بخش بیست و هفتم

بخش بیست و هفتم

انسان شناسی

انسان سازنده و انسان ساخته شده

انسان فاعل، انسان منفعل

کسب آری، اکتساب نه

اصل مسلّم و حیاتی در اسلام

تعارض میان عبادت و اکتساب

رابطۀ قارونی با مال آسایش روانی را مخدوش می کند

ترسناکترین پیشامد

ثروت

کسب عبادت است

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِي مَئُونَةَ الِاكْتِسَابِ‏، وَ ارْزُقْنِي‏ مِنْ‏ غَيْرِ احْتِسَابٍ، فَلَا أَشْتَغِلَ عَنْ عِبَادَتِكَ بِالطَّلَبِ، وَ لَا أَحْتَمِلَ إِصْرَ تَبِعَاتِ الْمَكْسَبِ. اللَّهُمَّ فَأَطْلِبْنِي بِقُدْرَتِكَ مَا أَطْلُبُ، وَ أَجِرْنِي بِعِزَّتِكَ مِمَّا أَرْهَبُ»: خدایا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا از سختی اکتساب کفایت کن، و مرا از راهی که به گمانم نیامده روزی ده، تا سرگرم طلب نشوم و از بندگی تو باز مانم، و «بار عبث سنگین»ی را در به دست آوردن روزی بر خود حمل کنم، خدایا مرا دریاب با قدرت خودت اینچنین که می خواهم، و با عزّت خودت مرا جوار ده (پناه ده) از آنچه واهمه دارم.

شرح

کسب آری، اکتساب نه. در ادبیات قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) دو تعبیر مشخص برای به دست آوردن روزی، هست: کسب و اکتساب.

اکتساب: این واژه صیغۀ مصدر باب افتعال است؛ سه باب انفعال، تفعّل و افتعال، دارای عنصر «مطاوعه» هستند؛ مطاوعه یعنی انفعال و منفعل شدن، که این عنصر در باب انفعال اساسی و ذاتی است و هرگز باب انفعال از انفعال تهی نمی باشد، لیکن باب افتعال و تفعّل گاهی فاقد عنصر انفعال می شوند. و معانی عنصر انفعال همان است که در زبان ها هست مثلاً می گویند: فلانی منفعل شد، فلان چیز منفعل شد.

انفعال یعنی «پذیرش فعل»: کسی فعل کسی را بپذیرد، از فعل او متأثّر شود. یا چیزی فعل چیز دیگر را بپذیرد، از فعل آن متاثّر شود.

مثال باب انفعال: کَسرَتُ الکوزةَ فانکَسرَت: کوزه را شکستم شکسته شد؛ شکستن را پذیرفت.

مثال باب تفعّل: کَسرَتُ الکوزةَ فتَکسّرت: // // //، // // //.

مثال باب افتعال: کسرت الکوزة فَاکتَسَرَت: // // //، // // //.

کسب مال: بطور فاعلانه مال را به دست آوردن.

اکتساب مال: مال را منفعلانه به دست آوردن.[1]

هر خصلت روانی که در شخصیت انسان باشد بر دو نوع است: یا اصیل است و یا عارضی، خصلت اصیل، کسبی است. و خصلت عارضی، اکتسابی است.

خصایل اصیل آن است که انسان برای آن آفریده شده و قرار است دارای آن خصایل باشد؛ این خصایل با فطرت او محرم است نه نامحرم؛ تکاملی است نه تحمیلی. با جریان آفرینشی طبیعی او هماهنگ است، قوّت است بار نیست. و بالاخره از فاعلیت او و در فاعلیت اوست، نه از انفعال او و منفعل بودنش.

انسان اشرف مخلوقات است، چرا؟ برای اینکه قرار است بر طبیعت مسلط شود، با طبیعت فاعلانه برخورد کند، نه منفعلانه. و همچنین در جامعه سازنده باشد، نه ساخته شده.

متأسفانه شارحان و مترجمان، این سخن امام را به «زهد» معنی کرده اند در حالی که زهد و زهادت را در فقرات بعدی آورده است.

انسان سازنده، انسان ساخته شده: مسئله خیلی ظریف، دقیق و نیازمند تحلیل است: انسان هم سازنده است و هم ساخته شده، و هیچ انسانی نیست که صرفاً سازنده باشد و یا صرفاً ساخته شده باشد؛ مسئله نسبی و مدرّج است. و سخن در این است که تا چه حدّی سازنده باشد و تا چه حدّی ساخته شده.

در برابر طبیعت: هر انسانی در برابر طبیعت منفعل است، اتفاقاً همین انفعال او را به سازندگی وادار می کند؛ خانه می سازد، لباس می بافد، کشاورزی می کند، صنعت و هنر را ابداع می کند، و…

در برابر جامعه: هر انسانی در برابر جامعه نیز منفعل است؛ موجودی تأثیر پذیر، و تربیت پذیر است. و مشکل بزرگ انسان در همین مسئله است. زیرا در اینجا نمی توان گفت: همین انفعال در برابر جامعه، انسان را سازنده کرده است. زیرا در مسئلۀ «انسان در برابر طبیعت»، انسان زاده طبیعت است و لذا انفعالش در برابر طبیعت منشأ سازندگی می شود. لیکن در مسئلۀ «انسان در برابر جامعه»، انسان زادۀ جامعه نیست، بل جامعه زادۀ انسان است. منشأ انسان، طبیعت است، اما فطرت همین انسان منشأ جامعه است.

زمانی انسان نبود لیکن طبیعت بود و وجود داشت. و چنین نیست که: زمانی انسان نبود و جامعه بود.

صنعت و هنر صنعتی، پاسخ سزاوار و به جائی است که انسان در مقام انفعال خود در برابر طبیعت، می دهد. و بالفرض: اگر انسان بود و جامعه ای نبود، انسان در انسانیت خود هیچ مشکلی نداشت، لیکن صرفاً یک حیوان برتر می شد. انسانیتش فقط همان «برتریت»اش بود و بس. پس چیزی بنام جامعه هم بالاترین ارج انسان است و هم منشأ «بزرگ مشکل» اوست.

سازندگی انسان در برابر طبیعت، هرگز و به هیچوجه، نادرست و مضر نبوده و نمی باشد. اگر امروز چیزی بنام «تخریب محیط زیست» مشاهده می کنیم، منشأ آن انسان بما هو انسان، نیست. بل منشأ آن جامعه است؛ اینجاست که یکی از بزرگترین ادلّۀ «شخصیت جامعه» خود را به ما نشان می دهد و روشن می کند که لیبرالیسم در انکار شخصیت جامعه سخت در اشتباه است. این چگونگی شخصیت جامعه است که عامل تخریب محیط زیست شده، این آفت از بیماری شخصیت جامعه ناشی شده نه از بیماری فردیت فردی افراد. وگرنه، افراد دیوانه نیستند، این چگونگی جامعه است که آنان را به این کار وادار می کند، و لذا همۀ افراد در فردیت خودشان از وضعیت اسف انگیز محیط زیست متأسف هستند، لیکن در چنگال جبر اجتماعی جامعه، هر کدام بنسبتی در این فرآیند نادرست دخیل هستند.

