بسم الله الرحمن الرحیم

سخاوتی که بشریت را به سقوط کشانید

(مسئلۀ ما و امریکا)

مدتی است از فشار بیماری کاسته شده که اشتیاق نوشتن را در روح و روانم تحریک می کند، لیکن این کاهش متناوب است؛ استمرار لازم را ندارد تا جسارت ادامۀ شرح صحیفۀ سجادیه را داشته باشم، با تأسّی از پیام «مَا لَا يُدْرَكُ‏ كُلُّهُ‏ لَا يُتْرَكُ كُلُّه‏» به تدوین این مقاله که از یادداشت های ذهنی پیشین است می پردازم که به محور تنها دو جمله از سخن امیرالمؤمنین علیه السلام است:

یکی از اصحابش از ایشان پرسید: «كَيْفَ‏ دَفَعَكُمْ‏ قَوْمُكُمْ‏ عَنْ‏ هَذَا الْمَقَامِ وَ أَنْتُمْ أَحَقُّ بِهِ؟»:[1] چگونه مردم شما، شما را از خلافت دور کردند در حالی که شما به این مقام سزاوارتر هستید-؟

در این مقاله تنها بر دو نکته (بل به دو موضوع) از پاسخ امام علیه السلام می پردازیم:

موضوع اول: امام پیش از هر سخنی به ماهیت پرسش آن شخص ایراد می گیرد: «يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ! إِنَّكَ لَقَلِقُ‏ الْوَضِينِ تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ»: ای برادر بنی اسد، تنگ اسب تو سست و لقّ است؛ (با این حال) مهار اسبت را در مسیر نادرست رها می کنی.

شرح: تنگ اسب: تسمه ای که از زیر شکم اسب عبور کرده و دو طرف زین را به هم وصل می کند؛ اگر این تسمه لق و شل باشد زین وارونه می شود و سوار را سرنگون می کند، بویژه وقتی که سوار در این حال مهار اسب را رها کند سرنگون شدنش حتمی می گردد.

سؤال: در پرسش آن شخص چه ایرادی، چه نقصی و عیبی هست که حضرت او را نکوهش می کند-؟

شارحان نهج البلاغه[2] از روی این سؤال عبور کرده اند بگمان این که امام او را قبلاً می شناخت و بر اساس آن شناخت او را نکوهش کرده است و رابطه ای میان این نکوهش با ماهیت پرسش او نیست.

حضرات خیال کرده اند که حضرت از این فرصت استفاده کرده و او را سرزنش کرده است، اما حقیقت این است که عیب و نقص فکری و شُل بودن تنگ سمند اندیشۀ سؤال کننده در ماهیت خود همین پرسش است که می گوید «وَ أَنْتُمْ‏ أَحَقُ‏ بِهِ‏»: در حالی که شما سزاوارتر هستید به خلافت.

اشکال در «اَحَقّ= سزاوارتر» است؛ یعنی دیگران که خلافت را برگرفتند «سزاوار» بودند و شما «سزاوارتر» بودید. او معنی امامت و ولایت را نفهمیده است.

این همان فکر معیوب و نادرست است که جناب سید حسین مدرسی طباطبائی در امریکا نشسته و کتاب «مکتب در فرایند تکامل» را می نویسد و به جامعۀ ما می فرستد تا در ذهن مردم ما نفوذ دهد که خلفا بر حق بوده اند گرچه ائمّه اهل بیت «اَحَقّ» بوده اند؛ آنان سزاوار خلافت بوده اند گرچه اینان سزاوارتر بوده اند و فرق میان حاکمیت ولایتی با حاکمیت دیگران تنها در پسوند «تر» خلاصه می شود.[3]

موضوع دوم: پس از این نکوهش می فرماید: «فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ»:[4] خلافت یک برتری (و امتیازی) بود که هوای نفس عده ای در آن طمع کرد تا در اختیار خود بگیرند. و گروهی نیز درباره آن، سخاوت کردند.

