بسم الله الرحمن الرحیم

تجسم عمل

در کتاب «کابالا و پایان تاریخش» و نیز در «تشیع و فراگیری جهانیش»، این اصل مهم معرفی شده است که: جریان جامعۀ جهانی بسرعت روی به تشیع دارد و روز به روز ابعاد مختلف مکتب تشیع روشن و روشنتر می شود، و این در حالی است که چیزی در چنتۀ ابلیس نمانده و تاریخ کابالیسم به پایان خود می رسد گرچه تحول جامعه بویژه تحول جامعۀ جهانی زمانبر و با درنگ همراه می شود و این از خصائص روندهای اجتماعی است. هر روز نویدهای علمی در جهت جریان این تحول فرا می رسد.

دوستان، مقاله ای از اینترنت برایم آوردند، مژده ای بود از شواهد این تحول جهانی که نشان می داد آیندۀ تاریخ از آن مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) خواهد بود. رسیدن این مژده، سرودۀ سلمان ساوجی را که در انتظار چنین تاریخی بوده، به یادم آورد:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که از انفاس خوشش بوی کسی می آید

سلمان ساوجی (متوفای سال 778 ه­­، ق) سروده ای دارد که بیت بالا مطلع آن است، او به «ساوجی» معروف است، لیکن سجایای شخصیتی او نشان می دهد که فکر و اندیشه اش محصول فرهنگ آوه است.

آوه شهری بود در میان قم و ساوه، با مردمانی متفکر، با فرهنگ شیعی. که باصطلاح سپر بلای قم و سنگر حفاظت از حریم «عشّ آل محمد»[2]- صلوات الله علیهم- بود و بالاخره در این راه نیز در اثر تهاجمات مردم عامی مذهب ساوه از بین رفت و جز ویرانه ها و تپه هائی چیزی از آن بر جای نماند.[3]

در دوران ایلخانان مغول، مطابق «اذا عمّ البلیّة نُسی الخصومة»[4]، عامیان دست از کشتار شیعیان برداشتند. دربار ایلخانی میان شمن پرستی خود و اسلام در کشاکش بود؛ روزی اسلام گرا می گشت روز دیگر به آئین سنتی خود بر می گشت؛ جذر و مد آئینی و مذهبی بطور مداوم تکرار می شد حتی گاهی نیز به مسیحیت می گرائید و دیگر خبر از شیعه ستیزی خواجه نظام الملک و کشتار شیعیان نبود که سلمان ساوجی این غزل زیبا را در شرح درد دل خود و انتظار ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیهم) سرود و در زمرۀ مدائحی که دربارۀ غیاث الدین محمد وزیر ایلخانان سروده بود، به او تقدیم کرد.

سلمان مداح وزیر بود لیکن نه مانند شاعران مداح که در پی بدست آوردن هزینۀ عیاشی خود به مدح هر کس و ناکس می پرداختند، هدف اصلی او استفاده از فرصت اجتماعی آن روز برای ترویج مذهب شیعه بود. گرچه هنر شعرسرائی او به حافظ نمی رسد، اما او شخصیتی مکتبی داشت و حافظ یک لیبرال بمعنی اتمّ بود. شاعر مکتبی نمی تواند در هر وادی پرواز کند زیرا او محدود است به حدود مکتب، اما حافظ هنرمند، آزاد و رها می سراید قرآن را در کنار می و مطرب می گذارد که «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ- أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ في‏ كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ- وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ»[5]. و سلمان ساوجی در زمره ای قرار می گیرد که: «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»[6].

صوفیان که در جعل حدیث، ید طولائی دارند و صدها حدیث بنام «حدیث قدسی» ساخته اند، و در سرقت سخنان اهل بیت و نسبت دادن آن ها به شیوخ خودشان کوتاهی نکرده اند، این سرودۀ سلمان ساوجی را نیز سرقت کرده و در دیوان حافظ قرار داده بودند با این زبانحال که بلی آقایان از قدیم شیعه بوده اند و حافظ شان نیز یک شیعۀ تمام عیار بوده است. کلاهی که بر سر آن عالم حوزوی ما نیز رفت و به تدوین شرح ده مجلدی بر دیوان حافظ پرداخت.

هنر، هنر است؛ زیبا و ویژۀ انسان، بحدی زیبا و دل انگیز است که هنوز هم متفکرین و محققین نتوانسته اند هنر را تعریف دقیق علمی کنند. لیکن هنر هر چه هست زادۀ وجود انسان است؛ همانطور که وجود انسان می تواند هم در بستر حق جاری شود و هم در بستر باطل، هنرش نیز اینچنین است. ابلیس همانطور که در علم اعلم است در هنر نیز سرآمد هنرمندان است.

برخی از شخصیت های علمی و فرهنگی، نمی توانند شعرای برجسته را از دست بدهند، بر اینان لازم است که ابلیس را نیز از دست ندهند، همانطور که سران نامدار صوفیه شیطان را نیز ستوده و او را مظهر خدا دانسته اند.[7]

بگذریم و به موضوع سخن یعنی «دانش فیزیک در خدمت مکتب» بپردازیم لیکن پس از مشاهدۀ این سرودۀ سلمان، زیرا در زمان ما، هر روز مژده ای از مراکز علمی و تحقیقاتی می رسد و گوشه ای از مکتب ما را تأیید می کند، گرچه این مکتب هیچ نیازی به هیچ تأییدی از بیرون ندارد.