بنابراین: سازنده بودن یک انسان در جامعه، سخت دشوار است بحدی که هر سازندگی اش ممکن است به نتیجۀ تخریبی برسد خواه در طبیعت و خواه در جامعه.

اصل مسلّم و حیاتی در اسلام: مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) می گوید: انفعال در برابر طبیعت آری، اما انفعال در برابر جامعه نه. چگونه ممکن است انسان در برابر جامعه منفعل نباشد، در سطرهای بالا گفته شد: انسان در برابر جامعه منفعل است، موجود تأثیر پذیر و تربیت پذیر است. آیا این تناقض نیست؟ درست است: اگر مسئله بدین صورت در قالب «کلّی» رها شود، صورت یک تناقض آشکار به خود می گیرد.

نمی توان یک خصلت ذاتی بشر را از بین برد؛ انسان یک موجود منفعل است ذاتاً و خلقتاً، اما این امر کلّی را می توان در بستر معین و مشخص جاری کرد و آن مصداق «أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُون»:[2] منم پروردگار شما مرا عبادت کنید. اگر انسان موجود منفعل است که هست، باید در برابر خدا منفعل باشد نه در برابر جامعه، باید از راه خدا و راهنمائی های خدا تأثیر بپذیرد: «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيم‏»:[3] خدا پرورندۀ من و پرورندۀ شماست پس او را عبادت کنید و این است راه مستقیم.

خداوند نه فقط از این جهت که طبیعت را آفریده و در اختیار انسان قرار داده، رب و پرورنده است، بل او در جهت زیست فردی و اجتماعی نیز راه را نشان داده و جنبۀ فردی و اجتماعی (روانی، شخصیتی) انسان را نیز می پروراند. ربوبیّت خدا محدود و منحصر به جنبۀ مادی و جسمی انسان نیت. ای انسان تو که موجودی منفعل هستی و نمی توانی منفعل نباشی، در برابر خدا منفعل باش نه در برابر دیگران خواه این دیگران افراد باشند و خواه جامعه. ای انسان! جامعه باید از تو منفعل و تأثیر پذیر باشد، نه برعکس. این رسالت تو است که باید جامعه ساز باشی، زیرا که منشأ جامعه انسان است.

خداوند چه نیازی به عبادت انسان دارد؟! این انسان است که هرگز نمی تواند عبادت نکند؛ منفعل نباشد. اگر خدا را عبادت نکند، اگر در برابر خدا منفعل نباشد، در برابر هر چیزی از آنجمله جامعه منفعل و عبادت کننده خواهد بود، و اگر خدا را عبادت کند از پرستش اینهمه بت ها (مال و ثروت، مقام و سیاست، شهوت، جامعه) آزاد و حرّ خواهد بود. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين». تا این «ایّاک= فقط تو را» نباشد، انسان که یک موجود منفعل است هرگز روی سعادت را نخواهد دید و دارای جامعۀ سالم که سزاوار انسانیت انسان باشد، نخواهد بود. و حتی سازندگی اش به نتیجه تخریبی خواهد رسید.

این بحث (از آغاز این بخش تا اینجا) مقدمه ای بود تا به معنی این فقره از کلام امام که می گوید «وَ اكْفِنِي مَئُونَةَ الِاكْتِسَاب»، برسیم و بدانیم که «اکتساب» چیست. موضوع بحث تنها یک محور از انفعالات بشر است بنام «انفعال در بدست آوردن مال».

بدست آوردن روزی، یک نیاز طبیعی و آفرینشی است، اما نظر به اینکه انسان یک موجود اجتماعی است و در جامعه زندگی می کند ممکن است با چیزی که «بدست آوردن روزی نامیده می شود» منفعلانه رفتار کند همانطورکه می تواند غیر منفعلانه بل فاعلانه رفتار کند. کدامیک درست است؟ در بخش بیست و پنجم این دعا سخن امام علیه السلام را دیدیم که «وَ امْنَحْنِي حُسْنَ‏ الدَّعَة»: و خدایا زیبائی سبکبال بودن در زندگی را به من اهدا کن. و در آنجا معنی «دعه» بشرح رفت که عبارت است از خصلت آسان گیری؛ آسان گیری در امور مادی زندگی: زندگی را به خود سخت نگرفتن و سپس در متن شرح، شرح کافی داده شد. دو خصلت دعه و تکلّف در تقابل هم هستند؛ فرد متکلّف اهل دعه نیست، و فردی که خصلت دعه دارد اهل تکلّف نیست.

رفتار منفعلانه در بدست آوردن روزی همراه با سختگیری است و خصلت زیبای «دعه» را از بین می برد. دست و پا زدن، مانند یک غریق چنگ به هر خس و خاشاک افکندن، به هر حیله و مکر متوسل شدن، چنگ در چنگ دیگران گذاشتن برای بدست آوردن روزی چه سخت، چه دشوار چه آلایندۀ درون، چه فرسانیدۀ روح و چه بیچارگی و درماندگی است!!!! گرچه همۀ اینگونه پذیرش پستی ها، همگی برای رهائی از بیچارگی ها و واماندگی ها است. چنین کسی خود را در باتلاق افکنده، هر چه تکان می خورد که نجات یابد بیشتر فرو می رود. فرو رفتن به عمق بیچارگی برای رهائی از بیچارگی احتمالی.

کسب آری، اکتساب نه. سروکارمان با سخن یکی از شخصیت های اهل بیت (علیهم السلام) است. ببینیم معنای «اکتساب» در ادبیات قرآن و اهل بیت چیست؟ در آخرین آیۀ سورۀ بقره می فرماید: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ»: خداوند هیچ کسی را جز بقدر توانائیش، تکلیف نمی کند، هر کس هر کسبی را بکند بنفع خود کرده، و هر اکتسابی را کند بر علیه خود کرده است.

بصراحت می گوید: کسب به نفع انسان است، اما اکتساب به ضرر انسان است.

از این آیه (و آیاتی که خواهد آمد) می فهمیم که گناهی بدون استثناء، از انفعال ناشی می شود خواه در امور سیاسی، اقتصادی، جنسی باشد و خواه در امور فکری، اندیشه ای، علمی، تحلیلی و مکتبی باشد.

چرا کسی ظلم می کند؟ برای اینکه در برابر یک نیاز (خواه نیاز مادی و خواه غیر مادی) منفعل است. چرا دروغ می گوید چرا سرقت می کند، چرا ربا خواری می کند، و صدها چرای دیگر.

برخورد مردانه، آزادانه و با حرّیت با نیازها، برخورد کاسبانه است، و برخورد نامردانه، برده گونه، برخورد غیر آزادانه و بدون حرّیت با نیازها- هر نیاز از آنجمله نیاز به رزق و روزی- برخورد مکتسبانه است.

در آیه 11 سورۀ نور می فرماید: «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» که دربارۀ گناه، با اکتساب تعبیر کرده است. و در آیۀ 58 سورۀ احزاب می فرماید: «وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبيناً»: و آنان که مؤمنین و مؤمنات را بدون اینکه گناهی را اکتساب کرده باشند، اذیت می کنند بار بهتان آشکار را به دوش می کشند. که باز هم اکتساب دربارۀ گناه به کار رفته است.

البته این در مقام تقابل دو واژۀ کسب و اکتساب است همانطور که این تقابل صریح را در آیه اول دیدیم، گاهی هم در مقام غیر تقابل هر کدام به جای دیگری به کار می رود.

امام می گوید: «وَ اكْفِنِي مَئُونَةَ الِاكْتِسَاب»: و (خدایا) مرا از سختی اکتساب، کفایت کن. شارحان و مترجمان صحیفه سجادیه، به معنی ویژۀ اکتساب توجه نکرده و این سخن امام را نادرست معنی کرده اند و در نتیجه به توجیه و تأویل پرداخته اند. زیرا وقتی که به فرق میان کسب و اکتساب توجه نشود و اکتساب به معنی کسب گرفته شود و چنین ترجمه شود: «و مرا از سختی و زحمت به دست آوردن روزی کفایت کن» یعنی- نعوذ بالله- خدایا کاری کن که من تنبل و مفتخوار باشم. و چون انتساب چنین سخنی به امام (علیه السلام) محال است، به تأویل و توجیه می پردازند.

و این بنده حقیر چون نظر همۀ شارحان و مترجمان را در این فقره رد می کنم چاره ای نداشتم مگر اینکه اینهمه توضیح را دربارۀ این مسئله بیاورم. و صد البته چون گمان می کنم که مخاطبان من همگان هستند با هر تخصصی در هر رشته ای، لذا گاهی مطالبی را توضیح می دهم که ممکن است برای برخی ها توضیح واضحات باشد و مجدداً صد البته شرح فرق میان کسب و اکتساب، برای همگان مطلب مهمی بود که حتی مفسران قرآن نیز نتوانسته اند توجه کافی به آن داشته باشند.

ویژگی تحصیل روزی فاعلانه و کسبی: می گوید: «وَ ارْزُقْنِي مِنْ غَيْرِ احْتِسَاب»: و (خدایا) مرا روزی ده از طریق غیر احتساب. ریشه قرآنی این سخن امام، در آیه: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً- وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[4] است که کلمه «حسبه» را در سخن امام با لفظ «اکفنی» می بینیم و «مِنْ‏ حَيْثُ‏ لا يَحْتَسِبُ» را در قالب «من غیر احتساب». اما این «مِنْ‏ حَيْثُ‏ لا يَحْتَسِبُ» باید توضیح داده شود و لازم است اندکی دربارۀ آن درنگ کنیم:

آیا مراد امام این است که نباید در تحصیل روزی و کار و تجارت، اهل حساب و کتاب باشیم، و همچنان چشم به راه «لا یحتسب» بدوزیم؟ بدیهی است که چنین نیست. آنچه مکتب قرآن بیش از هر چیز از آن متنفر است (بعد از شرک) رفتار بی حساب و کتاب است؛ در هر چیزی و در هر رفتاری که باشد. دربارۀ روزی و مال آنهمه آیات و احادیث داریم که باید با مدیریت دقیق و حساب و کتاب رفتار شود که برخی از آن ها را در بخش پیشین دیدیم، حتی صدقه دادن و مصرف مال در امور خیر نیز باید مقتصدانه= میانه روانه باشد؛ به پیامبرش می گوید: «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ».[5]

مراد از «لا یحتسب» عدم دقّت و عدم برنامه و عدم مدیریت مالی، نیست؛ لفظ «حیثُ» بر اصل موضوع توجه دارد، یعنی جائی که، محلی که، طریقی که اصلاً به فکر شخص نرسیده بود تا روی آن حساب و کتاب داشته باشد. تا جائی که فکر انسان می رسد و در اختیار اوست باید برنامه و مدیریت داشته باشد لیکن باید بداند که همه چیز در دست او نیست خواه در موفقیت ها و خواه در ناکامی ها؛ خواست ها، و اراده های الهی نیز در کار است: لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ‏ بَلْ‏ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن.

و همین «لا یحتسب» هم در کامیابی ها و هم در ناکامی ها یکی از بزرگترین دلایل و آیات وجود و دخالت ارادۀ الهی در زندگی انسان است.

در بخش بعدی از این دعا به نقش سازنده و روح افزای «مِنْ‏ حَيْثُ‏ لا يَحْتَسِب» که عاملی بس مهم در «امید به زندگی» است خواهیم رسید.

تعارض میان عبادت و اکتساب

«فَلَا أَشْتَغِلَ‏ عَنْ‏ عِبَادَتِكَ بِالطَّلَب»: تا (اکتساب روزی) مرا از عبادت تو مشغول نکند.

عبادت: این کلمه دو کاربرد دارد، در واقع دو لفظ در این قالب داریم:

1- عبادت: اسم مصدر از عَبدَ یعبدُ: بندگی.- این صیغه بیشتر جنبۀ «شناخت»ی و اعتقادی دارد. و جایگاه شخص را در برابر خدا مشخص می کند: فلانی در مقام عبادت است؛ یعنی رابطه اش با خداوند رابطه عبد و معبودی است؛ موقعیت و جایگاه خود را می شناسد.

2- عبادت: مصدر از همان باب: عملاً بندگی کردن: ستایش و پرستش: عمل به مقتضاهای عبادت بمعنی اول، و به جای آوردن احکام معبود.

سخن امام (علیه السلام) در نگاه سطحی، معنی دوم و مصدری است؛ یعنی خدایا روزی مرا از مواردی که به ذهنم نمی رسد برسان تا پرداختن به امور مالی و کسب و کار، وقتم را نگیرد و بتوانم به اعمال عبادت برسم.

اما با اندکی دقت مشخص می شود که مراد آن حضرت معنی اول (اسم مصدری) است؛ یعنی خدایا همانطور که از طریق هائی که در نظرم هست و برایش حساب و کتاب دارم برایم روزی می دهی گاهگاهی نیز از طریق «لا احتسب» روزی ام ده تا بیشتر به نقش تو و ربوبیّت و پرورندگی تو، محدودیت فکر و اندیشۀ خود پی ببرم، و جایگاه خودم را بهتر بشناسم و بنده بودنم برایم بیش از پیش مسلّم گردد؛ از احساس بندگی غافل نباشم؛ به کسب و کار و فکر حسابگر خود مغرور نشوم تا خصلت قارونی به من دست ندهد.

لغت: شغله عنه: أَلْهاه: او را از آن غافل کرد: به کاری پرداخت که او را از کار مهمتر بی خبر کرد. یا به فکری پرداخت که او را از فکر مهمتر باز داشت.

مغرور شدن به فکر و اندیشۀ خود، نه فقط یک غلط و یک نقص اساسی در هستی شناسی و انسان شناسی است، بل در همان دایرۀ حسابگری نیز که وظیفۀ انسان است، موجب نقص فکر و حسابگری می شود. زیرا جائی برای امور غیر قابل پیش بینی در متن محاسبات نمی گذارد و با یک حادثۀ پیش بینی نشده، ورشکست می شود. و معنی توکّل یعنی همین.

توکّل:انسان باید تا جائی که عرصۀ توان انسانی است اهل حساب و کتاب و مدیریت باشد و موارد غیر قابل پیش بینی را به خدا واگذارد. و اینک در جهان مدرنیته همین موارد غیر قابل پیش بینی را به «شانس» واگذار می کنند. مدرنیته، مدرن و مدعی پیشرفت علم و اندیشه بشر است در عین حال در این مسئلۀ مهم به خرافه ای بنام شانس معتقد است که اَخرف الخرافات است. زیرا فرهنگ کابالیسم به هر میزان که در مسیر پیشرفت باشد هرگز از خرافات ضد عقلی فارغ نمی شود. و هر چه حرکت کند و بچرخد در پایان، سر از خرافه در می آورد.

خصلت قارونی: قرآن برای مغرور شدن انسان به فکر و اندیشۀ خود و نادیده انگاشتن دخالت خدا در امور رزقی و مالی، قارون را مثال می آورد و خصایل او را می شمارد که شش خصلت است:

1- خصلت بغی و خود خواهی؛ منافع خود را بر منافع جامعه ترجیح دادن؛ منافع جامعه را بر منافع فردی خود فدا کردن: «إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ»:[6] قارون از قوم موسی بود و نسبت به آن قوم باغی بود.

2- خصلت به خود بالیدن: «إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحين»:[7] وقتی که قومش به او گفت: به خود نبال که خداوند «بالش مغرورانه» را دوست نمی دارد. «وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ»:[8] در این مال که خدا برایت داده عالم آخرت را نیز در نظر داشته باش، و بهره ات را از دنیا فراموش مکن، همانگونه که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در صدد فساد در زمین مباش که خداوند مفسدان را دوست ندارد.

3- خصلت اکتفاء بتوان فکری خود: «قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي»: قارون گفت: این ثروت را بوسیلۀ دانش و اندیشه ای که دارم به دست آورده ام.

او می گوید: شما که به من می گوئید خداوند این ثروت را به من داده، چنین نیست، من با علم و دانش و مدیریت خودم آن را به دست آورده ام.

4- خصلت فساد گرائی: همان طور که دیدیم آیه می گوید: لازمۀ خصلت «مغرور بودن به فکر و مدیریت خود» منشأ فساد گرائی می گردد. سپس می گوید: «أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً»: مگر او نمی دانست که خداوند در قرن های پیش از آن، کسانی را هلاک کرد که از نظر فکری توانمندتر از او، و از نظر مالی ثروتمندتر از او بودند.

5- خصلت «واپس زدن علم بوسیلۀ علم»: در عبارت «أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ»: آیا نمی دانست؟= مگر نمی دانست؟ یک نکته بل یک اصل بزرگ انسان شناسی و شخصیت شناسی را به ما می فهماند؛ نمی گوید «لم یعلم»: او نمی دانست. می گوید: مگر نمی دانست؛ یعنی می دانست اما به این دانشش عمل نمی کرد بل آن را واپس می زد و به علم اقتصاد خود و مدیریت مالی خود تکیه می کرد.

6- خصلت تفاخر به مال: «فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِهِ»: با تمام زینت خود (با خود آرائی تفاخری) در میان قومش ظاهر شد.

زینت آری، اما تفاخر به زینت نه. در مباحث گذشته آیۀ «خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ»؛[9] با زینت های تان در مساجد حاضر شوید، بحث شد و احادیث مربوطه را نیز دیدیم. زینت و زیبا خواهی و زیبا شناسی از ویژگی های انسان است که منشأش روح فطرت است.[10] اما زینت تفاخری حاکی از سلطۀ غریزه بر فطرت است. زینت گرائی تفاخری وقتی است که اقتضاهای روح فطرت به استخدام روح غریزه در آمده باشد.

آنگاه قرآن دو فساد اساسی و پایه ای را که از مالداری قارونی در جامعه ناشی می شود، معرفی می کند: «قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيم‏»: آنان که مرید دنیا بودند (غریزه گرا بودند) با مشاهده زر و زیور قارون گفتند: ای کاش ما نیز به آنچه قارون رسیده می رسیدیم، براستی که او بهره مندی عظیمی دارد.

خصایل قارونی منشأ دو فساد در جامعه می گردد: الف: غریزه گرائی را در عرصۀ روان اجتماعی ترویج می کند. ب: رقابت چشم و همچشمی را ایجاد می کند.[11]

اما آنان که علم را بوسیلۀ علم واپس نمی زدند گفتند: «وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُون»: و آنان که علم و دانش برای شان داده شده بود (به آن غریزه گرایان که تحت تأثیر شخصیت منفی قارون قرار گرفته بودند) گفتند: وای بر شما، ثواب الهی بهتر است برای کسانی که ایمان دارند و عمل صالح انجام می دهند، و به این نمی رسد مگر صبرگرایان.

«وَيْلَكُمْ»: وای بر شما، این نهیبی است که دارندگان شخصیت سالم درونی به غریزه گرایان می زنند، اینان افرادی هستند که «علم فعّال» برای شان داده شده، نه علمی که بوسیلۀ علم واپس زده شده باشد.

قرآن نمی گوید علم قارون فاقد علم اقتصاد و مدیریت مالی بوده، می گوید: این علم او علم اساسی و پایه ای او را واپس زده بود. همان بیماری که امروز افرادی که افسار اقتصاد جهانی را در اختیار دارند، به آن مبتلا هستند. و نیز دولت ها و جامعه هائی که ثروت دنیا را و جامعه های دیگر را می مکند به این بیماری فساد آور و تباه کنندۀ بشریت دچارند، که از مسیر «کسب» خارج شده و در مسیر «اکتساب» قرار دارند.

امام (علیه السلام) در این بیان: «وَ اكْفِنِي مَئُونَةَ الِاكْتِسَابِ، وَ ارْزُقْنِي مِنْ غَيْرِ احْتِسَابٍ، فَلَا أَشْتَغِلَ‏ عَنْ‏ عِبَادَتِكَ بِالطَّلَب» در مقام یاد دادن مسائل زیر به ما است:

1- کسب، طبیعی است؛ آفرینشی و فطری است. اما اکتساب، غیر انسانی، غریزی حیوانی و ناشی از بیماری درون است.

2- این بیماری موجب خروج انسان از جایگاه بندگی و کنار گذاشتن خداوند از زندگی است، که خلاف حقیقت و واقعیت است؛ جهل است نه علم. زیرا علمی که علم اساسی را واپس زند کار جهل ترین جهل را می کند. همان که امروز «نظام اقتصادی آدام اسمیت» و زائیچه هایش[12] در قالب علم اقتصاد بر سر کل بشریت آورده است؛ نظام اقتصادی ای که پول را در جای خدا نشانده و بطور مداوم به خونریزی مشغول است. وقتی که پول در جای خدا می نشیند، دیگر جائی برای «عبادت= بنده بودن» نمی ماند.

3- خروج از بندگی مانند خروج یک سیاره از مدار خود است؛ اگر سیاره ای در منظومه ای از مدار خود خارج شود، بر سر دیگر سیاره ها کوبیده شده و همۀ نظام منظومه را تباه می کند. خصایل قارونی مسری است، افراد و اقشار جامعه را تحت تأثیر قرار داده و منظومۀ جامعه را از نظام انسانی خارج کرده و به تباهی می رساند.

خلاصه ای از دو تفسیر:
1- در تفسیر شارحان صحیفه، امام علیه السلام در دو جملۀ «وَ اكْفِنِي مَئُونَةَ الِاكْتِسَابِ، وَ ارْزُقْنِي مِنْ غَيْرِ احْتِسَاب‏» تنها یک چیز را خواسته است که «روزی بدون کسب و کار» است؛ هر کدام از این دو جمله یک روی سکّۀ واحد هستند.

2- تفسیر بنده: هر کدام از این دو جمله یک اصل مستقل را در نظر دارند؛ در جملۀ اول «سلامت از خصلت اکتساب» را می خواهد. و در جملۀ دوم اصل دیگر را می خواهد که «دچار نشدن به غفلت از نقش خداوند در امور روزی» است.

هر کدام از این دو اصل در نظام زیست فردی و اجتماعی بشر، در نهایت تعیین کنندگی هستند.

4- رابطۀ قارونی با مال آسایش روانی را مخدوش می کند: سپس امام می گوید: «وَ لَا أَحْتَمِلَ إِصْرَ تَبِعَاتِ الْمَكْسَب»: و (خدایا مرا دچار اکتساب مکن) که بار «عبث سنگین»ی را در بدست آوردن روزی بر خود حمل کنم.

لغت: اَلاِصر: اَلَعَبث الثّقیل: بیهودۀ سنگین.- نه فقط بیهوده، بل بیهوده ای که سنگین است و سنگین تر و فشار آورتر از آن در جریان زندگی نباشد.

قرآن در همان آیه که کسب و اکتساب را در تقابل هم می گذارد به همین اِصر که در سخن امام آمده، تنصیص میکند. بهتر است از نو آیه را بخوانیم: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرين»:[13] خداوند هیچ کسی را بیش از توانائیش تکلیف نمی کند، هر کس هر چه را کسب کرده بنفع خود اوست، و هر کس هر چه اکتساب کند بر علیه خود کرده است، (مؤمنان می گویند و باید بگویند:) پروردگارا، اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن. پروردگارا، بر ما «عبث سنگین» بار مکن، آن چنان که بر کسانی که پیش از ما بودند، بار کردی. ای پرورندۀ ما، آنچه طاقت تحمل آن را نداریم بر ما بار مکن، و آثار گناه را از ما بشوی، و ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده، تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان.

توضیح: چند نکته در این آیه بیشتر قابل توجه است:

1- اکتساب: در سخن امام همین اکتساب است که در این آیه در تقابل با کسب آمده.

2- اِصر: در سخن امام همین اِصر است که در این آیه آمده است.

3- بدست آوردن روزی و مال از راه اکتساب: بی تردید با اِصر (عبث گرائی سنگین) همراه است.

4- در لغت عرب برای «تحت فشار بودن روح و روان» شدیدتر از کلمۀ «اِصر» وجود ندارد.

5- اهل اکتساب (آنان که دچار شش خصلت قارونی هستند) آسایش روحی و روانی ندارند.

6- یک نکتۀ شگفت در این آیه هست که مسئله را به آیه «أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً» که دربارۀ قارون آمده، ربط می دهد؛ قارون می دانست اما دانسته اش را واپس می زد، ولی در این آیه مؤمنان دانستۀ شان را واپس نمی زنند بل می گویند: خدایا آن اِصر را که در قرون گذشته برای برخی افراد و جامعه ها حمل کردی بر ما حمل مکن. و مطابق دانستۀ شان از خدا می خواهند که به خصلت «اِصر آور» دچار نشوند.

7- اِصر، از طاقت انسانی فراتر و بیشتر است. و جملۀ «وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا» اگر عطف بیان جملۀ «لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً» نباشد دستکم بیان مصداقی از مصادیق آن است.[14]

8- انسان معصوم نیست؛ همیشه میان غریزه گرائی و فطرت گرائی در کشمکش است؛ گاهی امواج غریزه گرائی او را بر می کشد و دچار لغزش می کند. اگر این لغزش تکرار شود و آثار روانی اش روی هم جمع شود، انسان به خصلت اکتساب دچار می شود و از مسیر کسب خارج می گردد. پس چه باید کرد؟ باید از ته دل از آن لغزش برگشت. «برگشت، یعنی باید توبه کرد» و با خدا به دعا پرداخت: ‏«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ‏ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا». «وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً». همانطور که می دانیم و دانسته ایم که خیلی از گذشتگان تاریخ را به اِصر مبتلا کرده ای: «كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا». و آثار این لغزش ها را از روح و جان ما بشوی: «وَ اعْفُ عَنَّا». و نیز از نامۀ اعمال ما برای آخرت بردار: «وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا». زیرا تو سرور و سرپرست و مولای ما هستی: «أَنْتَ مَوْلانا».

چه گفتمان زیبا؟! چه صمیمیتی دل انگیز با خداوند؟! چه مقام آرامش بخش و اطمینان آور برای انسان؟! چه رفتار فرافکنندۀ بارهای سنگین روحی؟! و چه زیبا رسیدن به آسایش درون. و اینک امام چه زیبا با خدایش سخن می گوید: «اللَّهُمَّ فَأَطْلِبْنِي بِقُدْرَتِكَ‏ مَا أَطْلُب»: خدایا مرا دریاب با قدرت خودت این چنین[15] که از تو در خواست می کنم. یعنی مرا دچار اِصر نکن و توفیق بده که از جایگاه بندگی تو خارج نشوم.

اکنون پرسش این است: آیا (مثلاً) جناب راکفلر بزرگ ثروتمند جهان، از آسایش درونی بیشتری برخوردار است، یا آن فرد کسب گرا و پرهیز کننده از اکتساب که خیلی هم ثروت ندارد-؟-؟

پاسخ: اگر از دیدگاه غریزه گرائی نگریسته شود- همانطور که در آیه خواندیم گروهی آرزوی قارون بودن را می کردند- راکفلر آسایش و برخورداری روحی بیشتری دارد. و اگر از دیدگاه فطرت گرائی نگریسته شود، راکفلر دچار اِصر است و هیچ راحتی روحی ندارد تا چه رسد به احساس لذت آسایش.