آن عده که در خلافت طمع کرده و آن را تملک کردند، معلوم است. اما آن گروه که دربارۀ خلافت سخاوت کردند چه کسانی هستند؟ ابن ابی الحدید می گوید: «و يعني بالنفوس‏ التي‏ سخت نفسه»: مرادش از آنان که سخاوت کردند، خودش است. که سخاوتمندانه از خلافت صرفنظر کرد.

شرح هائی که من بررسی کرده ام همگی دقیقاً مانند ابن ابی الحدید معنی کرده اند. چنین تفسیری از کسی مانند ابن ابی الحدید (سنّی معتزلی) بعید نیست به نظر او خلافت صرفاً یک حکومت است که «الحمد للّه‏ الذي‏ قدّم‏ المفضول‏ على‏ الفاضل‏‏».[5] علی (علیه السلام) را فاضل و دیگران را مفضول می داند و او چیزی از «ولایت» نمی فهمد.

اما شارحان شیعی که معتقد به ولایت هستند چرا این گونه دچار اشتباه بزرگ شده اند؛ مگر امام حق دارد که امامت را سخاوتمندانه در اختیار دیگران بگذارد؟!؟

چنین اجازه ای حتی به پیامبر (صلی الله علیه و آله) داده نشده: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ- لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ- ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين‏»:[6] اگر او سخنی خودسرانه از جانب ما می گفت- او را بشدت می گرفتیم- سپس رگ قلبش را قطع می کردیم.

چگونه امام می تواند ولایت الله را به دیگران واگذارد؟ وانگهی؛ این چه سخاوتی است که خودش در همین نهج البلاغه می گوید: فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي‏ الْحَلْقِ‏ شَجًا»؟[7] آیا هم سخاوت کرده است و هم مانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم دارد سخاوت خود را تحمل کرده است؟!؟

و نیز: کلمۀ «نفوس» در جملۀ «وَ سَخَتْ‏ عَنْهَا نُفُوسُ‏ آخَرِينَ‏»، صیغۀ جمع است که با صیغۀ جمع «آخرین» تأکید می شود که سخاوت کنندگان افراد زیادی بوده اند، اگر مرادش خودش بود این کلمه و این جمله را در قالب جمع نمی آورد.

شگفت است: مراد امام علیه السلام کاملاً روشن است؛ می گوید: عدّه ای در خلافت طمع کردند و دیگران نیز با بیعت شان آن را سخاوتمندانه به آنان دادند.

علّت لنگی تاریخ بشر، گمراهی زیست انسان، در طول تاریخ و عرض جهان در همۀ دوران ها و مکان ها، همین «سخاوت ابلیسانه» و در مورد برخی ها «سخاوت احمقانه» بوده است؛ اگر برخی ها این سخاوت شیطانی و برخی ها این سخاوت ابلهانه را نمی کردند، مدیریت علی و آلش کاروان بشریت را به سعادت می رسانید.

و اینک ما: غوغای این سخاوت هر روز در جامعۀ ما، از زبان برخی حزب ها، صنف ها، گروه ها، فردها، طنین انداز است؛ هر کدام می کوشند بخشی از مکتب را به مستکبران و امریکا سخاوتمندانه ببخشند تا به مقاصد شخصی خود با هزینه کردن از جیب دین، مکتب، از جیب خدا، پیامبر و ائمه برسند.

اینان پیروان و ادامه دهندگان راه سخاوت آنان هستند که امامت و ولایت را بخشیدند.

مرتضی رضوی

16/1/1440 هـ ق

4/7/1397 هـ ش

[1] نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، کلام 163- فیض 161.

[2] شرح هائی که من دیده ام.

[3] پاسخ دسیسه بازی، بل دسیسه بازی های جناب مدرسی را در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» داده ام.

[4] عین همین عبارت را در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته دربارۀ فدک فرموده است. نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، نامۀ 45- فیض، نامۀ 45.

[5] سخن معروف از ابن ابی الحدید.

[6] آیه های 44، 45 و 46 سورۀ حاقّه.

[7] نهج البلاغه، خطبۀ شقشقیه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید