بسم الله الرحمن الرحیم
نوحه و غناء (پیرو مقالۀ جایگاه و نقش عرف در اسلام)
در مقالۀ «جایگاه و نقش عرف در اسلام» که این اواخر تقدیم کرده ام تعریف غناء را به این صورت آورده ام: «غناء عبارت است از صدای آهنگین- خواه از حنجرۀ انسان برخیزد و خواه از ابزار- که انسان را از حالت عادی خارج کرده و ارادۀ او را از دستش بگیرد خواه او را از حالت عادی به شادی مصنوعی خارج کند و خواه به غم و غصّۀ مصنوعی».
و سپس توضیح داده ام که غناء عبارت است از آهنگی که مخدّر باشد، و آنگاه شرح داده ام که: «در اسلام هر مخدّر حرام است» و شطرنج را نیز مثال آورده ام. و همچنین از بیان حدیث آورده ام که علت و حکمت تحریم شراب مخدّر بودن آن است که انسان را از حالت عادی خارج کرده و اراده اش را از دستش می گیرد.
گمان می کردم در آن مقاله که به محور «عرف و موضوع شناسی» است، حق سخن را ادا کرده ام. اما متأسفانه از بازتاب مقاله معلوم شد که مسئله به نوعی به اطالۀ سخن نیازمند است. زیرا 3 ایراد بر آن گرفته اند:
1- پیام این مقاله برخلاف اجماع فقها است زیرا همگان به جواز نوحه و جواز کسب نائحه فتوی داده اند.
پاسخ: اولاً حجیت اجماع همیشه لنگان بوده است بویژه در بینش شیعه. و می توان گفت آنچه اجماعی است «لنگ بودن اجماع در حجیت است».
ثانیاً: بر فرض حجیت اجماع، هیچ اجماعی در این مسئله وجود ندارد، زیرا شیخ طوسی در مبسوط و نیز سلّار و ابن حمزه آن را حرام دانسته اند. و خود شیخ انصاری که آن را حرام نمی داند می گوید: «و ظاهر المبسوط و ابن حمزه التحریم مطلقا».[1]
2- گفته شده: هیچ کسی از فقها و نیز عرف، نوحه را قسمی از غناء ندانسته اند.
پاسخ: در آن مقاله معنی «ترجیع الصّوت مع الطّرب» که تعریف غناء است، بیان شد و از منابع لغت نقل شد که «طرب یعنی خروج انسان از حالت عادی خواه به طرف شادی مصنوعی و خواه به طرف غم و غصۀ مصنوعی». و به شرح رفت که اهل لغت تابع نظر و فهم عرف هستند. پس نوحه ای که انسا نرا از حالت معمولی خارج می کند مشمول غناء است.
شیخ انصاری (قدس سره) در اوایل مبحث غناء تصریح کرده است که مرثیه نیز می تواند غنائی باشد. پس مرثیۀ غنائی، قسمی از غناء است. و نیز تغنّی در قرائت قرآن و دعاء، را نیز آورده است می گوید: «کما اذا تغنّی فی کلام حق من قرآن او دعاء او مرثیة» خود شیخ در مبحث غناء می گوید: «و الطرب على ما في الصحاح خفة تعتري الإنسان لشدة حزن أو سرور».
و مراد از «خفّت» خروج از متانت و دچار شدن به «سبکی شخصیت» که غناء سروری یا غناء حزنی انسان را از متانت و وقار و سنگینی شخصیت، خارج می کند.
آنچه هست: این است که (باصطلاح) ورود و خروج بنده در این مسئله با بسیاری از بزرگان فقه، فرق دارد: بنده عرض می کنم که نیاحة- یعنی رثاء آهنگین- قسمی از غناء است و حرام است مگر در رثاء الحسین (علیه السلام). حضرات می فرمایند: نیاحه غناء نیست تنها می توان آن را در قالب غناء قرار داد و رثاء غنائی حرام است.
اشکال فرمایش حضرات در این است که از طرفی در معنی «طرب» هم جانب حزن آن را می آورند و هم جانب سرور آن را. در عین حال نیاحه- یعنی رثاء آهنگین- را از مصداق غناء خارج می کنند و این دقیقاً یک تناقض است.
آیا نوحه هائی که مداحان می خوانند صوت نیست؟ ترجیع ندارد؟ طرب حزن آور نیست؟ کجای این نیاحه ها از تعریف غناء خارج است؟
و چون این سبک در ورود و خروج مسئله، پیش می آید همه چیز به هم می خورد و ماهیت «غنای محرّم» هم برای ما در عرصۀ فقه دقیقاً مشخص نمی شود و هم این رویّۀ ما عرف را سرگردان می کند و لذا در «موضوع شناسی» هنوز هم نتوانستیم موضوعی بنام «غناء» را بشناسیم و دچار این همه بگو مگو هستیم.
و به همین جهت از آن «قاعدۀ اصطیادی» که در آن مقاله گفته ام محروم می مانیم که: «هر مخدّر در اسلام حرام است»: آنچه ارادۀ انسان را از او سلب کند یا مخدوش کند حرام است از آن جمله غناء خواه در طرف سرور باشد و خواه در طرف حزن.
بلی: درست است: نیاحه- صوت آهنگین- در رثاء الحسین (علیه السلام) نیز اگر از سنخ آهنگ های سروری مخدّر باشد، حرام است؛ این مسئلۀ دیگر است که مخلوطی از غناء حزنی و غناء سروری می گردد.
3- گفته شده که احادیث متعددی داریم که نوحه را دربارۀ هر کسی جایز می کنند. پس نوحه نه قسمی از غناء است و نه می توان گفت «نوحه حرام است مگر در رثاء الحسین علیه السلام». و این اشکال سوم است که بر آن مقاله گرفته می شود.
پاسخ: هیچ حدیث صحیحی نداریم که نوحه- رثای آهنگین- را تجویز کرده باشد. این مسئله نیازمند توضیح بیشتر است:
نوحه به چهار معنی آمده است:
1- عزاداری. یعنی کسی در وفات کسی متأسف باشد خواه روحاً و خواه شفاهاً و خواه با گریه.
2- گریه: به گریه و گریستن نیز نوحه گفت شده.
3- گریه همراه با کلمات و جملاتی که گریه کننده می گوید اما نه بصورت حرفه ای برای گریانیدن دیگران.
نوحه در این سه معنی و کاربرد، حرام نیست و در شرایطی، مستحب نیز هست.
4- نوحه به معنی نیاحه= صوت آهنگین که مصداق همان «ترجیع الصوت مع الطرب» در جانب حزن است. نوحه به این معنی حرام است (مگر در رثاء الحسین علیه السلام) و مصداق غناء است. و لذا مشاهده می کنیم که برخی از حضرات در این مسئله مانده اند و برخی دیگر به استنباط ها و استدلال های عجیب پرداخته اند. بعنوان نمونه رجوع کنید به کتاب های آیت الله سید تقی طباطبائی (قدس سره): «الدلائل فی شرح منتخب المسائل» ج 4 ص 273 و «عمدة المطالب فی التعلیق علی المکاسب» ج 1 ص 266 و «مبانی منهاج الطالبین» ج 7 ص 246.
از جانب دیگر می بینیم که سبزواری (قدس سره) در «مهذب الاحکام» ج 16 ص 118 آورده است: «و انّ الغناء معین علی البکاء»: غناء به گریستن کمک می کند.
