاتبخش نداریم، باید به مشکل روز پرداخته شود.
فقه در عرصۀ فرهنگ ضد فقهی: آنچه فرهنگ یک جامعه را می سازد، در مرحلۀ اول، فقه نیست. فقه برای انسان و مردم مسلمان آمده است، اول باید جهانبینی و هستی شناسی و انسان شناسی مردم، اسلامی باشد تا زمینه ای برای عرضۀ فقه به جامعه فراهم باشد. و این در شرایط امروز امکان ندارد مگر با ارائه رشته های مختلف علوم انسانی اسلامی.
اگر بینش فرهنگی مردم بر اساس علوم انسانی غیر اسلامی باشد، فقه واقعاً مصداق «سالبه بانتفاء موضوع» می گردد. کسی که همۀ مبانی شناخت او مناسبتی با فقه ندارد با فرهنگی که بر اصول شناخت غیر اسلامی مبتنی است، زندگی می کند بی تردید در برابر احکام فقه اگر مخالفت نکند، دستکم نسبت به آن بی تفاوت خواهد بود.
خود من در زندگی محقر خود که طبعاً کمتر در معرض نفوذ فرهنگ قابیلیسم (کابالیسم) هست، دقیقاً می بینم که هجوم فرهنگ برخاسته از علوم انسانی منحوس غرب، در مواردی از اجرای ابعادی از فقه، ممانعت می کند تا چه رسد به زندگی آنان که همۀ ابعاد زیست شان بر اساس فرهنگ غربی است. فقه عظیم و حیاتبخش ما نیازمند زمینۀ فردی و اجتماعی فرهنگی ای است که برخاسته از علوم انسانی قرآن و اهل بیت باشد، والا مصداق وسمه بر ابروی کور خواهد بود.
مثال: چرا چیزی بنام حجاب به یکی از مشکلترین مشکلات ما مبدل شده است؟ بحدّی که هر رئیس جمهور که به سر کار می آید در برابر زنان بی حجاب شکست خورده و برای به دست آوردن دل آنان به تسامح پناه می برد!؟! برای اینکه ما دربارۀ حجاب صرفاً به جنبۀ تعبّدی و «حکمی» و «فرمانی» آن اکتفاء کرده ایم، هیچ رابطۀ علمی میان حجاب و انسان شناسی، و روان شناسی و جامعه شناسی، بر قرار نکرده ایم.
ما چیزی دربارۀ «رابطۀ انسان با زیبائی»- چیستی زیبائی، منشأ زیبا شناسی و زیبا خواهی انسان- از نظر قرآن و حدیث ارائه نکرده ایم[14] تا بر مردم معلوم شود که این حس وقتی سالم کار می کند که با انگیزش های روح فطرت باشد نه با انگیزش های روح غریزه. و به محافل علمی توضیح نداده ایم که از نظر اسلام انسان دارای دو روح است نه فقط یک روح که ارمغان شُوم ارسطوئیات است. ما که خودمان از تعدد روح در وجود انسان آگاهی نداریم- با وجود آنهمه آیات و احادیث- چگونه می توانیم حس زیبا خواهی مردم را در مسیر درست هدایت کنیم؟ ناچاریم به تحکّم محض و صرفاً تحمیل، روی آوریم.
مقصودم این نیست که لیبرال بازی در آوریم و بی حجابی را تا تحقق تبیینات علوم انسانی آزاد بگذاریم، یا با آن با مسامحه رفتار کنیم. اسلام سه اصل را در کنار هم دارد: تبیین، تربیت و حکومت اجرائی. هر سه باید (همیشه و در هر شرایط) در کنار هم عمل شوند بدون کوچکترین مسامحه ای. اما مشکل این است ما اصل اول یعنی تبیین را نداریم و به اصل دوم یعنی تربیت نیز بدون توضیح مبانی علمی می پردازیم؛ بدیهی است وقتی که تبیین نداریم چگونه می توانیم علمی مطابق با مبانی قرآن و حدیث داشته باشیم.
آشنایان می دانند که رابطۀ من با نظام جمهوری اسلامی و حاکمیت ولایت فقیه، با هیچ انگیزۀ فردی و وابستگی های شخصی نیست، ضررهای مادی که در انقلاب متوجه من شد هرگز جبران نشده و نباید بشود. و صریحاً می گویم از نظر مادی غیر از ضرر، نفعی از انقلاب و نظام ندیده ام. اما معتقدم که در آینده داوری خواهد شد که: پس از قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) هرگز ندا کننده ای ندای ضروری تر، نجاتبخش تر، و حیاتبخش تر از ندای «علوم انسانی را اسلامی کنید»، در تاریخ نیامده است. ای کاش این ندا در خم و پیچ کوچه های تاریک بروکراسی فرسوده نشود. و اگر این ندا به مرحلۀ تحقق برسد، علوم انسانی جهان و جهانیان از آن تشیع خواهد بود، زیرا که علوم انسانی غرب به بن بست رسیده است. البته اگر برخی از دانشگاهیان ما که مرعوب غرب هستند بتوانند این واقعیت را ببینند، و اینان نیز حتی در مرعوب شدن شان حق دارند، زیرا ما علوم انسانی قرآن و اهل بیت را برای ایشان ارائه نکرده ایم. پس به هر صورت تقصیر از ماست.
مرتضی رضوی
21/12/1434 هـ ، ق.
5/8/1392 هـ ، ش.
——————————————-
[1] آیۀ 257 سورۀ بقره.
[2] آیۀ 55 سورۀ مائده.
[3] آیۀ 75 سورۀ نساء.
[4] آیۀ 68 سورۀ آل عمران.
[5] آیۀ 63 سورۀ نحل.
[6] آیۀ 119 سورۀ نساء.
[7] آیۀ 27 سورۀ اعراف.
[8] آیۀ 50 سورۀ کهف.
[9] آیه 89 سوره نحل.
[10] نص آیه های متعدد.
[11] نص آیه های فراوان.
[12] آیه 44 سوره نحل و آیه های دیگر.
[13] آیه 44 سوره نحل و آیه های دیگر. و اگر اینهمه آیه ها جمع و بحث شود یک کتاب قطور می گردد.
[14] البته بنده بقدر توان، کتاب «انسان و چیستی زیبائی» را تقدیم کرده ام.