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده‌ام فـالی و فریـادرسی می‌آید

زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس موسی آنجا به امید قبسی می‌آید

هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

جرعه‌ای ده که به «درخانۀ» ارباب کرم هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است گو بران خوش که هنوزش نفسی می‌آید

خبر از بلبل این باغ بپرسید که من ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید

یار دارد سر صید دل سلمان یاران شاهبازی به شکار مگسی می‌آید

در اثر تذکر دست اندرکاران ادب و هنر، این سروده را از دیوان حافظ حذف کرده اند از آنجمله در چاپ انتشارات انجمن خوشنویسان. همانطور که در نسخۀ محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی در چاپ انتشارات آهسته.

فیزیک در خدمت مکتب: در آیات و احادیث متعدد سخن از «تجسم عمل انسان» آمده است بطوری که یکی از عقاید مسلم عامّه و شیعه می باشد. این اصل همچنان بدون تبیین مانده بود و به محور بیانات قرآن و حدیث در این باره، کاری نشده بود که مرحوم آیت الله علامه محمد امین رضوی که پیشتر به مطالعات وسیع در فیزیک عمومی پرداخته بود، از آغاز سال 1340 به تحقیق در این مسئله پرداخت و کتاب «تجسم عمل یا تبدل نیرو به ماده» را نوشت.

کلید مطمئنی که این قفل علمی را باز می کرد یک «استثناء» بود. او بیان کرد که در قانون جهانی «تبدل ماده به انرژی و تبدل انرژی به ماده» که یک قانون فراگیر کیهانی است، یک استثناء وجود دارد و آن «ویژگی منحصر به فرد انرژی های صادره از انسان است»: انسان نیز موادی از این جهان را به خود جذب کرده، سپس با افعال و رفتارهای خود آن مواد را بصورت انرژی از خود صادر می کند و چون این انرژی ها از صافی وجود انسان عبور کرده اند، نه در انرژی عمومی جهان مستهلک می شوند و نه به موادی از مواد این جهان مبدل می شوند، بل یا به مواد بهشت تبدیل می شوند و یا به مواد دوزخ.

اکنون به مقاله ای که در اینترنت منتشر شده توجه فرمائید:

دانشمندان کشف کردند که بهشت و جهنم وجود دارد.

روز دوم نوامبر مصادف با ۱۱ آبان ۱۳۹۴ مجله ی scientist در سر مقاله­ی اصلی خود با تیتر بزرگ نوشت : بهشت و جهنم وجود دارد!

بیل برایسون سردبیر این مجله در پیش گفتار به طور مفصل در خصوص پروژه­ی ۱۶ ساله­ی گروهی از دانشمندان کشورهای آلمان، انگلیس، سوییس و آمریکا که به طور محرمانه انجام شده است قلم زد. به گفته­ی او انتشار این نتایج پس از قطعی شدن در تاریخ ده سپتامبر سال ۲۰۱۱ برای بررسی مجدد برای مدت چهار سال به تعویق افتاد. آنچه که به طور خلاصه از این تحقیقات حاصل شده است این است که هر انسان در طول زندگی بر اساس تفکرات ذهنی امواج‌ و فرکانساهایی در نرون­های مغز ایجاد میکند که همان حامل های دستوری هستند. برای نمونه تفکر خشم آلود منهتی به صدور امواج سطح آلفا با فرکانسهای شدید و بسیار کوتاه در سطح رشته­های نرونی شده و باعث ایجاد سیلان هورمونهای خاص از جمله آدرنالین میگردد. از این رو هر خصوصیت و ویژگی اخلاقی که در ذهن انسان شکل می­گیرد این تاثیر را در بدن انسان گذاشته و سطحی از امواج ایجاد میکند. دانشمندان با بررسی تاثیر این امواج بر روی طول موج نوسان پروتون­های سازنده­ی سلولهای یک مغز که از آن در حالات مختلف نمونه برداری شده بود به این نتیجه رسیدند که مقادیراین طول موج­ها برای پروتون­ها در حالتهای مختلف متفاوت بوده است.از طرف دیگر با انبساط هستی پس از بیگ بنگ و گسترش بدون انتهای کل هستی به سمت نیروهای گرانشی فرا کیهانی، کل هستی نهایتا به دو لایه در هم پیچیده در بستر بی انتها گسترش می­یابد که بخشی نیروهای سیاه‌چاله­ای یا همان Dark forces و بخشی نیروهای روشن یا همان Light forces میباشند. و پس از آزمایشات ثابت شد پروتونهای مغز در حالت منفی جذب نیروهای سیاهچاله­ای و پروتونهای مغز در حالت مثبت جذب نیروهای روشن میگردد. به گفته­ی ریچارد هایزگر دبیر اجرایی تیم آزمایشاتی هر سلول پس از مرگ در طول میلیونها سال به ذرات بنیادین تقسیم شده که براساس طول موج ذرات زیر اتمی همچون پروتونها که در روابط کوانتومی­رفتار می­کنند دارای یک حافظه­ی ثبت شده می­باشند که به سمت نیروهای تاریک و یا روشن کشانده میشوند. به عقیده­ی ریچارد هایزگر آنچه که از برزخ در کتب آسمانی یاد شده است در واقع طول بازه­ی زمانی این اجزا در مسیر حرکت خود بعد از تجزیه­ی یک جسد تا رسیدن به سیاه چاله­های با درجه حرارت بیش از ۵۰۰ ملیون درجه فارنهایت(جهنم) و یا لایه­های نورانی با دمای سازگار برای بقای اجزای اتمی (بهشت) می­باشد. انتظار می­رود این نتایج شگفتی آور اثرات بسیار مهمی را در نظام فلسفی و اخلاقی جهان ما داشته باشد. چرا که با در نظر گرفتن اثبات علمی وجود بهشت و جهنم هر یک از ما به این خواهیم اندیشید که پروتون­های سلولهای ما به کجا خواهند رفت؟ بهشت یا جهنم؟