حدیث ها نیز سه گروه هستند: گروهی نوحه به معنی عزاداری را حلال می کنند. گروهی نوحه به معنی گریه (به هر دو معنی) را. اما گروه سوم دربارۀ نوحه به معنی نیاحة آهنگین هستند و آن را تحریم می کنند. اکنون هم احادیثی که دلالت به تحریم دارند و هم حدیث هائی که دلالت بر جواز دارند را، بررسی کنیم:
حدیث های تحریم:
1- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام قَالَ: مَنْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِنِعْمَةٍ فَجَاءَ عِنْدَ تِلْكَ النِّعْمَةِ بِمِزْمَارٍ فَقَدْ كَفَرَهَا وَ مَنْ أُصِيبَ بِمُصِيبَةٍ فَجَاءَ عِنْدَ تِلْكَ الْمُصِيبَةِ بِنَائِحَةٍ فَقَدْ كَفَرَهَا:[2] امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که خداوند نعمتی به او داده بخاطر آن نعمت از ابزار موسیقی استفاده کند، آن نعمت را کفران کرده است. و کسی که به مصیبتی گرفتار شود و برای آن نائحه ای را به کارگیرد، آن مصیبت را کفران کرده است.
2- عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَام عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي حَدِيثِ الْمَنَاهِي نَهَى عَنِ الرَّنَّةِ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ نَهَى عَنِ النِّيَاحَةِ وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَيْهَا وَ نَهَى عَنْ تَصْفِيقِ الْوَجْهِ:[3] از امام صادق (علیه السلام) از پدرانش، از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که آن حضرت از فریاد کشیدن و شیهه زدن در مصیبت، نهی کرده است و نیز از نیاحه و گوش دادن به آن، و نهی کرده است از سیلی زدن به صورت.
3- عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَرْبَعَةٌ لَا تَزَالُ فِي أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ- الْفَخْرُ بِالْأَحْسَابِ وَ الطَّعْنُ فِي الْأَنْسَابِ وَ الِاسْتِسْقَاءُ بِالنُّجُومِ وَ النِّيَاحَةُ وَ إِنَّ النَّائِحَةَ إِذَا لَمْ تَتُبْ قَبْلَ مَوْتِهَا تَقُومُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- وَ عَلَيْهَا سِرْبَالٌ مِنْ قَطِرَانٍ وَ دِرْعٌ مِنْ حَرَب:[4] امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: رسول خدا فرمود: چهار چیز است که در امّت من همیشه خواهد بود: فخر فروشی به حَسَب ها، و طعنه زدن در نسب ها، و طلب باران بوسیلۀ نجوم، و نیاحه. و نائحه اگر قبل از مرگش توبه نکند در روز قیامت با پیراهنی از آتش گداخته و پوششی از آتش شدید، برمی خیزد.
4- عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ كَسْبِ الْمُغَنِّيَةِ وَ النَّائِحَةِ فَكَرِهَهُ:[5]از امام (علیه السلام) از کسب مغنیّه و نائحه پرسیدم، آن را نکوهیده دانست.
توضیح:مطابق نظر فقهاء کراهت در این حدیث به معنی تحریم است.
این حدیث ها کاری با «نوح» و نوحه ندارند، بل موضوع شان نیاحه و نائحه است نه نوح و نوحه.
اکنون لازم است به معنی نیاحه و نائحه توجه شود:
نیاحه: منابع لغت نیاحه را یکی از مصدرهای نوح می دانند، بدیهی است واژه ای که دارای چندین مصدر باشد، مصدرهایش مترادف نیستند بل معنی هر کدام با دیگری تفاوت دارد؛ الفاظ متعدد بی دلیل و بطور بی هدف متعدد نمی شوند حتی دو کلمه انسان و بشر در معنی با هم فرق دارند در واژۀ بشر توجه به جسم و پیکر انسان است و در واژۀ انسان توجه به روح و شخصیت درونی انسان است.
نیاحه عبارت است از نوحه ای که در آن «صیحه= صدای بلند» باشد.
نائحه: صیغۀ اسم فاعل و از «وصف»ها، است، و قاعده می گوید: «اعطاء الحکم بالوصف مشعر بالعلیّة»؛ علت تحریم فعل نائحه و کارش، همان است که در «وصفیت» این کلمه است.
وصفیت:نائحه یعنی «زن نوحه گر» زنی که کارش نیاحه باشد و از این کارش کسب مال می کند؛ نیاحه را شغل خود قرار داده است مانند دیگر صیغه های وصفی از قبیل: نجار، طبیب، بقال، مشّاطه، تاجر و… و…
نائحه یعنی زنی که در نیاحه خوانی تخصص دارد؛ نوحه را با هنر می آمیزد تا مخاطبان را بگریاند؛ نائحه یعنی «نوحه گر حرفه ای» با مهارتی در نوحه گری؛ یعنی زنی که نوحه خوانی او مصداق «ترجیع الصوت مع الطرب» است لیکن طرب حزنی نه طرب سروری.
همان طور که دیدیم در حدیث نائحه و مغنیّه در کنار هم آمده اند.
اگر او نوحه خوانی اش را بدون هنر و بطور معمولی ادا کند؛ بدون ترجیع صوت و بدون طرب، نائحه نمی شود؛ به کسی که فاقد هنر نجاری و فاقد هنر خراطی باشد، نه نجار می گویند و نه خراط گرچه به آن کار اقدام کند.
نتیجه: این حدیث ها نیاحه و کار وصفی نائحه را تحریم می کنند که قسمی از نوحه است. و نوحه را بطور مطلق تحریم نمی کنند.
نائحه و نیاحه گری عبارت است از نوحه خوانی تخصصی و آهنگین که حالت معمولی و وقار و متانت و ارادۀ مخاطب را سلب کرده و حالت خفت و سبکی در او ایجاد میکند و مخدّر است.
5- عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ النَّوْحِ عَلَى الْمَيِّتِ أَ يَصْلُحُ قَالَ يُكْرَهُ:[6] علی بن جعفر در کتابش، از برادرش امام کاظم (علیه السلام): می گوید: از او دربارۀ نوحه پرسیدم. گفت: مکروه و نکوهیده است.
6- عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ النَّوْحِ فَكَرِهَه:[7] علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه السلام)، می گوید: از او دربارۀ نوحه پرسیدم، آن را مکروه و نکوهیده دانست.[8]
توضیح: این دو حدیث در واقع یک حدیث واحد هستند.
توضیح دوم: صاحب وسائل (قدس سره) در ذیل این حدیث می گوید: وَ الْكَرَاهَةُ بِمَعْنَى التَّحْرِيمِ: این کراهت به معنی تحریم است.
توضیح سوم: اگر کراهت را در این حدیث به معنی تحریم بدانیم، ظاهر این حدیث «مطلق نوحه» را تحریم می کند، نه فقط نیاحه و عمل ویژۀ نائحه را.
قاعده: مطابق قاعده، اطلاق این حدیث بوسیله حدیث های بالا مقید می گردد و پیامش با پیام آن ها مساوی می شود؛ یعنی این حدیث نیز دربارۀ نیاحه و عمل خاص نائحه، می باشد.
توضیح چهارم: صاحب وسائل در ذیل این حدیث که ظاهر آن مطلق نوحه را تحریم می کند، می گوید: این حدیث محمول است بر نوحه ای که محتوایش شامل باطل باشد، یا غنائی باشد، یا نامحرمان آن را بشنوند.