زمانی راکفلر به ایران آمد و از هویدا نخست وزیر ایران خواست که با هم گردشی در اصفهان داشته باشند. در بازار اصفهان چشمش به یک سندان افتاد و مشتری آن شد و آن را خریده به دست هویدا داد. هویدا در عین حال که با دو دستش سندان را حمل می کرد گمان داشت که جناب میهمان مجذوب هنر ایرانی شده و آن را خریده است از خوش خدمتی خود برای میهمان احساس شادی می کرد و تا آخر آن را به دست همراهان نداد و افتخار حمل آن را انحصاراً برای انحصار طلبی خود مختصّ خود کرد. پس از آنکه به مقصد رسیدند هویدا نفس عمیقی کشید و کنجکاو شد که چه هنری در این سندان نهفته است که نظر جناب میهمان محترم را جلب کرده است؟ راکفلر گفت: هیچچی، برای آن خریدم که در امریکا می فروشم و چند دلاری کاسب می شوم. هویدا تازه فهمید که چه بیهوده حمالی کرده و شخصاً سندان را حمل کرده است.[16]

راکفلر گفت «کاسب می شوم» در واقع باید می گفت «مکتسب می شوم»، که در یک سفر تفریحی نیز از دست اندیشۀ اکتساب راحت نیست.

آیا مال دنیا و ثروت، بد است؟ فقر از ثروت بهتر است؟ نه دنیا و ثروت، بد است زیرا که خداوند همین نعمت های دنیا را می شمارد و منّت آن ها را بر ما می گذارد. و نه فقر گرائی خوب است که «كَادَ الْفَقْرُ يَكُونُ‏ كُفْراً».[17] آنچه نکوهیده است غریزه گرائی است که انسان را از مسیر کسب خارج کرده و به مسیر اکتساب وارد می کند.[18] دنیای کسب هم ستوده و هم زیبا و هم لذّتبخش است و انسان برای همین آفریده شده که همین مسیر هم مسیر آخرت است.

فقر وقتی خوب است که در اثر ایثار و نوع دوستی و خدمت به جامعه، پیش آید: که فرمود: «الْفَقْرُ فَخْرِي».[19]

ترسناکترین پیشامد: امام (علیه السلام) این بخش را با این جمله به پایان می برد: «وَ أَجِرْنِي بِعِزَّتِكَ مِمَّا أَرْهَب»: و (خدایا) مرا در پناه خود بگیر[20] از آنچه واهمه دارم.

ممکن است انسان از خیلی چیزها واهمه داشته و بترسد. آیا مراد امام (علیه السلام) در این سخن همۀ ترسناک ها در هر مکان و زمان است؟ آیا خواسته اش کلّی است یا یک امر ترسناک خاص را در نظر دارد؟ درست است باید از هر خطری به رحمت خدا پناه برد، لیکن نظر به اینکه در اینجا موضوع کلامش رزق و روزی و نیز کسب و اکتساب است، باید گفت مرادش از «آنچه واهمه دارم» همان «اِصر» است که در جملۀ «وَ لَا أَحْتَمِلَ إِصْرَ تَبِعَاتِ الْمَكْسَب»؛ یعنی مطابق آیۀ «وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً» است که دیدیم.

انسان بسیاری از خطرها و اشیاء خطرناک و رفتارهای خطرناک، را می شناسد بویژه خطرهائی که بر علیه غرایز باشد. مشکل انسان در شناختن خصلت های خطرناک است که سلامت شخصیت درون را مختل می کنند. اساساً نبوّت ها رسالت شان حفاظت انسان از خطرهائی است که سلامت شخصیت را تهدید می کنند.

امام (علیه السلام) در این بخش از دعا یکی از این خصایل خطرناک را با عبارت «أَرْهَبُ‏» معرفی می کند که اِصر است.

لغت: أَرْهَبُ‏: (صیغۀ متکلم از رَهِبَ یَرهَبُ): اَخاف: می هراسم.- الرَّهْبَةُ: الخوف: ترس.- اما رَهبه با خوف فرق دارد؛ همچنانکه در فارسی میان ترس و هراس، فرقی هست، و هراس نوع خاصی از ترس است که علاوه بر اصل ترس یک عنصر دیگر را نیز دربر دارد؛ هراس آن ترسی است که بر روح شخص غالب شده و او را در دفاع و چاره جوئی ناتوان کند؛ توان تصمیم و چاره جوئی او را مختل کند. خصایل منفی درونی اگر در شخصیت انسان جای بگیرند و ریشه دار شوند، رهانیدن خود از آن ها سخت دشوار است و لذا هولناک و هراسناک هستند. برای کسی که آن ها را می شناسد هراسناکترین پیشامد ممکن، در عمر و زندگی است.

در آیه دیگر اِصر را بهمراه سه خصلت و حالت روانی شخصیتی، آورده و می فرماید: «الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي‏ كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون»:[21] آنان که از رسول خدا و پیامبر امّی[22] پیروی می کنند؛ پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیل که در نزدشان است، مکتوب می یابند، پیامبری که آنان را به معروف دعوت کرده و از منکر باز می دارد، گواراها را بر آنان حلال کرده و مشمئزکننده ها را بر آنان تحریم کرده، و بار «عبث سنگین» را از دوش جان شان بر می دارد، و زنجیرها را که بر گردن جان شان پیچیده شده، باز می کند. پس آنان که به او ایمان آوردند و حمایتش کردند و یاری اش دادند، آنان، آنانند رستگاران.

چهار حالت روحی: 1- گوارائی: گوارا بودن یک شیئ یا یک رفتار، از داوری ها و تشخیص های روانی و درونی است.

2- اشمئزاز: مشمئز بودن و مشمئز نبودن اشیاء و رفتارها، نیز معیاری غیر از روح سالم، ندارد.

این هر دو نیروی تشخیص، به انسان منحصر است و حیوان فاقد این دو احساس ارزشمند است. زیرا منشأ هر دو، روح فطرت است و حیوان موجود صرفاً غریزی و فاقد روح فطرت است.[23]

3- اِصر: بار سنگین و عبث، که انسان آن را بر جان خودش تحمیل کند. و شرحش گذشت.

4- غل و زنجیر: بدیهی است که مراد یوغ، غل و زنجیر فیزیکی نیست، بل خصایل منفی ای است که جان آدمی را پِرس وار تحت فشار قرار داده و لذّت وجود و بودن و زیستن را از او سلب می کند گرچه فرد خیلی هم ثروتمند باشد.

وقتی که سخن امام را که از اِصر می گوید و از آن می هراسد، در کنار آیه ها می گذاریم می بینیم که براستی یک خصلت عارضی هول انگیز و هراسناک است. چه کسی رستگار است؟ آنکه مال و ثروت بیشتر دارد؟ بهتر است فلاح را در ادبیات قرآن و حدیث بیشتر بشناسیم: اگر در فارسی اندکی به معنی «رستگاری» دقت کنیم معنی فلاح نیز بهتر روشن می شود: رستگار یعنی کسی که رسته است؛ این لفظ تنها در دو مورد کاربرد دارد:

1- رستن از خطر: این در جائی است که خطری از برون متوجه انسان شود و او از آن برهد. البته میان رها شدن و رستن فرقی هست؛ رها شدن و رهیدن وقتی است که آن آسیب، آفت به او برسد سپس او از آن رها شود. اما رستن اعم از رهیدن است هم شامل صورتی است که آسیب رسیده باشد و هم شامل صورتی است که آسیب نرسیده و پیشاپیش از آن مصون باشد.

فلاح و رستگاری را به سعادت و خوشبختی نیز معنی کرده اند، لیکن معنی اصلی آن «مصون ماندن» یا «رها شدن» از گرفتاری های روانی و شخصیتی است که انسان آزاد را در عین حال که برده نیست، برده و اسیر می کند. پیکر و جسمش دچار زنجیر اسارت نیست، جان و روانش گرفتار زنجیر اسارت و بردگی است.

اِصر در حدیث: چون محور بحث ما احوالات روح و روان انسان است، یک حدیث مناسب با آن می آورم: «‏عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى‏ اللَّهُ‏ عَلَيْهِ‏ وَ آلِه أَنَّهُ قَالَ: مَنِ‏ اعْتَذَرَ إِلَى‏ أَخِيهِ‏ الْمُسْلِمِ‏ فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ إِصْرَ صَاحِبِ مَكْس‏»:[24] از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که فرمود: کسی از برادر مسلمان خود (دربارۀ اشتباهی یا خطائی) معذرت خواهی کند و او نپذیرد، خداوند اِصر شخص جریمه شده (یا اِصر شخص مغبون شده) را بر او بار می کند.

توضیح: مَکس؛ یعنی جریمه، مالیات و عوارض ناحق، مغبون شدن در معامله. و باصطلاح امروزی: مکس یعنی باختن. کسی که در سیاست، در مال و معامله، ادب و رفتار، دربارۀ عمر و هر چیز دیگری بازنده باشد، «صاحب مکس» است.[25] چنین کسی بشدت احساس فشار روانی می کند، و کسی که معذرت خواهی کسی را نپذیرد نیز همین حالت را دارد؛ اگر معذرت را می پذیرفت هم بزرگواری خود را ثابت کرده بود و یک احساس شیرین روحی پیدا می کرد و هم به ثواب آخرت می رسید، و چون نپذیرفته احساس بازندگی می کند.

شگفتا! قرآن «تبیان کلّ شیئ» است، پیامبر و آل (صلی الله علیهم) نیز «تبیان آن تبیان» هستند. یعنی مکتب ما تبیان اندر تبیان است؛ می بینید چگونه عرض، طول و اعماق درون شخصیت انسان را می شکافند و همه چیز را ذرّه به ذرّه، تبیین می کنند!؟!

أولئک اَعلامی فجئنی بمثلهم

اذا جمعتنا (یا متغرّب) المجامع[26]

ثروت: بگمانم با بضاعت اندکم تا حدودی توانستم پاسخ مزمِن «آیا ثروت و داشتن مال دنیا بهتر است یا نکوهیده است؟-؟» را که در میان پیروان همۀ ادیان مطرح است، توضیح بدهم: اساساً صورت و قالب این پرسش، غلط است. زیرا وقتی که در این صورت عنوان می شود، ثروت در یک طرف و فقر در طرف مقابل آن قرار می گیرد؛ اگر بگوئی ثروت بد است یعنی فقر بهتر است. و اگر بگوئی فقر بد است یعنی ثروت بهتر است. و هر دو صورت غلط است. «بهتر بودن» یا «بد بودن» نه صفت ثروت است و نه صفت فقر. آنچه «بد» است «صرفاً غریزی بودن» است؛ خواه نتیجه اش فقر باشد و خواه ثروت باشد. و آنچه خوب است «فطرت گرائی» است خواه نتیجه اش فقر باشد و خواه ثروت. و صد البته در یک جامعۀ سالم و انسانی، هرگز فطرت گرائی منتج فقر نمی شود؛ نه فقر فردی و نه فقر جامعه.

اصطلاح «ثروت ابراهیم» در زبان ها معروف است که حضرت ابراهیم پس از تبعید از جامعۀ عاد (آکد) در فلسطین ساکن می شود، دارای گلّه ها و دام های فراوان می شود او که بدلیل بت ستیزیش از هر جامعه ای رانده شده بود، بطور «تک خانوار» زندگی می کرد لیکن چوپان ها، کارگران و کارگزارانی داشت. و همچنین حضرت سلیمان در وفور نعمات و حضرت یوسف نیز همچنان بود. اسلام نه تصوف است و نه به تارک دنیائی دعوت می کند. ثروت را نه مدح می کند و نه ذمّ، بل «ثروت اِصری» را مذموم و ثروت فطری را ممدوح می داند و منّت نعمت های الهی را بر انسان کراراً یادآوری می کند.

کسب، عبادت است: ثروت کسبی عبادت است؛ ماها گاهی با برخی از حدیث ها، تعارفی برخورد می کنیم جایگاه حدیث «الْكَادُّ عَلَى‏ عِيَالِهِ‏ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّه‏»[27] را نوعی کلام تشویقی، بل صرفاً «تجویزی» تلقّی می کنیم. و گمان می کنیم جهاد کجا و دنبال مال رفتن کجا، در حالی که در اینگونه حدیث ها هیچ عنصر تعارفی، یا تجویزی نیست بل واقعاً دنبال مال رفتن به شرط اینکه به بستر اِصر نغلطد، جهاد است. جهاد برای رستن و رهیدن فرد و جامعه از خطر دشمن است، بدیهی است جامعه ای که خودش فقیر و افرادش فقیر باشد، دچار ذلّت شده و پست گشته حتی استقلال خودش را نیز از دست می دهد. جهاد اقتصادی هرگز کم ارزش تر از جهاد نظامی نیست.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «إِذَا كَانَ‏ الرَّجُلُ‏ مُعْسِراً فَيَعْمَلُ بِقَدْرِ مَا يَقُوتُ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَهْلَهُ وَ لَا يَطْلُبُ حَرَاماً فَهُوَ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ».[28]

چند حدیث دیگر: 1- صدوق (ره) حدیث دیگری با مضمون حدیث بالاتر آورده است: «الْكَادُّ عَلَى‏ عِيَالِهِ‏ مِنْ‏ حَلَالٍ‏ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ».[29] قید توضیحی «من حلال» در حدیث بالا نیز مفروض و مسلّم است.

2- امام صادق (علیه السلام): «إِصْلَاحُ‏ الْمَالِ‏ مِنَ‏ الْإِيمَان‏».[30]

3- و نیز از آن حضرت: «غِنًى‏ يَحْجُزُكَ‏ عَنِ‏ الظُّلْمِ‏ خَيْرٌ مِنْ فَقْرٍ يَحْمِلُكَ عَلَى الْإِثْم‏»:[31] ثروتی که تو را از ظلم باز دارد، بهتر است از فقری که تو را به گناه وا دارد.

4- و نیز فرمود: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ تَبَارَكَ‏ وَ تَعَالَى‏ جَعَلَ‏ أَرْزَاقَ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُونَ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْعَبْدَ إِذَا لَمْ يَعْرِفْ وَجْهَ رِزْقِهِ كَثُرَ دُعَاؤُه‏»:[32] خداوند متعال روزی مؤمنان را از طریق پیش بینی نشده می دهد، و این بدان جهت است که چون از طریق آن خبر ندارد. بیشتر دعا می کند.

توضیح: یعنی موارد رسیدن روزی از طریق پیش بینی نشده، در زندگی مؤمنان بیش از زندگی اهل اِصر است.

و فرمود: «كُنْ‏ لِمَا لَاتَرْجُو أَرْجى‏ مِنْكَ لِمَا تَرْجُو»:[33] به آنچه پیش بینی نکرده ای بیش از آنچه پیش بینی کرده ای امیدوار باش.

توضیح: اما چنین امیدی نباید از کار و تلاش و مدیریت باز دارد که امام باقر علیه السلام فرمود: «إِنِّي أَجِدُنِي أَمْقُتُ الرَّجُلَ يَتَعَذَّرُ عَلَيْهِ الْمَكَاسِبُ فَيَسْتَلْقِي عَلَى‏ قَفَاهُ‏ وَ يَقُولُ‏ اللَّهُمَ‏ ارْزُقْنِي‏ وَ يَدَعُ أَنْ يَنْتَشِرَ فِي الْأَرْضِ وَ يَلْتَمِسَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ الذَّرَّةُ تَخْرُجُ مِنْ جُحْرِهَا تَلْتَمِسُ رِزْقَهَا»:[34] من در خودم ناخرسندی شدید می یابم از کسی که از کسب ها خودداری می کند، به پشت دراز کشیده می گوید خدایا روزیم ده، در روی زمین در پی فضل خدا رفت و آمد و تحرک نمی کند. در حالی که مورچگان ریز هم از لانه شان خارج شده و به دنبال تأمین روزی فعالیت می کنند.

5- امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ يُحِبُ‏ الْمُحْتَرِفَ‏ الْأَمِين» خداوند اهل حرفه و فنّ امین را دوست دارد.

6- امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[35] فرمود: «رضوان‏ الله‏ و الجنة في‏ الاخرة، و السعة في الرزق و المعاش و حسن الخلق في الدنيا».

و حدیث های دیگر که بخشی از آن ها در کتاب ارجمند و بس مهم «من لا یحضره الفقیه»، ج 3 از صفحه 94 تا 108، ط دار الاضواء؛ باب «باب المعایش و المکاسب و الفوائد و الصناعات» آمده است.

[1] در بخش بعدی همین دعا، دربارۀ «بذل» و «ابتذال» نیز همین معنی را خواهیم دید.

[2] آیۀ 92 سورۀ انبیاء.

[3] آیۀ 51 سورۀ آل عمران.

[4] آیه های 2 و 3 سورۀ طلاق.

[5] آیۀ 29 سورۀ اسراء.

[6] آیۀ 76 سورۀ قصص.

[7] همان.

[8] همان، آیۀ 76.

[9] آیۀ 31 سورۀ اعراف.

[10] شرح بیشتر در کتاب «انسان و چیستی زیبائی». سایت بینش نو- www.binesheno.com

[11] همان دو فساد که متأسفانه امروز جامعۀ زیبای انقلابی و اسلامی ما را گرفتار کرده و خطرناکترین عامل است.

[12] رجوع کنید به «نامه سرگشاده به وزیر نفت» در سایت بینش نو- www.binesheno.com

[13] آخرین آیۀ سورۀ بقره.

[14] اگر باصطلاح ادبی؛ رابطۀ میان این دو جمله را «عطف بیان» بدانیم؛ اِصر یعنی همان چیزی که قابل طاقت نیست. و اگر «عطف بیان» ندانیم، اِصر یکی از مصادیق غیر قابل طاقت می شود.

[15] بهتر است حرف «کـ» بر سر کلمۀ «ما» مقدر شود، گرچه نیازی به تقدیر نیست.- شارحان این جمله را با مسامحه معنی کرده اند.

[16] پس از سفر راکفلر، برخی از روزنامه ها این ماجرا را نوشتند.

[17] بحار، ج 69 ص 47.

[18] قبلاً نیز در این باره بحث شده است.

[19] بحار، ج 69 ص 30.

[20] در مباحث پیش و پیشتر، بحث مشروحی دربارۀ «جوار» و «حقوق جوار» در زندگی عرب قبل از اسلام و بعد از اسلام، گذشت.

[21] آیۀ 157 سورۀ اعراف.

[22] امّی: مادری.- درس نخوانده. زیرا درس گرچه برای انسان اعلاترین ارجمندی را دارد، اما شخصیت انسان را تجزیه می کند. او علوم را یکجا و بطور «مادر» دارد، تخصص به او راه ندارد، گرچه تخصص نیز اعلاترین ارجمندی را دارد، لیکن تخصص، شخصیت انسان را جراحی و تکه می کند.- برای شرح بیشتر رجوع کنید به کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» بخش اول، هندسۀ شناخت.

[23] در برخی از مباحث گذشته در این مجلدات نیز دربارۀ معنی «طیب» و «خبیث» در ادبیات قرآن و حدیث، بحث شده است.

[24] مستدرک الوسائل، ج 9 ص 56.

[25] صاحب مکس، هم به جریمه گیرنده، مالیات بناحق گیرنده (عشاّر)، و هم به جریمه دهنده، مالیات بناحق دهنده، گفته می شود. در این حدیث به معنی دوم است.

[26] اقتباس از شعر فرزدق- متغرّب: غربزده، مدرنیته زده.- فرزدق در مناظرۀ شعری به جریر می گوید:

أولئک آبائی فجئنی بمثلهم

اذا جمعتنا (یا جریر) المجامع

[27] کافی، ج 5 ص 88 ط دار الاضواء.

[28] کافی، ج 5 ص 88.

[29] من لایحضره الفقیه، ج 3 ص 103 ط دار الاضواء، «باب المعایش و المکاسب والفوائد و الصناعات».

[30] همان باب.

[31] همان.

[32] همان.

[33] همان.

[34] همان.

[35] آیۀ 201 سورۀ بقره.