ارزیابی این خبر علمی: 1- در این کشف علمی، استثنائی و ویژه بودن ماهیت انرژی های صادره از انسان، اثبات شده است، لیکن در مکانی که برای بهشت و دوزخ تعیین شده، دچار نقص اساسی است، این مطلب را در حد توان خود در کتاب «تبیین جهان و انسان» بخش معاد شناسی توضیح داده ام. بامید روزی که دانش فیزیک بیش از اینها پیش رود و گام های دیگری در این راه بردارد.

2- اینگونه کشفیات هم ماهیت واقعیت گرائی مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) را می رساند و هم کاربرد دقیق علمی منطق واقعیتگرائی این مکتب را. و مهم تر اینکه: نشان می دهد آنهمه ذهن گرائی ارسطوئیان ما و نیز صوفیان ما که نام شان را عارف و اهل عرفان گذاشته اند چقدر از مسیر درست منحرف شده است و مکتب را به تخیلات، توهمات و ذهنیّات غیر واقعی مبتلا کرده است.

3- برخی از عزیزان می گویند: نباید خدا شناسی، هستی شناسی و عقاید اسلام را بر اساس علوم غربی تفسیر کرد. زیرا ره آورد این علوم از اطمینان کافی برخوردار نیستند؛ متغیّر و سیال هستند.

این سخن کاملاً درست و عاقلانه است؛ همانطور که عده ای از آن جمله ابن سینا، هستی شناسی اسلام را بر مبنای 9 فلک ارسطو تفسیر کردند و اینک کیهان شناسی ارسطو ابطال شده است، و با ابطال آن برخی ها گمان می کردند که کیهان شناسی اسلام نیز باطل شده است.

بی تردید تفسیر قرآن و احادیث، بر طبق هر بینشی غیر از بینش مستقل قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بزرگترین آفت و خطرناکترین رفتار است.

اما در این گفتار دو نتیجه نهفته است و گویندگان این سخن دو گروه اند:

1- آنان که هدف شان از این سخن یک هدف شیطانی است: اینان می خواهند مکتب را غیر علمی قلمداد کنند تا همچنان این دین مبین را در همان هالۀ خیالات و اوهام ارسطوئی و بودائی نگه دارند و به جای معرفت علمی به کهانت بازی های خودشان ادامه دهند و مردم را از حقیقت دین باز دارند.

2- آنان که دلسوزانه و منصفانه هشدار می دهند که نباید دین را بر اساس فرضیّه های متغیر علوم غربی تفسیر کرد. اینان نه در فکر مرید بازی و دکان داری هستند و نه در صدد استخدام دین به منافع خود هستند. خدای شان اجر دهد.

اما باید توجه کرد: اسلام دین علم است و قرآن تبیان کل شئ است و اهل بیت (علیهم السلام) تبیان آن تبیان هستند. بدیهی است که کناره گیری از علوم بر علیه این «دین علم» است، اگر از مسلّمات علمی صرفنظر شود چه چیزی برای علمیت این دین می ماند؟ اگر علوم را بطور کلی کنار بگذاریم از طرف دیگر بام سقوط می کنیم؛ از چاه ارسطوئیات و تصوف خارج شده به چاه خرافات سقوط می کنیم. پس باید از علوم بهره گرفت لیکن با لحاظ یکی از دو شرط:

1- این بهره گیری، از مسلمات علوم باشد نه از فرضیات.

2- در مقام «امکان» سخن گفته شود. این امکان را اندکی توضیح می دهم: اسلام می گوید: در این جهان پهناور با اینهمه موجودات گوناگون از کرات، منظومه ها، کهکشان ها و فضای کیهانی پر از انرژی، جمادات، گیاهان و جانداران، همگی انرژی صادر می کنند، در این میان تنها انرژی های صادره از انسان در ماهیت خاص خود می ماند و در اقیانوس انرژی های جهانی و کیهانی مستهلک نمی شود بل می رود یا بهشت و یا دوزخ را می سازد.

در این سخن (در مقام مناظرۀ علمی) برای ما همین قدر بس است که: چنین چیزی امکان دارد و از نظر علمی محال نیست. زیرا همانطور که در مجلد اول «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه» شرح داده ام؛ منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) منطق تبیین و واقعیتگرا و ابطال خواه» است.[8] و در مقام تحدّی و ابطال خواهی، محض و صِرف «امکان» کافی است.

دربارۀ این خبر علمی فیزیکی، «امکان ماهیت استثنائی داشتن انرژی های صادره از انسان» برای اصل تجسم عمل که از اصول مسلم اعتقادی است کافی است، و بیش از این ضرورت ندارد. و این خبر علمی این اصل را مسلّم می کند. اگر فردا ابعاد متعدد این خبر علمی تغییر یابد هیچ آسیبی به مدعای ما نمی رساند زیرا اصل «امکان ماهیت استثنائی» هرگز دچار تغییر نخواهد شد؛ یعنی در زمرۀ محالات نخواهد بود.

بنابراین، راه درست، عقلانی و حکیمانه آن است که اولاً خود را از مسلمات علمی محروم نکنیم و ثانیاً در غیر مسلمات به اصل «امکان» اکتفا کنیم. زیرا پرهیز از علوم دقیقاً مصداق پرهیز از ماهیت دین می شود.

دینداری بر دو نوع است: 1- دینداری بر مبنای «تعبّد محض»: پیروان یک دین که به خداوند و قدرت او معتقد هستند، می توانند هر مسئله را با «تعبّد» برای خودشان حلّ کنند؛ مثلاً وقتی که می شنوند دین شان می گوید «اگر فلان سوره از قرآن را بخوانی این عملِ خواندن تو در ماهیت و قالب یک شخص زیبا و دلنشین در خواهد آمد و در مراحل پس از مرگ با تو خواهد بود». این سخن را می پذیرند و هیچ کاری با چگونگی این مسئله ندارند؛ این افراد معتقدندکه: خداوند قادر است عمل «قرآن خواندن» را به یک شخص مبدل کرده و مجسم نماید زیرا خداوند قادر مطلق است.

این بینش و این باور در شکل «کلّی» کاملاً درست است. اما دارای سه ویژگی است:

الف: فاقد تبیین است.

ب: عالم و عامی، شخص فرهیخته و بی دانش، در آن مساوی هستند.

ج: به هستی شناسی، شناخت جهان و پدیده های جهان و حتی شناخت نفس خود هیچ نیازی نیست؛ همه چیز با یک جمله حل می شود: خداوند قادر است و می تواند. و دیگر تمام؛ یعنی چنین دینداری هیچ نیازی به عقل، اندیشه و علم ندارد.

2- دینداری بر مبنای تبیین: این نوع دینداری در هر چیزی، در هر باوری، گزاره ای، به چون و چرا می پردازد و «چرائی» و «چگونگی» را در عرصۀ دین خودش همیشه دارد و می خواهد چون و چرای مسائل را دریابد.

پیش از هر بحث دربارۀ این نوع دینداری، لازم است به یک اصل توجه کرد: این گونه دینداری بر اساس «علی طاقة البشریه» است؛ یعنی بدین معنی نیست که به چون و چرای همه مسائل خواهیم رسید، بل موظّف هستیم تا جائی که می توانیم مسائل را در بستر علم و اندیشه پیگیری کنیم.

بدیهی است که این نوع دینداری در موارد و موضوعات بسیاری، باز به «تعبد» نیازمند است. زیرا «ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً». هر چه علم و اندیشه پیشرفت کند، و اگر هزار سال بعد هم قرآن را باز کنید باز می خوانید «ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً». مهم این است که فرد دیندار، و نیز جامعۀ دیندار، باید پا به پای علم پیش برود. بل این دین است که باید رهبر علم و هدایت کنندۀ اندیشه باشد.

پرسش: اکنون که هرگز از «تعبد» بی نیاز نخواهیم بود، پس بهتر است اساساً عرصۀ دین را از عرصه علم تفکیک کرده و بگذاریم هرکدام راه خود را بروند، همانطور که لیبرالیسم غربی و فرهنگ مدرنیته چنین کرده و مسیحیت راهی جدا و علم هم راهی جداگانه دارد.

پاسخ: این سخن درست است اگر دین ما نیز مانند مسیحیت دینی فاقد تبیین بود و کار قیصر به قیصر و کار دانش را به دانشمندان واگذار می کرد. اما اسلام چنین نیست؛ «دین مبین»؛ «دین تبیان کلّ شی» است؛ مدعی است که غیر از عقل و علم مبنایی ندارد پس کسی که این دین را پذیرفته نمی تواند به عرصۀ عقل و علم پشت کند و در عین حال خود را پیرو این دین بداند.

ایراد و اشکال دین تعبدی تنها این نیست که علم و عقل را کنار می گذارد، بل چنین دینی سدّ عظیمی در برابر عقل و دانش خواهد بود همانطور که مسیحیت چنین بود و کارش به دادگاه های انگیزاسیون کشید و دانشمندان را به سوختن در آتش محکوم کرد. در حالی که اسلام آمد و آن تمدن عظیم علمی را به راه انداخت و به سرعت پیشرفت تا وقتی که قدرت های سیاسی و دولت ها در ممالک اسلامی مردم را به «دین تعبدی محض» سوق دادند و مسلمانان از کاروان علم و دانش که خود به راه انداخته بودند، باز ماندند.

تبیین کاذب به جای تبیین عقلی و علمی: نظر به اینکه ماهیت اسلام طوری بود که هرگز امکان نداشت بدون تبیین باشد، به جای تبیینات علمی، یونانیات از غرب و بودائیات از شرق،[9] با تشویق دربارها به درون جامعۀ مسلمین سیل آسا هجوم آوردند. و جالب این است که امروز طرفداران یونانیات و بودیسم، از جانبی ما را محکوم می کنند که چرا ماهیت علمی به دین می دهید، دین چه کار با علوم دارد. و از جانب دیگر خودشان همه چیز و همۀ مسائل دینی را مطابق ارسطوئیسم و بودیسم تبیین می کنند. از ما می خواهند که «متعبد صرف» باشیم و خودشان به هیچ تعبدی پایبند نیستند؛ فرضیه های ارسطو را فلسفه نامیده اند و تخیلات بودیسم را عرفان.

خود همین سرگذشت تاریخی نشان می دهد که اسلام بدون چون و چرا نمی شود؛ محال است که اسلام مانند مسیحیت باشد. یا باید با عقل و علم تبیین شود و یا با فرضیات یونان و یا با خیالات بودائی.

این سرگذشت تاریخی نشان داده و ثابت کرده است که ای مسلمان نمی توانی چون و چرا را کنار بگذاری؛ یا سراب ارسطوئیسم و جنون بودیسم و یا علم و عقل.

وقتی که این سراب و تخیل دست به هم دادند، مانند دو تیغۀ قیچی، اسلام عقلی و علمی را بریده و برکندند.

شرط پیمایش این راه: اما نظر به لطمه ای که بر روند دین و دینداری خورده و دین شناسی کاذب ارسطوئی و بودائی، دین ما را از بستر علم و عقل کنار زده و به جای رهبری علوم، از جادۀ علوم کنار افتاده ایم، باید دقت کنیم؛ احتیاط کنیم تا مبادا این بار نیز طوری علم زده شویم که دین مان را بر روند سیال و متغیر علوم تجربی بنا نهیم که با هر تغییر علمی و با پیدایش هر نظریه جدید دین مان نیز دچار تزلزل شود. نه باید به علم و دانش پشت کنیم- چرا که قرآن و اهل بیت علیهم السلام در همۀ علوم بحث کرده اند- و نه باید شتابزده و مشعوفانه به علوم متغیر دل ببندیم.

باید تنها به دو اصل بسنده کنیم:

الف: مسلّمات علمی.

ب: استفاده از علوم بر «اصل امکان»؛ آن بخش علوم (بویژه در جزئیات و فرمول های موردی) که متغیرند در عین ماهیت متغیرشان، می توانند دربارۀ خیلی از مسائل، اصل «امکان» را برای ما بدهند. مثلاً آیا «مبدل شدن خواندن یک سوره از قرآن، به یک شخصیت، امکان دارد یا محال است؟-؟». همین ماهیت متغیر علوم دلیل بزرگی است بر اینکه چنین چیزی ممکن است. زیرا که خود جزئیات علوم متغیر است؛ خودش دربارۀ خودش به قاطعیت نرسیده تا بتواند حکم به محال بودن این مسئله بکند. و همین قدر برای ما در این مسئله بس است که دین ما نه به محالی تکیه دارد و نه به خرافه ای. و منطق دین ما «منطق واقعیتگرا، منطق تبیین، و منطق ابطال خواه» است، نه منطق اثباتی؛ هرگز قرآن و حدیث در مقام اثبات نیامده اند؛ قرآن هرگز در مقام اثبات وجود خدا بر نیامده است، فقط تبیین می کند؛ از تبیین کائنات، کیهان شناسی و تبیین دیگر ابعاد هستی هم به خدا شناسی می رسد و هم به هستی شناسی و انسان شناسی و….. منطق اثباتی منطق ابلیس است.[10]

گفته شده: آیت الله محمد امین رضوی در کتاب «تجسم عمل»، فرق میان «نیرو» و «انرژی» را نادیده گرفته است. اما گوینده توجه ندارد که او در اوایل کتابش گفته است: من اینگونه تعبیر می کنم. یعنی با توجه به این فرق، راه ویژه خود را تعیین کرده است، یعنی از روی غفلت نبوده است.

و نیز گفته شده: او در مسائل، برجزئی از جزئیات فیزیک مباحثی را مطرح کرده است که امروز تغییر یافته اند و نظریه های جدیدی ابراز شده است، بل در مواردی آن نظریه های پیشین ابطال شده اند.

این سخن (فی الجمله) درست است، اما گوینده توجه ندارد که همۀ اینگونه مباحث آن مرحوم در جهت بیان «امکان» است نه در جهت اثبات و یا بنا گذاشتن اصل مسئلۀ تجسم عمل بر فرمول های جزئی فیزیک در بینش های آن روزی یا در بینش های امروزی. نتیجۀ کتاب ایشان این است که: تجسم عمل از نظر علمی یک «مسئلۀ ممکن» است نه محال و نه خرافه. این نتیجه همیشه زنده است و زنده خواهد بود و هر چه دانش فیزیک تغییر کند و پیش برود به نفع این نتیجه است.

و دست اندرکاران فیزیک، وقتی که آن کتاب را مطالعه می کنند، باید به یک اصل نیز توجه داشته باشند؛ موضوع کتاب ایشان را به درون آزمایشگاه های فیزیک محدود نکنند، زیرا آنچه پایه و اساس مباحث ایشان است، فیزیک آزمایشگاهی نیست بل کلیات فیزیک و باصطلاح «فیزیک عمومی» است که از مسلمات است. اگر ایشان در مواردی وارد جزئیات شده اند برای شرح بیشتر همان «امکان» است.

و نیز گفته اند: تبدل ماده به نیرو، و یا تبدل نیرو به ماده، چیز ثابت شده ای نیست، تنها تبدل ماده به ماده و تبدل انرژی به انرژی ثابت شده است.

باید توجه شود که اصلی که اساس کتاب آن مرحوم است، اصل «نسبیت ماده و انرژی» است؛ نسبیت و سنخیت ماده و انرژی و نیرو، برای نظریۀ ایشان کافی است که:

مادّه= انرژی فشرده.

و: انرژی= مادۀ بسیط.

و همه چیز در این کائنات (غیر از خداوند) همگی شیئ فیزیکی هستند. هیچ چیز مجرّدی وجود ندارد؛ ماده، انرژی، نیرو، کره، منظومه، کهکشان، فواصل میان آنها، انسان، درخت و… و… حتی فرشته، جن و روح. زیرا همگی زمانمند، مکانمند و متغیر و متحرک هستند.

و اینک این خبر علمی: این خبر علمی که در سایت های معتبر آمده و محور بحث این مقاله است، ممکن است فردا رد شود، و نظریه دیگری جای آن را بگیرد. و یا ممکن است اساساً وجود چنین نظریه ای تکذیب شود، و یا اصل این خبر تکذیب شود، در این صورت هیچ لطمه ای به عقیدۀ «تجسم عمل» ما نمی خورد. زیرا ما فقط در مقام استفادۀ «امکان» و عدم خرافه و عدم محال بودن نظریه خود هستیم و هرگز عقاید خود را با سرنوشت نظریه های متغیر علمی پیوند نمی دهیم. می گوئیم هر نظریه علمی بیاید، مقبول شود یا مردود، هیچکدام در ردّ این باور ما دلالتی ندارند. ما علوم و ره آورد علوم را رصد می کنیم و هرآنچه از این راه بیاید را بررسی می کنیم، همگی را در تأیید این «امکان» می یابیم. و این است ارزش این خبر علمی برای ما در این ارزیابی.

و تحدّی کرده و ابطال خواهی می کنیم: کدام ره آورد مسلّم علمی است که با یکی از اصول مسلّم ما ناسازگار باشد.

اگر با ره آورد علوم، نقادانه برخورد کنیم یعنی اصل را قرآن و حدیث بدانیم و از این موضع به ره آورد علوم بنگریم، کارمان درست بل عین وظیفه، بل تکلیف واجب شرعی است. این یعنی پیروی علوم از قرآن و حدیث. نه تحمیل افکار بشری بر قرآن و حدیث. همانطور که دربارۀ این خبر علمی برخورد نقادانه می کنیم و می گوئیم که در تعیین مکان بهشت و دوزخ به اشتباه رفته اند.

رهبری علم و دانش: ما نباید در کناری بایستیم و هر علم و دانشی را همچنان به دیگران واگذاریم، باید نظر اساسی قرآن و حدیث را در هر علمی (اعم از علوم تجربی و انسانی) به جهانیان معرّفی کنیم در این صورت است که بی تردید جریان علوم در عرصۀ دنیا رهبری شده هم به رشد علوم منجر می شود و هم حقانیت مکتب مان بر همگان مسلّم می گردد.

اهمیت فیزیک برای مکتب ما: هر چه علم فیزیک پیشرفت کرده و توسعه یابد، بیشتر به مکتب ما خدمت می کند. زیرا همانطور که اشاره شد منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) «منطق واقعگرا، منطق تبیین و ابطال خواه» است و از موهومات و تخیلات و ذهن گرائی، منزّه است.[11] هر گامی که فیزیک به سوی جلو بر می دارد یک اصل بزرگ از این مکتب را توضیح می دهد. در هستی شناسی و کیهان شناسی- که موضوع بحث صدها آیه و حدیث است- فیزیک کار عمده ای کرده است؛ زمان و مکان را تعریف کرده، مادّه و انرژی را بطور شعف انگیزی توضیح داده، «حرکت» را تبیین کرده، «تغییر» را از نو معنی کرده، حتی پیام آیات و احادیث قیامت و چگونگی فروپاشی نظام کیهانی موجود را که در گذشته برای ما مجهول بوده، بگونه ای شرح داده که اینک برای ما از ملموسات گشته است.