از این بیان آن مرحوم بخوبی روشن است که او میان نیاحه و غناء به تباین کلّی قائل است و نیاحه را قسمی از غناء نمی داند. و متأسفانه این بینش به یک فرهنگ در عرصۀ فقهی ما مبدل شده است در حالی که خودشان در تعریف غناء «طرب» را هم به «خفّت حزنی» معنی کرده اند و هم به «خفت سروری»، به شرحی که گذشت.
و بسیاری از فقها (رضوان الله علیهم) همین نظر را داده اند غیر از شیخ طوسی در مبسوط، و سلار و ابن حمزه که دیدیم نوحه (یا نیاحه) را مطلقا حرام دانسته اند و مسئله را به «شمول بر باطل» و غیره ربط
نداده اند.
شرح این ربط دادن و آوردن پسوند و قید «باطل» و عنوان کردن مسئله بصورت «النّوح بالباطل»، پس از بررسی حدیث های جواز، خواهد آمد.
موضوع شناسی
گویا لازم است مسئله با بیان دیگری نیز بیان شود:
موضوع این حدیث ها «نائحه» و «نیاحة» است، نه نوحه. تنها در حدیث علی بن جعفر کلمۀ «نوح» آمده و چون در آن «کراهت» را به معنی تحریم گرفته اند، معلوم می شود که مراد از آن نیز نیاحة است نه مطلق نوحه. و دربارۀ آن باید به قاعدۀ «حمل مطلق بر مقید» عمل شود همانطور که گذشت.
نائحه: نائحه به زنی گفته می شود که حرفه اش نیاحة باشد و در آن متخصص باشد. همانطور که مغنیّه به زنی گفته می شود که متخصص در غناء سروری باشد. و لذا این حدیث ها و این مباحث همگی در «کتاب المتاجر و المکاسب»می آیند.
پس: هر نوحه ای حرام نیست، نوحه تخصصی حرام است که آهنگین بودن از لوازم آن است و نتیجه اش «طرب حزنی» است که مخاطب و شنونده را دچار سبکی شخصیت کرده و اراده اش را مختل کند و متانت او را سلب کند، دقیقاً مانند غنای سروری.
درست است: بنده نیز می پذیرم که در عرف وقتی که لفظ «غناء» شنیده می شود، «طرب سروری» زودتر به ذهن متبادر می گردد اما این «زودتر متبادر شدن»، لفظ را از معنی آن خارج نمی کند و این تبادر آن تبادر که مانع از شمول لفظ می گردد نیست. مانند کلمۀ «درخت» که وقتی شنیده می شود درخت صنوبر و هر درخت بزرگ زود تر از درخت سرو به ذهن متبادر می گردد.
مصادیق با هم متفاوت اند هم کمّ ها و هم کیف ها در آن ها متفاوت است؛ حتی «مصداق اتم» مانع از صدق در «مصداق غیر اتم» نیست.
در این حدیث ها، نائحه و نیاحۀ او تحریم شده است مطلقا و بدون هیچ قیدی. یعنی نوحه به دو قسم تقسیم می شود: نوحۀ تخصصی که قهراً دارای جنبۀ هنری و آهنگین و با صدای بلند خواهد بود. و نوحۀ غیر تخصصی که گریۀ معمولی همراه با کلمات و جملات باشد.
نوحه تخصصی مطلقا تحریم شده است بدون هیچ قیدی. لطفاً دوباره به متن حدیث های تحریم توجه کنید.
احادیث جواز
1- قَالَ وَ سُئِلَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَام عَنْ أَجْرِ النَّائِحَةِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ قَدْ نِيحَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ):[9] از امام صادق (علیه السلام) از اجرت نائحه پرسیده شد. فرمود: عیبی ندارد زیرا بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نوحه کردند.
توضیح: این حدیث فاقد سند و مرسل است.
2- عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَام قَالَ مَاتَ الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ آلَ الْمُغِيرَةِ قَدْ أَقَامُوا مَنَاحَةً فَأَذْهَبُ إِلَيْهِمْ فَأَذِنَ لَهَا فَلَبِسَتْ ثِيَابَهَا وَ تَهَيَّأَتْ وَ كَانَتْ مِنْ حُسْنِهَا كَأَنَّهَا جَانٌّ وَ كَانَتْ إِذَا قَامَتْ فَأَرْخَتْ شَعْرَهَا جَلَّلَ جَسَدَهَا وَ عَقَدَتْ بِطَرَفَيْهِ خَلْخَالَهَا فَنَدَبَتِ ابْنَ عَمِّهَا بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَت:
أَنْعَى الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ
أَبَا الْوَلِيدِ فَتَى الْعَشِيرَهْ
حَامِي الْحَقِيقَةِ مَاجِدٌ
يَسْمُو إِلَى طَلَبِ الْوَتِيرَهْ
قَدْ كَانَ غَيْثاً فِي السِّنِينَ
وَ جَعْفَراً غَدَقاً وَ مِيرَه
فَمَا عَابَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ذَلِكَ وَ لَا قَالَ شَيْئاً.
توضیح: این حدیث عجیب دارای اشکال های زیر است:
اول: از نظر سند: در سند این حدیث، علی بن حکم هست، و دربارۀ وی اختلاف نظر هست؛ اگر او همان شخص باشد که علی بن حکم بن الزبیر، نامیده شده، موثق است والاّ توثیق نشده است.
مرحوم اردبیلی در «جامع الروات» سه نفر به این نام آورده و احتمال داده است که هر سه یک نفر باشند. در این صورت او توثیق شده است. و مرحوم خوئی در «معجم رجال» ترجیح داده است که او همان علی بن حکم بن الزبیر باشد. در این صورت نیز توثیق شده است. اما در هر صورت مسئله دربارۀ او (باصطلاح) هزینه بر، است.
دوم: در محتوای این حدیث به زیبائی های همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) با شرح جزئیات پرداخته شده که هیچ کسی راضی نمی شود اینگونه زیبائی های همسرش به مردم شرح داده شود.
سوم: ولید بن المغیره در مکه مرده است، و حضرت امّ سلمه در مدینه به همسری پیامبر در آمده.
از طرفی نام شخص متوفی ولید بن مغیره آمده، از طرف دیگر در خود اشعار «ولید بن الولید» آمده است که این دومی در مدینه وفات کرده است. کدام یک درست است؟
با صرفنظر از ایرادات مذکور، خود حدیث می گوید حضرت ام سلمه در خانه خودش این شعرها را انشاء کرده است، نه نائحه گری برای مخاطب یا گروه مخاطب. شعرهائی گفته و گریسته است و آنچه در احادیث تحریم، حرام شده نیاحه گری است، نه گریه و نه هر کلامی که به همراه گریه گفته می شود.
3- مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَام لَا بَأْسَ بِكَسْبِ النَّائِحَةِ إِذَا قَالَتْ صِدْقاً:[10]
توضیح: این حدیث فاقد سند و مرسل است.
4- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام قَالَ قَالَ لِي أَبِي يَا جَعْفَرُ أَوْقِفْ لِي مِنْ مَالِي كَذَا وَ كَذَا لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِي عَشْرَ سِنِينَ بِمِنًى أَيَّامَ مِنًى:[11] امام صادق (علیه السلام) می گوید: پدرم به من گفت: ای جعفر از مال من فلان مقدار وقف کن برای گریه کنندگان که در ایام منی بر من در منی گریه کنند.
توضیح: این حدیث دربارۀ «ندبه= گریه» است و ربطی به نیاحه و نائحه گری ندارد.
در ضبط دیگر دیدم که همین حدیث با لفظ «نوح» آمده که اکنون آدرس آن یادم نیست. اما همین حدیث آن را نیز معنی می کند.
5- سَمِعْتُ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَام يَقُولُ إِنَّمَا تَحْتَاجُ الْمَرْأَةُ إِلَى النَّوْحِ لِتَسِيلَ دَمْعَتُهَا وَ لَا يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تَقُولَ هُجْراً فَإِذَا جَاءَ اللَّيْلُ فَلَا تُؤْذِي الْمَلَائِكَةَ بِالنَّوْح:[12] از عمویم امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می گفت: زن نیازمند نوحه است تا اشکش جاری شود، و روا نیست در نوحه اش هذیان (پرت و پلا) بگوید، و هنگامی که شب فرا می رسد فرشتگان را با نوحه اش اذیت نکند.
توضیح: این حدیث دربارۀ نوحه است، نه نیاحه و نائحه گری، و به شرح رفت که هر نوحه ای حرام نیست.
6- سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام وَ سُئِلَ عَنْ كَسْبِ النَّائِحَةِ فَقَالَ تَسْتَحِلُّهُ بِضَرْبِ إِحْدَى يَدَيْهَا عَلَى الْأُخْری:[13] شنیدم از امام صادق (علیه السلام) که از کسب نائحه پرسیده بودند، فرمود: آن را با زدن یک دستش به دست دیگرش حلال می کند.
توضیح: بنده چیزی از پیام این حدیث، بطور مشخص نفهمیدم و فقها نیز معمولاً آن را مسکوت گذاشته اند.
7- مَاتَتِ ابْنَةٌ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام فَنَاحَ عَلَيْهَا سَنَةً ثُمَّ مَاتَ لَهُ وَلَدٌ آخَرُ فَنَاحَ عَلَيْهِ سَنَةً ثُمَّ مَاتَ إِسْمَاعِيلُ فَجَزِعَ عَلَيْهِ جَزَعاً شَدِيداً فَقَطَعَ النَّوْحَ قَالَ فَقِيلَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام أَ يُنَاحُ فِي دَارِكَ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ لَمَّا مَاتَ حَمْزَةُ لَكِنَّ حَمْزَةَ لَا بَوَاكِيَ لَهُ:[14] دختری از امام صادق (علیه السلام) وفات کرد، یک سال برای او نوحه می کرد، سپس فرزند دیگرش وفات کرد، یک سال نیز بر او نوحه کرد، آنگاه پسرش اسماعیل وفات کرد امام شدیداً متأثر شد و دیگر نوحه را قطع کرد. به امام گفتند: آیا سزاوار است در خانه تو نوحه باشد؟ فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در وفات حمزه فرمود: (برای شهدای احد گریه می شود) لیکن حمزه گریه کنندگانی ندارد.
توضیح: این دربارۀ گریه و نوحه است که به شرح رفت نه گریه حرام است و نه هر نوحه ای.
8- أَنَّ فَاطِمَةَ (علیها سلام) نَاحَتْ عَلَى أَبِيهَا وَ أَنَّهُ أَمَرَ بِالنَّوْحِ عَلَى حَمْزَةَ:[15] حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در رحلت پدرش نوحه کرد، و رسول خدا امر کرد که برای حمزه نوحه کنند.
توضیح: این حدیث نیز به محور نوحه و گریه است، نه نائحه و نیاحه.
9- حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ قَالَ كَانَتِ امْرَأَةٌ مَعَنَا فِي الْحَيِّ وَ لَهَا جَارِيَةٌ نَائِحَةٌ فَجَاءَتْ إِلَى أَبِي فَقَالَتْ يَا عَمِّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ مَعِيشَتِي مِنَ اللَّهِ ثُمَّ مِنْ هَذِهِ الْجَارِيَةِ فَأُحِبُّ أَنْ تَسْأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ ذَلِكَ فَإِنْ كَانَ حَلَالًا وَ إِلَّا بِعْتُهَا وَ أَكَلْتُ مِنْ ثَمَنِهَا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِالْفَرَجِ فَقَالَ لَهَا أَبِي وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُعَظِّمُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ قَالَ فَلَمَّا قَدِمْنَا عَلَيْهِ أَخْبَرْتُهُ أَنَا بِذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام أَ تُشَارِطُ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي تُشَارِطُ أَمْ لَا فَقَالَ قُلْ لَهَا لَا تُشَارِطُ وَ تَقْبَلُ مَا أُعْطِيَتْ:[16] حنان بن سدیر می گوید: در قبیله (یا محلۀ) ما زنی بود که کنیز نائحه داشت، آمد پیش پدر من و گفت: ای عمو تو می دانی که گذران زندگی من اول از خدا وسپس از این کنیز است، می خواهم از امام صادق (علیه السلام) این مسئله را بپرسی، اگر حلال است از آن استفاده کنم، و اگر حرام است او را بفروشم و از قیمتش استفاده کنم تا خداوند فرجی کند. حنان می گوید: پدرم به آن زن گفت: والله من امام صادق (علیه السلام) را بزرگتر و محترم تر از آن می دانم که این مسئله را از او بپرسم. حنان ادامه می دهد: وقتی که به حضور آن حضرت رسیدیم من این مسئله را به حضرتش بازگو کردم. امام پرسید: آیا شرط می کند (تعیین نرخ و اجرت می کند)؟ گفتم: من نمی دانم شرط می کند یا نه. امام فرمود: به او بگو شرط نکند و هر چه دادند بپذیرد.
توضیح: این حدیث، باصطلاح «قَضِيَّةٌ فِي وَاقِعَةٍ» است و تنها به آن زن که «مضطرّ» است اذن داده می شود. و هیچ حکم کلی برای جواز، در این حدیث نیست.
از خود متن حدیث مشخص است که مسئلۀ حرام بودن اجرت نائحه به حدی مسلم بوده که پدر حنان می گوید من جسارت نمی کنم این پرسش را از آن حضرت بکنم.
برای همین به زن مضطرّ نیز بشرط عدم تعیین اجرت، اذن داده شده است.
10- قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام لَا بَأْسَ بِأَجْرِ النَّائِحَةِ الَّتِي تَنُوحُ عَلَى الْمَيِّتِ:[17] امام صادق (علیه السلام) فرمود: بر اجرت نائحه ای که بر میت نوحه می کند، اشکالی نیست.
تنها این یک حدیث است که ظاهراً با اشکالی مواجه نیست و صریحاً اجرت نائحه را حلال می کند. اما این یک حدیث در برابر حدیث های تحریم که با صراحت و شدت نائحه گری و اجرت آن را تحریم کرده اند، (باصطلاح) مقاومت نمی کند.
برگردیم به موضوع شناسی:
موضوع شناسی
رفتار متناقض با «عرف»
روان شناسی اجتماعی: عرف و چگونگی روان اجتماعی، تقریباً دو روی یک سکه اند. آیا با توجه به این «وحدت تقریبی»، عرف چگونگی روان اجتماعی را می سازد، یا چگونگی روان اجتماعی عرف را می سازد؟-؟
[شبیه این پرسش: آیا فقر از جهل متولد می شود، یا جهل از فقر؟-؟].
پاسخ مکتب ما این است: هر دو ممکن است. و موارد فرق می کند در برخی موارد این است و در برخی دیگر آن.
اما در این جا یک اصل مهم هست: در پدیده های طبیعی همیشه مادر فرزند را تغذیه می کند، اما در پدیده های اجتماعی، فرزند به محض تولد برمی گردد مادر خود را تغذیه می کند.[18]
اگر فقر از جهل متولد شود فوراً برمی گردد همان جهل را تقویت می کند، و بالعکس.
همچنین: در موردی که عرف در چگونگی روان اجتماعی جامعه و افراد، نقش ایفا می کند، همان چگونگی روان برمی گردد همان عرف را تقویت می کند. و بالعکس.
بنابر این، در این گونه مسائل و موارد، انسان با یک «تعامل دو جانبۀ شدید» مواجه است که بزرگترین مشکل فردی و اجتماعی و تاریخی بشر است؛ این تعامل های دو جانبه هستند که همیشه در مقابل عقل، اراده و نبوت ها مقاومت کرده اند و می کنند.
در مقالۀ «جایگاه و نقش عرف در اسلام» عرض کردم که نبوت ها فقط برای درهم شکستن عرف ها آمده اند تا عقل و اراده را از چنگال این «دَوَران مداوم تعاملی دو جانبه» برهانند. و حدیث «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» را نیز بعنوان نمونه دلیل آوردم؛ وقتی که زمین عرف شخم شود و رسوبات آن متلاشی گردد، عقل و اراده رویندگی و بالندگی می یابد.
اما در عرصۀ فقه، تشخیص موضوعات به عهدۀ عرف است؛ عرف در این مسئله نه تنها باید شکسته نشود بل حجت است. و اگر فقیه در تشخیص و تعیین یک موضوع نظر دهد، نظرش از جایگاه فقاهت نیست، بل مانند نظر هر فرد دیگر از افراد جامعه است.
با بیان دیگر: فتوای فقیه برای افراد و جامعه حجت است. اما در تشخیص و تعیین موضوع، نظر او حجت نیست.
پس رفتار شرع با عرف در دو محور است: محوری که باید عرف شکسته و داغان شود. محوری که عرف حجت است.
این دو محور گاهی با همدیگر تلاقی می کنند، فقیه نیز مانند هر فرد دیگر در این تلاقی تأثر روانی دارد. زیرا در این موارد هم دانشمندان و نخبگان و هم دیگران متأثر می شوند. البته اهل دانش از آن جمله فقها کمتر متأثر می شوند.
اکنون برویم به سراغ واژۀ «غناء» در اعماق تاریخ: متون لغوی یک جریان تاریخی را دربارۀ واژۀ «غناء» به ما نشان می دهند؛ همۀ عناصر ادبی و زبان شناسی را که با این موضوع رابطه داشته باشند به کار بگیرید و کاربرد این واژه را دنبال کنید.
در این کار تحقیقی و فکری با یک حادثه دربارۀ واژۀ «غناء» مواجه می شوید: چرا در لغت هم به آوا و آهنگی که «خفّت حزنی» می آورد و هم به آوا و آهنگی که «خفّت سروری» می آورد، غناء گفته می شود، اما در عرف مردم تنها به آوا و آهنگ سروری غناء گفته می شود؟!
آیا عرف زبانی و لغوی مردم دگرگون شده است و منابع لغوی معنی کهن و دیرین این واژه را می آورند؟
پاسخ مثبت است: منابع لغوی و لغت نویسان دربارۀ این واژه در اعصار پیشین باقی مانده اند، امّا عرف تغییر کرده و غناء را فقط به معنی «آنچه خفت سروری می آورد» به کار می برد.
این جا است که «عرف محکوم به شکست» با «عرفی که حجت است» به تلاقی می رسند و موجب سر درگمی می گردند.
این تغییر عرف از چه زمانی شروع شده است؟ و آیا در شناخت موضوع غناء، از عرف پیشین پیروی کنیم؟ یا از عرف جدید؟ پاسخ به این دو پرسش مشکل ما را نه فقط دربارۀ غناء بل در بسیاری از موارد دیگر، حل می کند.
پیش از اسلام، چیزی به نام «غناء» یکی از مسائل مهم نبود تا یکی از فرازهای حساس در جامعه باشد؛ غناء هم مانند هر واژه دیگر در امور دیگر، بود و کسی در چیستی آن تردید نداشت و به معنی «آهنگی که خفت آور باشد خواه خفت حزنی و خواه خفت سروری» به کار می رفت.
پس از اسلام نیز چنین بود تا روزی که عرب مسلمان به بالاترین حد رفاه رسید بحدی که شب ها در بام خانه های مدینه (متأسفانه) کنیزان مغنیّه در مجالس عیش مردم همراه صدای دف کنیزان را مشگر، و نوازندگان دیگر ابزارهای غنائی سروری، برای عیش اربابان شان از جان و دل می کوشیدند.
عرب در آغاز اسلام تنها سه ابزار برای موسیقی داشت: نی چوپانی، دف و تار کوچک رباب. اینک در عصر رفاه همۀ ابزارهای موسیقی از روم و ایران به جامعه شان وارد شده و گرما گرم خوش گذرانی را به بار آورده اند.
این روندبطور روز افزون ادامه داشت تا جائی که برای فقهای سنیان و نیز برای ائمّۀ طاهرین (علیه السلام) مسئلۀ بزرگی شد تا دربارۀ آن نظر دهند، و لذا گفته اند که بحث از حرمت یا جواز غناء در عصر امام باقر (علیه السلام) فراز شده است.
و شاهد این ماجرا این است که مشاهده می کنید در میان احادیث نبوی تحریم «غنای حزنی»- نیاحه و نائحه گری- بیشتر است تا تحریم غنای سروری.
پیش از عصر رفاه، واژۀ غناء شامل غنای سروری و غنای حزنی بود، و هر آهنگی که در انسان ایجاد خفت کند و اراده همیشگی او را مخدوش کند خواه به طرف سرور و خواه به طرف حزن، غناء نامیده می شد؛ گاهی کسی که این کلمه را می شنید باید می پرسید منظورت از غناء، غناء حزنی است یا غناء سروری؟-؟ اما با رواج عیاشی ها یک «سبقت تبادری» به تدریج جان می گرفت و تبادر خفت سروری بر تبادر خفت حزنی سبقت می گرفت.
این سیر تدریجی سبقت، در عرف مردم تأثیر می گذاشت تا در اواخر خلافت عباسی بیشترین تأثیرش را گذاشت، گرچه این سبقت به حدی نبود که از معنی و کاربرد «خفت حزنی» مانع گردد.
اما با این همه، نه در ادبیات سنیان و ادبیات ادیبان و فقهای شان، و نه در ادبیات ائمّه (علیهم السلام) تا اوایل قرن چهارم،[19] این سبقت راه نیافته بود؛ یعنی پیشرفت این سبقت اگر در عرصۀ عرف عام، بوده در عرف خاص اهل حدیث و فقها نبوده است.
مثال برای این دو عرف: در یکی از حدیث ها دیدیم که راوی می گوید: «سَأَلْتُهُ عَنْ كَسْبِ الْمُغَنِّيَةِ وَ النَّائِحَةِ». اگر نائحه گری قسمی از غناء گری است چرا نمی گوید: «سألته عن اجر المغنیة» که شامل هر دو باشد؟
معلوم می شود که این سبقت تدریجی تا جائی رسیده بوده که ذهن راوی را دربارۀ معنی واژۀ غناء دچار تغییر ناخودآگاه کرده بوده، یا راوی برای این که دیگران پرسش او را به «خفت سروری» منحصر نکنند و اجمالی در سخنش نباشد عنوان «قسم» را در کنار عنوان «مقسم» آورده است.
بتدریج مسئله به جائی رسید که در عرف همۀ مسلمانان تنها «آهنگ سروری» غناء تلقی گشت و مصداق «تسمیة القسم باسم المقسم» گشت.
این جریان تدریجی در عرصۀ فقهی ما:در بررسی فتواها هر چه به اعصار پیشین می نگریم می بینیم که «نائحه گری» مطلقا حرام دانسته شده از آن جمله فتوای شیخ طوسی در مبسوط و فتوای سلاّر وابن حمزه.
در این روش وقتی که به عصر قبل از اجتهاد و دوران اصحاب حدیث می رسیم، کاملاً مشخص می شود که نائحه گری در فرهنگ آنان نکوهیده و حرام بوده است. زیرا ائمه طاهرین (علیهم السلام) کلمهغناء را در همان معنی لغوی به کار برده اند.
و هر چه به عصرهای بعدی می آئیم می بینیم تحریم نائحه گری سست می شود. زیرا بتدریج آن سبقت تبادر به «تبادر مانع از معنی دیگر» مبدل شده است.
و لذا مشاهده می کنیم شیخ انصاری (قدس سره) با اینکه در باب غناء، غناء را به معنی لغوی و کاربرد اصلی آن معنی می کند و آن را شامل «آهنگ خفت آور حزنی» می داند، در همان باب و نیز در باب نوحه و نائحه، زیر بار آن نمی رود. و جالب این که دو کاربرد واژۀ غنا را از هم جدا کرده نوح و نائحه گرائی را در یک باب مستقل و غنای سروری را در باب مستقل دیگر می آورد، حتی در فاصلۀ این دو باب ابواب دیگر قرار می دهد. می فرماید:
الْخَامِسَةُ وَ الْعِشْرُون: النَّوْحِ بِالْبَاطِل. و نتیجه این می شود که هر گونه نوحه ای حلال می شود مگر نوحه ای که محتوایش شامل «باطل» باشد. اما توجه نمی فرماید با این روش هیچ چیزی برای مکاسب محلّله نمی ماند، زیرا می توان هر کسب و حتی هر رفتار را با قید «بالباطل» تحریم کرد مانند: التجارة بالباطل، المشی بالباطل، الضحک بالباطل، الکلام بالباطل، الحج بالباطل، الاجارة بالباطل، الوکالة بالباطل، النکاح بالباطل، الطلاق بالباطل، التربیة بالباطل، الکتابة بالباطل، و… و… و در این صورت می توان هشتاد مجلد در مکاسب محرّمه نوشت. این چه سبک و روش است که آن مرحوم با تأسی از برخی شخصیت های قبل از خودش، و دیگران نیز با تأسی از او در پیش گرفته اند؟!
موضوع شناسی: چرا در هیچ حدیثی «نائح» یا «اجر نائح» با صیغۀ مذکر نیامده و در همه جا با صیغۀ مؤنث «نائحه» آمده است؟
بدیهی است این واقعیت در متن حدیث ها، نشان می دهد که نوع خاصی از نوحه حرام است که برخی از زنان متخصص آن بوده اند و این موضوع در میان اکثر قریب به اتفاق جامعه های جهان و تاریخ بوده است و در اسلام تحریم شده است و همانطور که از حدیث شنیدیم حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز امیدی به موفق شدن این تحریم ندارد و می داند که عرف مردمان در این مسئله شکسته نخواهد شد گرچه خودش آن را تحریم فرموده است.
برای شناخت این موضوع تنها سیری در ایران می کنیم: در بخش های ایران زنانی که در «نائحه گری» تخصص دارند و در مرگ افراد در مجالس عزا هنر نمائی کرده و زنان دیگر را می گریانند، با عنوان های زیر نام گذاری می شدند و هنوز هم می شوند:
1- در آذربایجان: «اُخشیان».
2- در طالقان: «بزنجوار».
3- در بابل: «ملواجی».
4- در منطقۀ بوزچلوی اراک: «اُخشیان».
5- در نهاوند و خرم آباد: «بلَوُون».
6- در خوزستان: «سُورُ خون».
7- در اطراف ماهان کرمان: «ملاّ».
8- در تهران: «زبون بگیر».- فلان خانم خوب زبون (زبان) می گیره.
9- در بخش هائی از اصفهان: «میون دار».
و هر منطقۀ دیگر و هر قوم و قبیله دیگر عنوانی برای این زنان دارند.
آنچه تحریم شده تنها کار و رفتار حرفه ای این زنان است که با اشعار و سرایش های آهنگین، زنان حاضر در مجلس را می گریانند. نه هر نوحه ای.
این بدان معنی نیست که اگر مردی این کار را بکند، حرام نیست. زیرا غناء به هر دو معنی- خواه طرب سروری باشد و خواه طرب حزنی- تحریم شده است بطوری که مطابق قاعدۀ اصطیادی که به شرح رفت، هر مخدّر حرام است، زیرا که انسان را دچار خفّت و اراده اش را مخدوش کرده از دستش می گیرد.
عدم حضور صیغۀ «نائح» در احادیث، بدلیلعدم وجود این موضوع دربارۀ مردان است. زیرا مرسوم نبود که مردی به صوت آهنگین حاضران در مجلس عزا را برای فرد متوفی بگریاند و بطور حرفه ای و متخصصانه و هنرمندانه این کار را بکند و برای آن اجرت بگیرد. یعنی مسئله دربارۀ مردان «سالبه بانتفاء موضوع» بود و لذا در حدیث با عنوان «نائح» نیامده. اما این کار نیز اگر پیش بیاید، حرام است زیرا مشمول ادلّۀ تحریم غناء به هر دو معنی است.
فردوسی نیز این حرفه را مخصوص زنان دانسته است که حاکی از عرف آن زمان بوده است که می گوید:
ببارید از دیده خون جگر
بنالید همچون زن نوحه گر[20]
مردان مداح، و عنوان «مرد نوحه خوان» در زمان حضرت سکینه[21] با اشارۀ امام سجاد (علیه السلام) و در زمان امام باقر (علیه السلام) پدید آمد و این گزاره محقق گشت که: الغناء محرم الاّ فی رثاء الحسین علیه السلام. و در مقالۀ اصلی (جایگاه و نقش عرف در اسلام) که این مقاله در تکمیل و پیرو آن است، عرض کردم که برای مداح جایز نیست که در مجلس ترحیم، مردم یا بستگان متوفی را با هنرمندی و آهنگ خود بگریاند. خوشبختانه اکثر مداحان تنها به امام حسین (علیه السلام) و به یارانش که در واقع بخشی از رثای حسینی است، می گریانند.[22]
و در آن مقاله گفته شد مرثیه سرائی دربارۀ دیگر معصومان (علیهم السلام) نیز بر اساس قاعدۀ «القاء خصوصیت» هم جایز و هم مستحب می شود.
عدم توجه حضرات به تفکیک موضوعات، بل خلاء بزرگ یک علم با عنوان «علم موضوع شناسی» ما را در این قبیل مسائل بحدی گرفتار کرده است که هنوز هم که هنوز است دربارۀ نوحه و موسیقی فرو مانده ایم.
آن آقا که گهگاهی سخنان بظاهر شیرینش، پر از شعر و تعبیرات فرنگی و جملات انگلیسی از تلویزیون پخش می شود و مخاطبان را منحرف می کند، می گوید: چرا موسیقی را حرام کرده اند، می گویند برای طربش، معلوم است که موسیقی را برای طربش می خواهند نه برای گریه.
این آقا نه معنی طرب را فهمیده و نه موسیقی حرام و موسیقی حلال را شناخته است. چرا؟ چرا کسی مثل او که با سواد هم هست به فهم این مسئله نرسیده؟ برای این که ما مسئله را در موضوع شناسی روشن نکرده ایم. او می خواهد موسیقی بطور مطلق حلال شود. و از جانب دیگر یک فقیه بزرگوار همین امروز موسیقی را بطور مطلق تحریم می کند.
یا دربارۀ «التّغنی فی قرائة القرآن» که احادیث متعدد در حلال بودن بل مستحب بودن آن وارد شده، سر درگم هستیم.
به یک حدیث از کافی توجه کنید: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَام إِذَا قَرَأْتُ الْقُرْآنَ فَرَفَعْتُ بِهِ صَوْتِي جَاءَنِي الشَّيْطَانُ فَقَالَ إِنَّمَا تُرَائِي بِهَذَا أَهْلَكَ وَ النَّاسَ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اقْرَأْ قِرَاءَةً مَا بَيْنَ الْقِرَاءَتَيْنِ تُسْمِعُ أَهْلَكَ وَ رَجِّعْ بِالْقُرْآنِ صَوْتَكَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الصَّوْتَ الْحَسَنَ يُرَجَّعُ فِيهِ تَرْجِيعاً.[23]
حدیث دربارۀ «التّغنّی فی القرآن» متعدد است بطوری که کشمیری در «رسالة فی مسئلة الغناء» ص 31 می گوید: «مع ورود الأمر في أخبار اخر صريحاً بالترجيع و التغنّي في القرآن، المحمول على الاستحباب».
صاحب «کفایة الاحکام» نیز می گوید: «أنّ الظاهر من تفسير الطبرسي أنّ التغنّي في القرآن مستحبّ عنده، و أنّ خلاف ذلك لم يكن معروفا بين القدماء».[24]
و «مستند الشیعه فی احکام الشریعه» نیز این سخن صاحب کفایه را نقل می کند.[25]
پرسش: چرا در میان قدما در جواز تغنّی در قرآن و استحباب آن، هیچ خلافی نبوده، اما امروز عکس آن را مشاهده می کنیم؟
پاسخ: به دو علّت:
1- همان «سبقت تدریجی تبادر» که شرحش گذشت که «غناء» بیشتر به معنی «غنای سروری» تلقی گردید و این باعث شد که به این حدیث ها با دیدۀ نامهربانی نگریسته شود.
2- متأخرین گمان کردند که مراد از «غناء در قرائت قرآن» غناء سروری که منبتح «خفت سروری» می گردد است و توجه نکردند که مراد از آن «غناء حزنی» است.
توجه: همین سخن صاحب کفایه نشان می دهد که آنچه دربارۀ آن «تدریج» که بیان شد یک واقعیت و حقیقت است و متأخرین تحت تأثیر عرف زمان خودشان، این حدیث ها را معنی کرده اند؛ عرفی که اولاً باید به وجود نمی آمد و به وجود آمدنش غلط بوده. و ثانیاً پس از به وجود آمدن باید در هم شکسته می شد و در استنباط های فقهی تأثیر نمی گذاشت.
چه قدر کتاب ها و رساله ها دربارۀ این مسئله نوشته شده و هنوز هم به جائی نرسیده و به کلاف سر درگم مبدل شده است.
و همین طور است وضعیت ما در مسئله «الغناء فی رثاء الحسین علیه السلام» که بخاطر همان دو علت که در بالا بیان شد به همان سرنوشت دچار شده است.
به کتاب های سید تقی طباطبائی قمی از آن جمله «الدلائل في شرح منتخب المسائل» که در ج 4 ص 273 می گوید: «الجهة الثانیة هل یجوز الغناء فی رثاء الحسین علیه السلام-؟».
حضرات توجه نمی کنند که مراد از غناء در قرائت قرآن و در رثاء حسین علیه السلام، غناء حزنی است نه غناء سروری، و لذا اینهمه بگو مگوها پیش می آید.
پس غناء و «ترجیع الصوت مع الطرب» با طربی که اثرش ایجاد حالت حزن است هم در قرائت قرآن و هم در رثاء حسین علیه السلام و به تبع آن در رثاء یاران آن حضرت، جایز بل مستحب است.
و این است معنی دو گزارۀ:
1- الغناء محرّم الاّ فی قرائة القرآن.
2- الغناء محرّم الاّ فی رثاء الحسین علیه السلام.
قاری قرآن یا مداح امام حسین علیه السلام، هر چه با آهنگ زیبا، صدای زیبا و غنائی تر بخواند، به همان قدر مستحب تر است.
دوباره باید تکرار کنم: رثاء دربارۀ دیگر معصومین (آری فقط معصومین) علیهم السلام، بر اساس قاعدۀ «القاء خصوصیت» است و لذا مستحب است، که شرحش گذشت.
نمی دانم کسی که اولین بار عنوان «النوح بالباطل» را در باب متاجر و مکاسب به کار برده کیست؟ این کار نیازمند تحقیق است، اما مرحوم محقق (قدس سره) که قرن ها پیش از شیخ انصاری (قدس سره) می زیست، در شمارش محرمات می فرماید «و نوح النائحة بالباطل».[26]
این تعبیر قابل تأمل و دقت است: اگر آن را در کنار تعبیر شیخ در مکاسب که می گوید «النوح بالباطل» بگذارید مشاهده می کنید که سیر تحول و سرگذشت مسئله دقیقاً همان گونه بوده که بنده آن را «سبقت تدریجی در تبادر» نامیدم.
مرحوم محقق تنها یک گام در این تغییر پیش می رود؛ مسئله را از محور «نائحه» خارج نمی کند. اما شیخ پس از چند قرن گام دوم را برمی دارد و فراتر از نائحه هر قسم نوحه را در عنوان مسئله می آورد و می گوید «النوح بالباطل» که شامل هر قسم نوحه می گردد و اساساً اصل موضوع بطور کلی و ریشه ای از بین می رود و موضوع به یک موضوع دیگر مبدل می گردد.
اما باید توجه کرد که محقق نیز در این عنوان، معنی لغوی «نائحه» را در نظر دارد که شامل هر نوحه کننده و هر قسم نوحه می گردد، نه اصطلاح حرفه ای زنان متخصص در این کار. فرق میان تعبیر این دو بزرگوار این است که محقق نخواسته از تعبیر حدیث ها خارج شود اما شیخ انصاری (و امثالش) دل به دریا زده و اصل و اساس نوحه را صریحاً در نظر گرفته است، و این همسوئی با آن «حرکت تدریجی» است.
و هر دو بزرگوار قید «بالباطل» را آورده اند.
منشاء قید «بالباطل»: وقتی که موضوع مسئله از محور «نوحۀ نائحه» خارج می شود و شامل هر نوع نوحه می شود، تعارض میان دو گروه از حدیث پیش می آید:
1- حدیث هائی که آن را مطلقاً تحریم می کنند.
2- حدیث هائی که نوحه را تجویز می کنند و تنها سفارش می کنند که شامل هجر، هذیان و باطل نباشد.
جمع میان این دو گروه بر اساس قاعدۀ «حمل مطلق بر مقید» ایجاب می کند که پیام حدیث های تحریم نیز همان پیام حدیث های جواز، باشد.
و نتیجه این می شود: هر نوحه ای جایز است حتی نوحه زن نائحۀ حرفه ای، بشرط عدم شمول بر باطل.
کسی که برادرش یا هر عزیز دیگرش مرده است، گریه می کند و در این گریه و مصیبت چیزهائی به زبان می آورد، این کار او کاملاً جایز است اگر شامل سخنان باطل و هجر (باصطلاح پرت و پلا) نباشد.
اما این یک موضوع مستقل است و «نوحه نائحه حرفه ای» موضوع دیگر است؛ خلط میان این دو موضوع زمینه را برای تعارض میان این دو گروه از احادیث فراهم می کند و نوبت به قاعدۀ «مطلق و مقید» می رسد.
اما اگر این خلط رخ ندهد، آنچه باید عمل شود قاعدۀ «عام و خاص استثنائی» است که: هر نوحه ای بشرط عدم شمول بر باطل جایز است الاّ نوحۀ نائحه که مطلقا حرام است خواه شامل باطل باشد و خواه نباشد. و علاوه بر حدیث های تحریم مشمول ادلّۀ تحریم غناء نیز می شود زیرا که این نوع از نوحه یکی از دو معنی غناء است.
شبیه، بل عین همین خلط دربارۀ «غناء سروری» نیز رخ داده است؛ مرحوم محقق (قدس سره) دربارۀ «دفّ» می فرماید: «و يكره الدف في الاملاك و الختان».[27] و مرحوم صاحب جواهر (قدس سره) در شرح همین جملۀ محقق می فرماید: «لقول النّبی (صلی الله علیه و آله): أعلنوا النكاح و اضربوا عليه الغربال، يعني الدف و قوله (صلی الله علیه و آله) ایضاً: فصل ما بين الحرام و الحلال بالضرب بالدف عند النكاح».[28]
ببینید مسئله از کجا سر در می آورد؟ می شود: چون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده است در نکاح دف بزنید، پس دف زدن در نکاح مکروه است(!!!).
مگر همین بزرگواران نفرموده اند «الأمر حقيقة في الوجوب»، و دستکم «حقیقة فی الاستحباب»، و لااقل «حقیقة فی الطلب»-؟ پس چرا صیغۀ امر «اضربوا» را در این حدیث به کراهت معنی کرده اند؟!
برای این که خواسته اند میان احادیث تحریم غناء و ابزار غناء، و این حدیث ها که دف زدن را تجویز می کنند، جمع کرده باشند، و گفته اند: گروهی از احادیث هر نوع غناء و ابزار غناء را تحریم کرده اند، و از جانب دیگر این حدیث ها دف زدن را تجویز کرده اند، جمع میان شان ایجاب می کند که دف زدن در نکاح مکروه باشد.
در حالی که در این جا نیز باید بر اساس قاعدۀ «تخصیص العام بالخاص» رفتار شود و گفته شود: هر غناء و استفاده از هر ابزار غناء حرام است الاّ دف زدن آن هم فقط در عروسی و ختان. دف زدن در این دو مورد مستحب است بل در شرایطی واجب است. این «وجوب» را در برخی نوشته های دیگر دربارۀ فرق میان سفاح و نکاح شرح داده ام از آن جمله در کتاب «جامعه شناسی متعه».
نتیجه:
1- موسیقی (= هر صوت آهنگین خواه از حنجرۀ انسان باشد و خواه از ابزارها) بر دو نوع است: موسیقی غنائی و موسیقی غیر غنائی.
2- موسیقی غنائی (خواه از حنجرۀ انسان باشد و خواه از ابزارها) حرام است.
3- غنا بر دو قسم است: غناء با طرب سروری، و غناء با طرب حزنی.
4- غناء با طرب حزنی حرام است مگر در قرائت قرآن و رثاء الحسین علیه السلام.
5- رثاء بر یاران حسین علیه السلام تابع رثاء آن حضرت و جایز، بل مستحب است.
6- رثاء دیگر معصومین (علیهم السلام) با قاعدۀ «القاء خصوصیت» در ردیف رثاء حسین علیه السلام قرار می گیرد.
7- غناء با طرب سروری حرام است مگر دف زدن در عروسی و جشن ختنه.
8- آیا می توان گفت: با تمسک به قاعده «الغاء خصوصیت» جواز دف را به دیگر ابزارها تسرّی داد؟ نمی دانم.
مرتضی رضوی
6/2/1438 هـ ق
16/8/1395 هـ ش
[1]مکاسب محرّمه، اول مسئله «الخامسة و العشرین» که مسئله نوحه است.
[2]وسائل، ابواب ما یکتسب به، ب 17 ح 5.
[3]همان، ح 11.
[4]همان، ح 12.
[5]همان، 8.
[6]همان، ح 13.
[7]همان، ح 14.
[8]و چند حدیث دیگر در منابع دیگر.
[9]وسائل، ابواب ما یکتب به، باب 17 ح 10.
[10]همان، ح 9.
[11]همان، ح 1- و نیز حدیث 2 کتاب الطهاره، ابواب الدفن، باب 69.
[12]همان، ح 6.
[13]همان، ح 4.
[14]وسائل، کتاب الطهاره، ابواب الدفن، ب 70 ح 2.
[15]وسائل، الطهاره، ابواب الدفن، ب 70 ح 4.
[16]وسائل، ابواب ما یکتب به، باب 17 ح 3.
[17]همان، ح 7.
[18]این اصل را در دیگر نوشته ها با ادلّۀ مکتبی توضیح داده ام از آن جمله مجلدات «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه».
[19]گرچه تعیین تاریخ دقیق امکان ندارد و شاید برای من امکان ندارد.
[20]شاهنامه، بخش «برزو».
[21]رجوع کنید به مقاله: قیام مختار؛ نهضتی که از نو باید شناخت. در سایت بینش نوwww.binesheno.com
[22]و اما زنان محترمه ای که امروز «خانم جلسه» نامیده می شوند: اینان اگر مخاطبان شان را بر شخص متوفی (که مجلس، مجلس عزای اوست) بگریانند مصداق همان «نائحه» می شود. پس باید به تنها روضۀ امام حسین (علیه السلام) و یارانش اکتفاء کنند گرچه این روضه موجب گریۀ بستگان متوفی باشد.
[23]کافی (اصول) ج 2، کتاب القرآن، ص 616.
[24]کفایة الاحکام ص 86.
[25]مستند الشیعه ج 14 ص 146.
[26]شرایع الاسلام، ج 2 ص 4 ط دار التفسیر.
[27]شرایع الاسلام، ج 4 ص 117.
[28]در این باره حدیث های متعدد هست که سنی و شیعه آن ها را پذیرفته اند.