قرآن که برای انسان آمده، چرا باید مسائل هستی شناسی آن مجهول می ماند؟ وقتی که زمام فکری و علمی جامعه در دست امویان و عباسیان قرار می گیرد، علوم قرآن و حتی تکه های تاریخی آن، به افسانه مبدل می شود وگرنه، قرآن برای درک و فهمیدن انسان آمده بود. خود قرآن این غفلت امّت را پیش بینی کرده و پیامبرش را در آیه های مکرر به «انتظار»- انتظار پایان تاریخ کابالیسم و رسیدن تاریخ انسان و جامعۀ واحدی که علوم آن قرآنی و اهل بیتی باشد- دعوت کرده است.[12] این فقط ما نیستیم که منتظر هستیم؛ خدا، قرآن و پیامبر نیز منتظرند.

در سایۀ خلافت ها و نظام های سلطنتی، منطق های بیگانه و بینش های اجنبی، اسلام را تملک کرد، به حدّی که هر بیگانه اندیش برای کار باصطلاح علمی خود از هر امکاناتی برخوردار بود. بویژه صوفیان که علاوه بر برخورداری از الطاف حاکمیت ها، در عصر مدرنیته مورد تشویق همه جانبۀ غربیان کابالیست قرار گرفتند. اما اگر امروز ما بهوش باشیم علم فیزیک همۀ افکاری که از خارج به اسلام نفوذ کرده اند را دور می اندازد و بطلان شان را اعلام می کند، بعنوان نمونه چند بیتی از عطار نیشابوری- شاگرد غیر مستقیم محی الدین بن عربی[13] می آورم:

دوش بر درگاه عزّت کوس سلطانی زدم خیمه بر بالای نزدیکان ربّانی زدم

باده و ساقیّ و ساغر چون یکی دیدم ز ذوق پای وحدت بر سر کفر و مسلمانی زدم

بر کشیدم تیغ عشق لایزالی از نیام بی دریغی گردن عقل هیولائی زدم

توضیح: در عصر عطار و محی الدین، یک مسابقۀ شدید در «توهّم گرائی» بود؛ هر کس بیشتر در موهومات فرو می رفت، عارفتر بود. به چند نکته در این ابیات توجه فرمائید:

1- وحدت وجود: همه چیز را، همه اشیاء و موجودات هستی را یک حقیقت و واقعیت واحد دیدن؛ انکار حقایق و واقعیت های موجود در جهان خلقت، که باده و ساقی و ساغر و… همگی یک واقعیت واحد باشند؛ هیچ انگاشتن کثرت اینهمه اشیاء جهان، آیا این غیر از سفسطه معنائی دارد؟ این نگرش غیر از توهّم مفهومی دارد؟ اگر اینگونه باورها توهم نباشند پس چیزی بنام وهم و توهم در جهان وجود ندارد و هر وهمی عین واقعیت می شود.

2- پای وحدت بر سر کفر و مسلمانی می زند: اگر چنین است پس- نعوذ بالله- همۀ نبوت ها لغو و بیهوده اند.

3- تیغ عشق لایزالی: آیا عشق می تواند لایزال باشد؟ مطابق قرآن و حدیث، هیچ چیزی غیر از خداوند، نه ازلی است و نه لایزال.[14] فیزیک می آید و این حقیقت را روشن می کند؛ ماهیت «زمان» را معنی کرده و می گوید: زمان= تغییر. و هر ماده و انرژی ایی متغیر است. و هیچ متغیری نمی تواند ازلی و ابدی باشد.

غیر از خدا همه چیز فیزیکی است و چیزی بنام «متافیزیک» معنی ندارد. زیرا همه چیز اعم از ماده، انرژی، انسان، فرشته، روح، عشق، عقل، و…، متغیر هستند؛ متحرک هستند، تغییر و حرکت شان دلیل زمانمند بودن شان است.

چیزی بنام «عشق لایزال» توهم محض است.

4- بی دریغ گردن عقل هیولائی را می زند: صوفیان- که متأسفانه امروز عارف نامیده می شوند- بصراحت عقل را محکوم می کنند و گردنش را می زنند. آنان به ضد عقل بودن شان، بل به دشمن عقل بودن شان تصریح می کنند، معلوم نیست آنان که از اینان دنباله روی می کنند چرا مدعی عقل گرائی هم هستند!؟! آیا غلط تر از این غلط می توان تصور کرد؟[15]

5- عقل هیولائی: این لفظ «هیولا» چیست؟ این اصطلاح را ارسطو اختراع کرده و صوفیان آن را از ارسطوئیان گرفته اند. ارسطو با انتزاع ذهنی، همانطورکه وجود را از ماهیت جدا می کند، در حالی در جهان واقعی نه وجودی بدون ماهیت امکان دارد و نه ماهیتی بدون وجود، و همانطور که جوهر را از عرض جدا می کند، در حالی که در واقعیت جهان هیچ جوهری بودن عرض و هیچ عرضی بدون جوهر امکان ندارد، همینطور هم ماده را از «صورت» جدا می کند و ماده بدون صورت را «هیولا» می نامد. در حالی که در کائنات هیچ ماده ای بدون صورت و هیچ صورتی بدون ماده، امکان ندارد.

اینگونه تفکیک ها و انتزاعات ذهنی، فقط در عالم ذهن و وهم و خیال، قابل تصور هستند.

درست است از این دیدگاه ذهنی، عقل یک ماهیت هیولائی دارد، و از دیدگاه واقع گرائی، عقل ماهیت مادّی دارد، زیرا همانطور که گفته شد همه چیز (غیر از خدا) موجود فیزیکی و مادی هستند حتی فرشته، روح و عقل، چون همگی متغیر، متحرک، زمانمند و مکانمند هستند، و هر چیز زمانمند و مکانمند یا ماده است و یا مادّی. و آنچه ارسطوئیان «مجرّد» می نامند، فرضیّۀ موهوم است. بنظر عطار عشق نه هیولائی است و نه مادّی بل «ماهیت لایزالی» دارد. در حالی که حتی در نگرش تفکیکی او عشق نیز هیولائی است؛ عشق یک «نیرو» و یک «انرژی» است.

تجسم عمل: فیزیک مسلّم می کند که:

مادّه= انرژی فشرده.

و: انرژی= مادّه بسیط.

و: ماده و انرژی در این جهان همواره به همدیگر مبدل می شوند.

مثال ساده: انرژی های خورشید می آید و در زمین به گیاه و میوه مبدل می گردد. همین گیاه و درخت سوخته شده و انرژِی ها را آزاد می کند.

انسان موادی از این جهان را می خورد و شیرۀ آن ها را در بدن خود جذب کرده به سلّول مبدل
می کند، آنگاه همین سلول های مادّی در اثر کار، رفتار و حتی نفس کشیدن، نگریستن، فکر کردن سوخته و به انرژی مبدل شده از پیکر او صادر می شوند.

امروز علم فیزیک به پیام قرآن و حدیث رسیده و می گوید: انرژی های صادره از انسان ماهیت ویژه ای دارند که در انرژی های معمولی این جهان مستهلک نمی شوند و مأموریت دیگری دارند؛ یا بهشت را می سازند و یا دوزخ را؛ تجسّم عمل.[16]

مرتضی رضوی

4/3/1437 هـ­­،ق

25/9/1394 هـ­­­،ش

———————————————–

[1] محتوای این مقاله در جلسۀ مباحثۀ پنجشنبه شب (شب جمعه) 19/9/1394 موضوع بحث بود، اینک تنظیم شده و تقدیم می شود.

[2] عش آل محمد، یعنی آشیانه اولاد پیامر، لقب شهر قم است.

[3] آوه امروز بصورت یک روستای زیبا که تپه های باقی مانده از آن عصر را در آغوش دارد، آوای غم انگیز تاریخ را زمزمه می کند.

[4] وقتی که بلا عمومی شود خصومت ها فراموش می گردد.

[5] آیه های 224 و 225 و 226 سورۀ شعراء.

[6] همان، آیۀ 227. گرچه او نیز تحت تاثیر فرهنگ زمان خود بود.

[7] رجوع کنید «کابالا و پایان تاریخش» ص 346-349. و «محی الدین در آئینۀ فصوص» ج 2 ص 86- 89.

[8] انسان و علوم انسانی در صحیفۀ سجادیه، جلد اول ص 62-72.

[9] از دو معبد «بهارستان» و «نوبهار» که در خراسان آن روزی و حوالی بلخ بودند.

[10] شرح بیشتر در «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه»، ج1، ص62-72.

[11] شرح بیشتر در «انسان و علوم انسانی در صحیفۀ سجادیه» ج 1 ص 62-72.

[12] شرح بیشتر در کتاب «تشیع و فراگیری جهانیش». WWW.BINESHENO.COM

[13] بل شاگرد مستقیم او، زیرا محی الدین در قونیه که آن روز حساسترین نقطۀ جاده ابریشم بود، و عطار در نیشابور که مهمترین نقطۀ آن بود، قرار داشتند، هر چه محی الدین ابراز می داشت به فاصلۀ چند روز به نیشابور می رسید و عطار از آن بهره مند می شد.

[14] لایزال یعنی ابدی.

[15] و شگفت از برخی دانشگاهیان ما است که در اثر تربیت محمد علی فروغی و پیروانش هم مدعی عقل گرائی هستند و هم مرید امثال شیخ عطار.

[16] شرح بیشتر در کتاب «تجسم عمل یا تبدیل نیرو به ماده» بقلم آیت الله علامه محمد امین رضوی، و کتاب «تبیین جهان و انسان» بخش معاد شناسی بقلم مرتضی رضوی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید