بسم الله الرّحمن الرّحیم
پوزش: سایت بینش نو، از پاسخ به پرسش های گوناگون معذور است زیرا فاقد آن امکانات است که از عهده کار گسترده برآید. و: العذر عندکرام النّاس مقبولٌ.
تنها به پرسش هائی جواب می دهد که اولاً در ارتباط با محتوای کتاب ها و مقالاتی باشد که در سایت هستند و از آن میان نیز از پرسش هائی که در متن کتاب ها یا مقالات به شرح رفته اند (به دلیل پرهیز از تکرار) خود داری می شود مگر در ضمن یک سؤال، موضوع نو و سوژۀ جدیدی باشد.
توحید و خدا شناسی:
1- لفظ و عنوان «شیئ» بر خداوند متعال، اطلاق می شود؟
2- پیام صحیح احادیث از قبیل «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا»، چیست؟
3- آیا «تجلّی» غیر از «تغیّر» و «حرکت» معنائی دارد؟
آقای ن. ی پرسیده اند:
معتقدین به وحدت وجود، در برخورد با احادیثی مانند «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا» چنین استدلال می کنند که شیئ بر هر چیز غیر از خدا اطلاق می شود و این دسته از احادیث بر بدیع بودن خدا دلالت دارند به این مفهوم که هیچ غیر خدائی به طور ازلی وجود نداشته که خدا با تغییر و دستکاری آن، عالَم کنونی را خلق کرده باشد. و این احادیث منافاتی با این ندارد که مخلوقات تجلّیات ذات خدا باشند، چون کلمه «شیئ» به ذات خداوند اطلاق نمی شود.
با توجه به این که شما با استفاده از این احادیث وحدت وجود را رد می کنید، چه ایرادی در این استدلال می بینید؟
خلاصۀ پرسش: خداوند «شیئ» نیست، شیئ به موجودی گفته می شود که غیر از خدا باشد. و احادیث از قبیل «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا» یعنی خداوند آن مخلوق اولیه را از غیر خدا نیافریده است و این لازم نگرفته که از وجود خود خدا به وجود نیامده باشد. پس خداوند کائنات را از وجود مقدس خودش آفریده است.
جناب آقای احسان امیری در خلاصه ترین بیان در پاسخ جناب عالی عرض می کنم:
پاسخ:
1- به تعبیر خودتان توجه کنید آن جا که می گوئید: «هیچ غیر خدائی به طور ازلی وجود نداشته که خدا با تغییر و دستکاری آن، عالَم را خلق کرده باشد». این سخن تا این جا کاملاً درست است هم صدرائیان و هم ما با آن موافق هستیم و یک مسئلۀ اجماعی است. اما شما و صدرائیان از این (به اصطلاح) قضیه و گزاره نتیجه می گیرید که «خداوند با تغییر و دستکاری در وجود خودش عالَم را آفرید». آیا به هنگفتی سخن تان توجه دارید!؟! آیا از این نادرست تر (و بدون نیت منفی باید گفت) و از این غلط تر سخنی هست؟ آیا خداوند متغیر است؟ ذات خودش را دستکاری می کند؟!
به فرض محال (فرض محال، محال نیست): اگر چندین موجود ازلی نیز وجود داشتند هیچ کدام قابل تغییر نمی شدند زیرا همان طور که در نوشته هایم از جمله در مبحث اول «تبیین جهان و انسان» شرح داده ام، تغییر یعنی عین «زمان» و فرمول آورده ام که:
زمان= تغییر.
تغییر= زمان.
یک موجود متغیر نمی تواند ازلی باشد. ازلی یعنی یک موجود غیر زمانمند.
بنابراین خداوند عالَم را نه از وجود ازلی خودش آفریده و نه از ازلی (مفروضِ) دیگر. و نادرستی سخن صدرائیان به حدّی بیّن و آشکار است که نه قرآن، نه پیامبر(ص) نه امام(ع) و نه یک فردی که عقل سلیم داشته باشد آن را به زبان نمی آورد.
این سخن از دو گزاره تشکیل شده:
1- خداوند، جهان و مخلوقات را از وجود ازلی که غیر خدا باشد نیافریده است.
این گزاره صحیح، و بیّن، آشکار و واضح است و گفته شد هر فردی که عقل سالم داشته باشد این را درک می کند. بنابراین اگر حدیث های مذکور را به این معنی بگیریم مصداق توضیح واضحات خواهد بود که رسول خدا(ص) و ائمه(ع) از توضیح واضحات منزه هستند.
2- خداوند جهان و مخلوقات را از وجود مقدس و ازلی خودش آفریده است.
این گزاره از نظر اصول اولیه و بدیهیات اولیه عقل، گزاف ترین گزافه هاست. یک وجود ازلی منزّه از تغییر، تحول، منزه از حرکت، منزه از جلوه، منزه از تجلّی، می باشد. موجود زمانمند، متغیّر است متحوّل و متحرک است و می تواند جلوه یا تجلّی کند. نه موجودی که زمانمند نیست و خالق زمان است.
شاید بپرسید: پس آیۀ «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقا» چه معنائی دارد؟ پاسخ این سوال را در کتاب «محی الدین در آئینه فصوص» جلد اول صفحه 318- 319، آورده ام. ممکن است شمارۀ صفحه در سایت با شمارۀ خود کتاب فرق کند. اگر همین آیه را از رایانه تان در آن کتاب، بخواهید می توانید مطالعه کنید.
در آن جا به طور مستدل بیان شده که این تجلّی فعل خدا است فعلی از افعال خدا، نه تجلّی ذات مقدس خدا. و چون این مسئله به حدی در بیان قرآن و حدیث روشن است حتی خود صدرائیان نیز به آن متمسک نمی شوند زیرا مرادشان از تجلّی، این نوع تجلّی نیست مرادشان تجلّی دائمی ذات خدا است یعنی همان تغییر دائمی که در جهان هست و هیچ لحظه ای نیست که خدای شان تجلّی نکند زیرا هیچ لحظه ای نیست که تغییر در عالَم نباشد، هر چیزی تغییر می یابد و نیز موجودی از بین می رود و موجود دیگر می آید.
ارسطوئیان، این تغییر دائمی را «کون و فساد» نامیده اند. صدرائیان که مبنای شان ارسطوئیات است همان کون و فساد را «تجلّی» می نامند (نعوذ بالله) همه فساد ها را در وجود خدا می بینند.
نمی دانم: به سوال ها پاسخ ندهم؟ در قبال این سیل بزرگ تصوف صدرائی که بنیان مکتب را از بین می برد، ساکت بنشینم؟ یا جواب بدهم و در هر جائی یک «نعوذ بالله» بیاورم. اینان ما را مجبور کرده اند، برای مان ایجاد وظیفه شرعی کرده اند که در مقابل شان استدلال کنیم، توضیح دهیم و ناچار عبارت های ناخوش آیند به زبان و قلم بیاوریم و مرتب «نعوذ بالله» را تکرار کنیم.
خداوند متعال، جهان و پدیده های آن را نه به وسیله دستکاری وجود مقدس خودش آفریده و نه به وسیله دستکاری یک وجود ازلی دیگر. (زیرا هیچ ازلی ای غیر از خدا وجود ندارد). و نه از «عدم» آفریده زیرا عدم، عدم است. خداوند پدیدۀ اولیه جهان را «ایجاد» کرده است اساساً آن پدیده را خلق نکرده تا بگوئیم از چه چیزی خلق کرده، بل آن را ایجاد کرده است. معنی ایجاد را همان طور که ملاحظه کرده اید در کتاب «تبیین جهان و انسان» و نیز در کتاب «دو دست خدا» به ویژه در این کتاب دوم، شرح داده ام.
اعتقاد به تغییر وجود خداوند بالاترین جهل، و غلط ترین غلط، و ادلّ دلیل است که این مدعیان بوئی از عرفان نبرده اند و همه عقایدشان «جهلان» است نه عرفان، جهالت است نه معرفت.
جناب آقای امیری، تعویض لفظ هیچ حقیقتی را عوض نمی کند و هیچ واقعیتی را دگرگون نمی کند؛ به کار بردن واژه «تجلّی» و نام گذاری تغییر با نام تجلّی، آن را از حقیقت و واقعیتِ «تغییر» خارج نمی کند تجلّی همان تغییر است، آیا تجلّی بدون تغییر امکان دارد؟ آخر این قبیل مسائل از بدیهیات اولیه است چرا عدّه ای با همۀ ادعای علم و دانش، این واضحات اولیه را نمی فهمند؟! آیا این قدر عاجز و ناتوان هستند؟! یا انگیزه های دیگری دارند از آن جمله مرید بازی یا مأموریت-؟-؟
2- فرمودید: «شیئ» بر هر چیز غیر از خدا اطلاق می شود… کلمه «شیئ» به ذات خداوند سبحان اطلاق نمی شود.
اولاً: کسانی که ذات خدا را متجلّی می دانند نباید از کلمه «سبحان» استفاده کنند زیرا خدای متجلّی منزه از تغییر نیست تا سبحان باشد (سبحان یعنی منزّه). در هر دو جلد «محی الدین در آئینه فصوص» یک خصلت محی الدین بن عربی را ستوده ام که او تا حدودی مسئولیت سخنان خود را می پذیرد، به ویژه در فصّ نوحی؛ می گوید «نباید خدا را تسبیح کرد و او را منزه دانست باید او را هم تسبیح کرد و هم تشبیه». زیرا محی الدین می داند که خدای متجلّی نمی تواند سبحان باشد باید از جهاتی سبحان باشد و از جهات دیگر سبحان نباشد. و لذا آشکارا با فریاد بلند اصل اصیل توحید را زیر پا می گذارد. حتی به قول قیصری (شارح معروف فصوص) محی الدین «تناقض» را صحیح می داند که خدا هم سبحان باشد و هم سبحان نباشد. این موضوع را در آن کتاب به طور کافی شرح داده ام.
بنابراین اگر صدرائیان ما، خداوند را سبحان بدانند در حقیقت یا خودشان را گول می زنند زیرا خدای شان متجلّی و متغیر است، یا مردم و شاگردان جوان بی پناه را گول می زنند، و چه بلائی که بر سر شیعۀ علی(ع) و فاطمه(ع) نیاورده اند.
ثانیاً: این که می فرمائید «کلمه شیئ به ذات خداوند سبحان اطلاق نمی شود»، کدام دلیل عرفی، عقلی، لغوی، قرآنی و حدیثی دارد؟ ابتدا با منطق خود صدرائیان (یعنی منطق ارسطوئی) این موضوع را بررسی کنیم: نقیض «شیئ»، «لاشیئ» است و لاشیئ یعنی «عدم». آیا خداوند عدم است؟! (نعوذ بالله) خداوند وجود ندارد؟!
سپس از دیدگاه عرف و فطرت انسانی نگاه کنیم: شیئ یک لفظ عربی است و معنی فارسی آن «چیز» است. آیا خداوند چیزی نیست؟!
از دیدگاه عقل: آیا عقل حکم می کند که خداوند شیئ نیست؟ چیزی نیست؟! «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُون».
لغت: اقرب الموارد: عین عبارت: «الشیئ: ما یصّح اَن یُعلم و یُخبر عنه و هو مذکّر یطلق علی المذکّر والمؤنّث و یقع علی الواجب والممکن»: شیئ یعنی چیزی که دانسته شود و بتوان از آن خبر داد، و این لفظ مذکر است که به مؤنث هم اطلاق می شود هم درباره واجب الوجود (خدا) به کار می رود و هم درباره ممکن الوجود (مخلوق).
قرآن: آیه 19 سورۀ انعام: قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُم: بگو کدام شیئ شاهد بزرگ است بگو خداوند شاهد میان من و شماست.
تصریح می کند که خداوند از نظر شاهد بودن «اکبر شیئ» است.
آیه 88 سوره قصص: لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَه: نیست خدائی مگر او هر شیئ هلاک می شود مگر وجه او.
در این آیه وجه خدا شیئ نامیده شده و از اشیاء دیگر استثناء شده است.
صدرائیان فوراً درباره این آیه خواهند گفت: استثناء در این آیه «استثناء منقطع» است. و آنان از این قبیل تحکّم و زورگوئی درباره قرآن زیاد دارند. اما بدیهی است وقتی می توان استثناء را منقطع دانست که عقل و عرف و لغت مانع از معنی «استثناء متصل» باشند در حالی که مشاهده کردیم که عرف، عقل و لغت نه تنها مانع نیستند بل که ما را وادار و مجبور می کنند که آن را متصل بدانیم و حمل بر منقطع را مردود و غلط می دانند.
آیه 11 سورۀ شوری: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء: هیچ چیز هممثل خدا نیست.
عرف، عقل و لغت و قواعد ادبی می گویند: یعنی خداوند شیئ است که هیچ شیئ دیگر مماثل آن نیست.
اگر به جلد دوم «محی الدین در آئینه فصوص» مراجعه کنید، محی الدین برای فرار از این آیه نمی گوید «خدا شیئ نیست» می گوید: خدا شیئ است و مثل و مانند هم دارد مراد این آیه این است که همان مثل خدا، مثل ندارد؛ خود خدا مثل دارد، مثلش مثل ندارد.
او با تکیه به حرف «ک» می گوید این حرف یعنی مثل و یک لفظ «مثل» هم چسبیده به همان «ک» پس می شود «مثلِ مثل». بنابر این خدا مثل دارد مثلش مثل ندارد. در آن کتاب در مبحث «چاه کن به چاه افتاد» از زبان خود محی الدین نادرستی سخنش را روشن کرده ام.
این هم نظر محی الدین که خدا را شیئ می داند اما صدرائیان که وارثان او هستند احترام سلف شان را محفوظ نمی دارند.
صدرائیان با تکیه به نامۀ امام خمینی(ره) به گرباچف، می گویند امام محی الدین را ستوده بنابر این اصول اعتقادی او را تایید کرده است.
علاوه بر بحث مشروح که در اوایل کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» آورده ام و نیز در دیگر مقالات و کتاب ها اشاره کرده ام، در این جا نیز سخنی از خود امام خمینی(ره) دربارۀ محی الدین که در این اواخر از فصلنامه وزین «نورالصادق شماره 8» بر گرفته ام، می آورم:
در صفحۀ آخر (151) آورده است: محی الدین عربی می گوید: رجبیّون کسانی هستند که در عالم مکاشفه شیعه را به صورت خوک می بینند، محی الدین مدعی است که شکل خوک علامتی است که خداوند برای پی روان این مذهب (شیعه) قرار داده است.
جوابِ امام خمینی(ره): بعضی از نفوس از آن جا که صفحه ی وجودی شان در اثر صفای باطنی هم چون آئینه می باشد، ممکن است سالک مرتاض عین ثابت نفس خویش را در آئینه ی وجود او مشاهده نماید (و با مشاهده صورت خویش در آئینه ی وجود او، صورت را، از او انگارد) نظیر مشاهدۀ شیعیان به صورت خنزیر توسط بعضی از مرتاضین از اهل سنّت که گمان کرده اند آن صورت واقعی شیعیان بوده بلکه به واسطه ی صفای آئینه شیعیان، مرتاض صورت خود را که به شکل خنزیر بوده در آئینه ی او مشاهده نموده و گمان کرده است که آن صورت رافضی بوده حال آن که صورت خود را دیده است.
در پی نویس آدرس داده است: تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، امام خمینی/ 221.
اتفاقاً این فرمایش امام خمینی عین سخن خود محی الدین است او در فصّ شیثی درباره دیدن غیب و بصیرت باطنی می گوید: کسی که چیزی از غیب مشاهده کند یا باطنی برایش ظاهر شود مثلاً فرشته ای را مشاهده کند او در واقع باطن خودش را مشاهده کرده است.
بنابراین او که شیعیان را به شکل خوک مشاهده می کند در واقع باطن خود را مشاهده می کند.
شگفت این که محی الدینیان و صدرائیانِ امروز، با عقیده استواری که به محی الدین و ملاّ صدرا دارند، به برخی از خودشان نسبت می دهند که جناب فلانی مردم را در شکل خرس و خوک می بیند، که البته دروغ است اگر راست باشد مصداق سخن بالاست.
حدیث: صوفیان از قدیم می کوشیدند در ذهن جامعه رواج دهند که «خداوند شیئ» نیست نه برای فرار از معنی صحیح احادیث «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا» که امروز برای شما القاء می کنند. بل که به دلیل اعتقاد باطل شان که به وحدت وجود معتقد هستند. آنان می گویند: خدا شیئ نیست بل «خدا همۀ اشیاء» است که بعدها ملا صدرا این ادعای نادرست و غلط را به صورت فلسفی در آورده و می گوید «اعلم انّ واجب الوجود کلّ الاشیاء» و دو باب و یک نصفه باب در اسفارش در این مسئله بحث کرده است که موهوم بودن آن را در کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» در حد کافی توضیح داده و اشکالات فلسفی آن را بیان کرده ام.
اهل بیت(ع) در مقابل این ادعای باطل صوفیان، روی همین موضوع بحث کرده اند؛ سخنان اهل بیت(ع) را در این مسئله در دو بخش بررسی می کنیم:
بخش اول: پیش از پیدایش تصوف، یعنی زمان رسول خدا(ص) حضرت زهرا(ع) و نیز امیرالمومنین(ع) که تصوف پس از علی(ع) به صورت یک جریان به راه افتاده است. چند نمونه برای این دوره:
1- ارشاد القلوب: ج2 ص234 و در چاپ دیگر: ج2 ص28 و29: پیامبر اکرم(ص) از بیان خدا می فرماید: …..أَنَا شَيْءٌ لَيْسَ كَالْأَشْيَاءِ وَ لَا أُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لَا أُوصَفُ بِالْأَشْيَاءِ خَلَقْتُكَ مِنْ نُورِي وَ خَلَقْتُ عَلِيّاً مِنْ نُورِك….. .
2- بزرگ دانشمند شیعه علامه مجلسی در بحار، ج18 ص386، از مناقب خوارزمی (سنّی) از عبدالله بن عمر آورده است: … خدا فرموده: «…يَا أَحْمَدُ أَنَا شَيْءٌ لَيْسَ كَالْأَشْيَاءِ وَ لَا أُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لَا أُوصَفُ بِالْأَشْيَاءِ خَلَقْتُكَ مِنْ نُورِي وَ خَلَقْتُ عَلِيّاً مِنْ نُورِك،…».
و در جلد 38 بحار ص312 این حدیث را با سلسلۀ سند از خوارزمی آورده است.
توضیح: به اصطلاح ادبی؛ اضافه در کلمۀ «نوری»، اضافۀ ملکیّه است یعنی از نور ویژه ای که مخلوق من است. همان اضافه در «نفخت فیه من روحی» اضافه ملکیّه است؛ ذات خداوند روح ندارد تا از آن به آدم بدمد، روح مخلوق خدا است خداوند مرکّب از ذات و روح نیست تا جزئی از خود را بر آدم دمیده باشد. این موضوع را نیز با ادلّۀ فلسفی، عقلی، قرآنی و حدیثی در نوشته هایم شرح داده ام که در سایت بینش نو هست.
3- حضرت زهرا(ع) در خطبه ای که در مسجد مدینه بر علیه ابوبکر ایراد فرموده، می فرماید: «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا».
4- علی(ع) در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید: «ابْتَدَأ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا». که هر دو – ابتدع و ابتدأ- به یک معنی هستند در اوّلی خداوند «بدیع» و «مُبدع» است و در دوّمی «مُبدء» است.
توجّه: دلالت این دو حدیث بر این که به خداوند «شیئ» اطلاق می شود، بدین شرح است که می فرماید: اشیاء را از شیئی که قبلاً بوده، نیافریده است. شیئی که پیش از آفرینش عالَم بوده باشد به سه نوع قابل تصور است: الف: یک شیئ غیر ازلی: معلوم است که مراد این نیست زیرا به نوعی مصداق «مصادره به مطلوب» می شود، یک شیئ غیر ازلی شیئی از همان اشیاء می باشد.
ب: یک شیئ ازلی غیر از خدا: این نیز به نوعی مصداق «توضیح واضحات» است و معصوم(ع) به توضیح واضحات نمی پردازد. درست است قرآن و معصوم در اصل «نفی هر وجود ازلی غیر از خدا» بحث می کنند و در این بحث شان مخاطب شان مشرکان هستند. اما در این دو حدیث مخاطب شان مسلمانان موحّد هستند و چنین سخنی که خطاب به موحدین گفته شود نوعی مصداق توضیح واضحات می شود. همان طور که در چند سطر پیش اشاره شد.
ج: آن شیئ ذات مقدس خود خدا باشد: و معنی اصلی حدیث همین است گرچه هر دو صورت بالا را نیز شامل می شود. بنابر این در این دو حدیث لفظ «شیئ» بر خدا نیز اطلاق شده است.
5- اعلام الدّین ج1 ص75: در خطبه ای از علی(ع): …..لا تُستشعر بالمشاعر و أوصافه لا تُكَيّف بتكَيّف و هو الشيء لا كالأشياء ثابت لا يزول و قائم لا يحول سبق القبل فلا قبل….. .
جالب این که در این بیان می فرماید «لا تستشعر بالمشاعر»: با هیچکدام از مشاعر و قوای درکی انسان قابل درک نیست یعنی نه عقل می تواند ذات خدا را درک کند نه کشف نه شهود و نه هر چیزی که به هر نامی بنامید. اما صوفیان نه تنها مدعی «درک و رؤیت خدا» بل مدعی «وصل و وصال با ذات خدا» هستند که آن صوفی مصری می گوید: «اَلِغیرک من الظّهور ما لیس لک»: مگر چیزهای دیگر ظاهرتر از تو هستند [تا تو را با نگریستن در مخلوقاتت درک کنم] و این سرایش مزخرف خود را به دعای زیبا و جان فزای عرفه امام حسین(ع) افزوده و به خورد مردم داده بود که خوشبختانه دست اندرکاران فصلنامۀ «میقات» شماره51 بهار 1384- صاحب امتیاز: حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج- با آوردن استدلال های دانشمندان، پرده از این جعل بزرگ برداشته است و ثابت کرده است آن بخش که در ذیل دعای عرفه آمده، از امام حسین(ع) نیست.
6- همان، با سلسلۀ سند شیعی نیز آمده است: بحار، ج107 ص30 -31.
بخش دوم: در دوره ای که تصوف به صورت یک جریان به راه افتاده بود: در این جا به یک نکته مهم توجه فرمائید: در حدیث هائی که از پیامبر اکرم(ص)، علی(ع) و فاطمه(ع)، مشاهده کردیم دربارۀ اطلاق لفظ شیئ به خداوند، پرسش نشده خود معصوم(ع) ابتداءً این لفظ را به خداوند اطلاق کرده است. زیرا پیش از پیدایش تصوف همۀ مردم عاقل بودند و کسی در این که خداوند شیئ است شکی، شبهه ای نداشت، صوفیان چنین موهومات را جعل کردند.
اما در احادیثی که در دوره بعد آمده مشاهده خواهید کرد که کسی از امام معصوم(ع) می پرسد «آیا می توان به خداوند شیئ گفت؟» امام در جوابش می گوید: بلی خداوند شیئ است. یا خود امام آن را به عنوان یک «مسئله» که صوفیان ایجاد کرده بوده اند، عنوان می کند، به صورت یک مسئلۀ روز. ملاحظه فرمائید:
7- بحار، ج3 ص260: از امام باقر(ع) پرسیدند: أيَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْءٌ؟ قَالَ نَعَم… .
8- التوحید: ج1 ص104 (باب انّه تبارک و تعالی شیئٌ) یک باب برای این مسئله باز کرده و حدیث ها را آورده از آن جمله در ص107: محمد بن عیسی می گوید: قال لي أبو الحسن (ع): ما تقول إذا قيل لك أخبرني عن الله عزّ و جلّ، شيءٌ هو أم لا،-؟ قال فقلت له قد أثبت الله عزّ و جلّ نفسه شيئاً حيث يقول: «قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ» فأقول إنه شيء لا كالأشياء إذ في نفي الشيئية عنه إبطاله و نفيه. قال لي صدقت و أصبت.: امام رضا(ع) به من گفت: وقتی که از تو می پرسند خداوند شیئ است یا نه، چه می گوئی؟ گفتم: خود خداوند به خودش شیئ گفته است آن جا که قرآن می فرماید: «کدام شیئ بزرگ ترین شاهد است بگو خدا میان من و شما شاهد است»، من می گویم خداوند شیئ است و شبیه اشیاء دیگر نیست. زیرا اگر شیئیّت را از خدا نفی کنم (نعوذ بالله) وجود خدا را ابطال و نفی کرده ام. امام رضا(ع) فرمود: درست گفتی و حقیقت را دریافته ای.
توضیح: الف: معلوم است که صوفیان باور موهوم خود را به حدی رواج داده بودند که امام(ع) آن را به عنوان یک مسئلۀ روز، با محمد بن عیسی در میان می گذارد.
ب: دربارۀ این آیه پیش تر بحث شد و بیان شد که «استثناء منقطع نیست» این حدیث به طور نصّ آن را تایید می کند.
9- بحار، ج3 ص262: امام رضا(ع) همان مسئله را از یقطینی نیز می پرسد، او نیز مانند محمد بن عیسی پاسخ می دهد.
توجه: الف: معلوم می شود که صوفیان در القای توهم شان به افکار مردم به شدّت می کوشیده اند که امام رضا(ع) آن را با اصحاب خود در میان می گذارد تا با آن انحراف مبارزه کنند.
ب: در مقدمات جلد دوم «محی الدین در آئینۀ فصوص» مبحثی دربارۀ حدیث سلسلة الذّهب آورده ام که نشان می دهد در عصر امام رضا(ع) صوفیان چه طوفانی از انحراف به راه انداخته بودند و به عنوان عرفان به خورد مردم می دادند؛ لا اِله الّا الله را به زبان نمی آوردند زیرا همه چیز را خدا می دانستند که امام رضا(ع) در نیشابور، بزرگ مرکز تصوف، از زبان پیامبر(ص) و خدا می گوید: كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي وَ اَمَنَ مِنْ عَذَابِي:
برای مشروح این موضوع به آن کتاب مراجعه کنید و ببینید که امروز در حوزۀ مقدسه قم کسی هست که رسماً در کتاب «الهی نامۀ» خودش تصریح کرده است که از گفتن لا اِله الّا الله بی زار است. بلی: وای بر ما که عارف مان و عرفان مان این است.
10- بحار، ج3 ص262: حسین بن سعید می گوید: از امام محمد تقی(ع) پرسیدند: يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ لِلَّهِ: إِنَّهُ شَيْءٌ؟ فَقَالَ: نَعَم… .
این حدیث ها و امثال شان علاوه بر اصل موضوع (اطلاق لفظ شیئ بر خداوند متعال) بدعت صوفیان در اصول دین و توحید، و نیز تخریب لغت و ادبیات و تحریف فرهنگ و گمراه کردن عقل مردم توسط آنان را نشان می دهد. چه قدر خود خواهی و نفس پرستی دارند که برای هواهای نفسانی شان فهم عرفی، لغوی، عقلی، فلسفی و فرهنگی مردم را تحریف کرده و می کنند!؟!
روند ترتیبیِ تاریخ این حدیث ها برای یک تحلیل گر تاریخ، بار معنائی و کاربرد تحلیلی مهمی دارد که ماهیت مسئله را هم در پیش از این بدعت ستمگرانه و هم پس از آن، کاملاً نشان می دهند.
همان طور که حدیث سلسلة الذهب و ماجرای آن، نشان می دهد که صوفیان حتّی کمر به از بین بردن لا اِله الّا الله بسته بودند که مبارزات ائمه(ع) آن را نجات داده است. آن آقا که مدعی مقام عارف بودن و سمت استادی بزرگ، را در حوزه دارد (و برخی طلبه های جوان معجزه هائی از او نقل می کنند که اگر راست باشد، آقا کاهن است نه عارف) در کتاب الهی نامه اش از به زبان آوردن لا اله الّا الله بی زاری می جوید، خود خواهی، نفس پرستی به حدّی مشعوفش کرده که صرفاً با تقلید از صوفیان قدیم چنین اعتقادی را باور کرده و در کتابش آورده است. صوفیان قدیم که اصل تصوف را (به قول سعید نفیسی) برای مبارزه با اسلام از بودائیاتِ معبد بهارستان و معبد نوبهار به میان مسلمانان وارد کردند.
جناب آقای احسان امیری: گفتید: «چه ایرادی در این استدلال می بینید؟».
اولاً: نه فقط ایراد بل که ایرادها، آن هم ایرادهای اساسی ای را عرض کردم.
ثانیاً: نمی بایست لفظ «استدلال» را به کار می بردید زیرا آن چه در متون و سخنان محی الدینیان و صدرائیان، وجود ندارد استدلال است. شرح و توضیحی که آنان از خدا و جهان می دهند مبتنی بر چند چیز است:
الف: منطق ارسطوئی؛ در کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» توضیح داده ام که برخلاف نظر اروپائیان (از بیکن تا پوپر) منطق ارسطوئی یک منطق صحیح، درست و کاملاً به درد بخور، است اما منطق ذهن شناسی و «مفاهیم شناسی» است نه منطق «عین شناسی» حقیقت شناسی و واقعیت شناسی. و نه منطق فلسفه؛ فلسفه ای که بر این منطق مبتنی شود مثل فلسفه مشائی سینوی یا فلسفه فارابی هر گز نمی تواند فلسفه باشد زیرا لازم گرفته ابتدا خدای واقعی و جهان واقعی به خدای ذهنی و جهان ذهنی تبدیل شود سپس با این منطق ذهنی قابل بررسی باشد پس نه تنها به هیچ حقیقتی رهنمون نمی شود بل همۀ حقایق و واقعیات را به غیر حقیقت و به غیر واقعیت تبدیل می کند و چنین شخصی پیش از هر چیز از دایره حقیقت جوئی و واقعیت جوئی خارج می شود در نتیجه واقعیات مسلّم را انکار می کند تخیلات ذهنی را در جای گاه حقایق و واقعیات می نشاند، حالا بیا (به اصطلاح) این وارونه اندیش خوابیده در بستر رؤیاهای واهی اما شیرین را، بیدار کن. اینان در اولین قدم که منطق علم ذهن شناسی را منطق فلسفه قرار می دهند و دچار این غلط بزرگ می شوند دیگر حال و وضع شان تا آخرین نقطه فکری شان روشن است. بنابر این هیچ دلیلی ندارند دست شان از هر دلیل خالی است ظاهراً استدلال می کنند گاهی صغری و کبری هم می آورند اما پس از تبدیل حقایق به انتزاعیات ذهنی.
هر کسی که در آغاز کار فکری، حقایق و واقعیات را کنار گذارد و به مفاهیم و انتزاعات ذهنی بپردازد، به نتایجی انتزاعی و غیر واقعی خواهد رسید و چون صغری و کبری را کنار هم چیده و نتیجه گرفته است گمان می کند که استدلال کرده است.
منطق ارسطوئی که فقط منطق ذهنیات و اعتباریات است این ویژگی را نیز دارد که تابع «موضوع» است اگر موضوع مورد نظر شما یک امر اعتباری باشد شما را به نتیجه اعتباری خواهد رسانید و اگر موضوع تان خیالی باشد شما را به نتیجۀ خیالی خواهد رسانید و آن چه این منطق کاربرد ندارد در عرصۀ حقایق واقعی، است.
به مثال زیر توجه فرمائید:
شما در خیال تان فرض کنید که سرزمین گیلان کویر است آن گاه به استدلال و برهان بپردازید:
صغری: گیلان کویر است
کبریا : هر کویر فاقد جنگل است
نتیجه: پس گیلان فاقد جنگل است.
اکنون به سبک و روش ارسطوئیان توجه کنید: آنان بحث را از «وجود» شروع می کنند می گویند موضوع فلسفه وجود است. در حالی که آن چه در عالَمِ حقیقت و واقعیت وجود ندارد همان خود «وجود» است وجود یک «مفهوم ذهنی» است که ذهن از موجودات واقعی برداشت می کند. وجود یک برداشت ذهنی است نه یک واقعیت خارج از ذهن.
این خشت اول به بستر انتزاعیات سقوط می کند و این خشت اول که کج است تا ثریا هم برود کج و انحراف است.
یکی از بزرگان اخیر آنان می گوید: «موضوع فلسفه وجود است یا موجود بما هو موجود است». این تعبیر دوگانه برای فرار از اساسی ترین اشکال و سرپوش گذاشتن بر نادرستی این خشت اول، است. بدیهی است «موجود بما هو موجود» غیر از همان «وجود انتزاعی ذهنی» معنائی ندارد. این تعبیر دوگانه که تنها یک معنی دارند را در آغاز فلسفه برای شاگردان تدریس می کنند نه استاد توضیح کامل می دهد که «موجود بما هو موجود» یعنی چه و نه شاگرد مبتدی توان تحلیل این عبارت را دارد. پس از آن که شاگردان را به این بستر انتزاعیِ صرفاً ذهنی
می اندازند دیگر همه چیز برای شاگرد شیرین و دوست داشتنی می شود و تا ثریا در این انحراف می رود.
اروپائیان به همین دلیل هم منطق ارسطوئی را و هم فلسفه اش را به بایگانی تاریخ سپردند. اما باید دانست که منطق ارسطوئی اگر فقط در «دانش ذهن شناسی» به کار رود (نه در فلسفه) که حقش هم همین است، مفید خواهد بود.
فلسفه «شناخت هست ها و رابطۀ هست ها با هم دیگر» است یعنی موضوع فلسفه «موجود» است موجود شناسی و شناخت روابط موجودات با همدیگر. موجود واقعی و روابط واقعی میان موجودات. خدای واقعی (نه خدای ذهنی)، جهان و کیهان واقعی (نه جهان و کیهان ذهنی)، انسان واقعی نه ذهنی، کره زمین و دیگر کرات واقعی، فضای واقعی، گیاه واقعی، روح واقعی و… و… .
انتزاع وجود از ماهیت یک انتزاع کاملاً ذهنی است و در عالم ذهن هم درست است. اما در عالم حقیقت و واقعیت، نادرست ترین سخن است و همچنین تفکیک شئ یا موجودات به جوهر و عرض؛ در جهان هستی نه ماهیتی بدون وجود هست و نه وجودی بدون ماهیت، نه جوهری بدون عرض هست و نه عرضی بدون جوهر.
خدای ارسطوئیان، توحید ارسطوئیان و همۀ باورهای شان صحیح است اما در عالم ذهن و انتزاعات، نه در عالم حقیقت و واقعیت.
وحدت وجود صحیح است اما در عالم ذهن، عالم خیال و عالم مفهوم شناسی، زیرا وجود فقط یک مفهوم واحد دارد. اما آن چه در عالم خارج از ذهن حقیقت و واقعیت دارد وجود نیست موجود است و موجودات کثیر، متعدد و دارای حقایق واقعی کثیر هستند.
ارسطوئیان که امروز در قالب صدرائیان تشریف دارند یک فلسفۀ انتزاعی، ذهنی، خیالی، فرضی به راه انداخته اند آن گاه آن را به عنوان فلسفۀ حقیقت و واقعیات، به خورد مردم می دهند.
این فقط اولین خشت نادرست آنان است در مراحل بعدی مبناهای نادرست فراوان دارند.
دوم: تداعی معانی: در خانه یکی از فامیل های نزدیک دانشمند عالی مقام مرحوم آيةالله معرفت بودیم؛ یکی از حاضران به ایشان گفت: بیانات شما در کنگره سید حیدر آملی خیلی عالی و ابتکاری بود و برای اولین بار شما مطرح کردید که صوفیان آیه و قرآن را با «تداعی معانی» تفسیر می کنند مثال هم زدید: «مادر گفت قربان چشم های بادامیت بروم. کودک گفت: مادر بادام می خواهم». اما مطلب را طوری برگزار کردید مخاطبان تان گمان کردند که شما در فضایل صوفیان سخن می گوئید، در حالی که اصل سخن شما تیشه به ریشۀ مسلمانی صوفیان بود.
مرحوم معرفت از سخن آن آقا تعجب کرد. گفتم تعجب نکنید حق با ایشان است من نیز از تلوزیون سخنرانی علمی شما را به دقت استماع کردم پایه بحث شما کاملاً ابتکاری بود اما چون جنبۀ اثباتی آن را شرح دادید و از جنبۀ سلبی مسئله چیزی نگفتید، مخاطبان ابتکار شما را به حساب ابتکار صوفیان گذاشتند گوئی شما یکی از هنرهای فکری آنان را تمجید می کنید.
گفت: مخاطبان و حاضران در آن جلسه، مردمی بی سواد نبودند چرا باید معنی سخنان من را نفهمند.
آن آقا گفت: متاسفانه جامعۀ ما امروز چنین است تا سخن را رک و عریان نگوئی کارآئی بیان از بین
می رود، افکار به حدی دچار تاویلات و توجیهات شده هر محال نیز ممکن شده، هر نادرست نیز درست تلقی می شود؛ شاعری در شعرش از لب و موی یار، از بوسه بر لب لعل سخن می گوید، از شهوت می گوید، گفتارش را عرفان می نامند، تداعی معانی مورد نظر شما را هم یک هنر برجستۀ صوفیان تلقی کردند.
مرحوم معرفت روی نکتۀ حساس صوفیان انگشت گذاشت که کسی پیش از او بدین گونه آن را فراز نکرده بود. اما شرایط آن جلسۀ ایشان در آن کنگره نمونه و شاهد خوبی است که باید بحث در مسائل اصول دین (بل در هر موضوع دیگر) رک، روشن و صریح باشد به ویژه در جامعۀ تصوف زدۀ امروزی ما.
سوم: بافته های تحکّم آمیز: محی الدین و وارثش ملاصدرا و پی روان امروزی شان، در تحکّم، بزرگ ترین نمونه تاریخ هستند. همان طور که اشاره شد محی الدین معتقد است که «تناقض» هیچ ایرادی ندارد سخنی که هیچ دیوانه ای نیز نمی پذیرد حتی پرندگان، درندگان و حشرات نیز از تناقض پرهیز می کنند یک گزاره متناقض، یک تصور متناقض در نظر هیچ کلاغی نیز مقبول نمی افتد تا چه رسد به انسان عاقل. آیا برخی از این پی روان به قدر کلاغ هم قدرت تشخیص ندارند؟!
در مجلد دوم «محی الدین در آئینۀ فصوص» با 21 دلیل، مسیحی و جاسوس بودن محی الدین را اثبات کرده، و پرده از فعالیت های مغرضانه او (که بلدزر جاده صاف کن جنگ های اندلس، جنگ های صلیبی، و حمله مغول بود) برداشته ام.
چهارم: حلاوت: همیشه خیال پردازی و رؤیاگرائی شیرین است حتی برای پیرمردان، پیرزنان، مومنان، فاسقان و همۀ افراد انسانی، به ویژه وقتی که نام خیال پردازی و انتزاع گرائی عنوان «باطن شناسی» به خود بگیرد و عرفان نامیده شود. شاگرد پای درس استاد صدرائی لذت تخدیر کننده ای دریافت می کند در پی جای خلوتی می گردد تا سجده شکری بکند که: خدایا شکرت ما هم بالاخره شدیم باطن شناس، می رویم که عارف هم شویم و در سایه این استاد بزرگ فهمیدیم که تو چیز دیگر را دستکاری نکردی تا مخلوقات را از آن بیافرینی فقط ذات خودت را دستکاری کردی و مخلوقات را آفریدی (نعوذ بالله).
پنجم: عدم آشنائی با فلسفه و عرفانِ (خدا شناسی) قرآن و اهل بیت(ع): راه پیمایان راه خیال را باید به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که تعمّد دارند و به طور دانسته این راه را می روند مانند محی الدین و ملاصدرا (گرچه ملاصدرا در اواخر عمرش در مقدمه تفسیر سوره واقعه از راهی که پیموده توبه کرد). و گروه دوم که به راستی باور دارند خیال پردازی های شان فلسفه و عرفان است اینان چرا به این روز می افتند و دچار چنین گرداب بی چاره کننده می شوند؟ به دلیل این که از مکتب اهل بیت(ع) و از فلسفه و عرفان ثقلین، کنار هستند و چیزی از آن به ذائقه عقل شان نرسیده، حتی برخی ها مدعی مقام عالم دینی و دین شناسی هستند اما بوئی از تبیینات قرآن و اهل بیت(ع) نبرده اند.
از باب مثال: آنان که هماره در مدح مولوی به طور مشعوفانه می گویند و می نویسند، حق دارند. زیرا در عمرشان در میان متون فارسی بهتر از مثنوی و جالب تر از دیوان او نیافته اند و نمی یابند و از مکتب اهل بیت(ع) نیز کوچک ترین اطلاعی ندارند آدم گرسنه ای که غذای سالمی به دست نمی آورد یک قرص نان جو که خمیرش از آرد آمیخته به شن و ماسه درست شده را با حرص و ولع می خورد و آن را لذت بخش ترین چیز می یابد. و در مقام داوری خواهد گفت این نان بهترین غذا است.
گویند اربابی از غلامش پرسید: دلچسب ترین قسمت از گوشت مرغ کدام است؟
گفت: نوک بالش.
پرسید: لذیذ ترین آن کدام است؟
گفت: نوک بالش.
پرسید: مقوی ترین آن کدام است؟
گفت: نوک بالش.
ارباب گفت: هر چه من می پرسم تو می گوئی نوک بالش.
گفت: ارباب خودت که می دانی همیشه غیر از نوک بال چیزی به من نداده اید از خصوصیات قسمت های دیگر اطلاعی ندارم.
بحار، ج2 ص30، از امام رضا(ع): فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا: اگر مردم زیبائی های کلام ما را دریافت کنند، پی رو ما می شوند.
بحار، ج75 ص348: عن العالم(ع): …ايْمُ اللَّه لَوْ يَروُونَ مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَكَانُوا أَعَزَّ وَ لَمَا اسْتَطَاعَ أَحَدٌ أَنْ يَتَعَلَّقَ عَلَيْهِمْ بِشَيْء: امام(ع) فرمود: سوگند به خدا اگر مردم زیبائی های کلام ما را ببینند به حدّی سرفراز می شوند که کسی نمی تواند نقطۀ ضعف علمی برای شان بگیرد.
و حدیث های متعدد دیگر.
این قبیل تشنگان و گرسنگان حق دارند مولوی را ستایش بل پرستش کنند اگر کمترین اطلاعی از مکتب اهل بیت(ع) داشتند می فهمیدند که بهترین و والاترین بیانات مولوی بودائیاتی بیش نیست و بر سست ترین مبانی مبتنی است (او که متولد فاصله میان دو معبد بزرگ بودائی «بهارستان» و «نوبهار» است با استعداد و نبوغی که داشته بودائیات را در قالب و شکل شبه اسلامی بیان می کند و هیچ مبنا و اصل اصولیش نه با عقل سازگار است و نه با اسلام) برای این قبیل افراد حقیقت محض است. در تاریخ بشر همۀ جریان های انحرافی فکری، آئینی، فرهنگی و اعتقادی از قبیل بت پرستی ژاپنی (که هنوز هم تا حدودی باقی است) بت پرستی مالاوی، بت پرستی چینی و ترکی، بت ها پرستی یونانی (الهه های بی شمار)، بت پرستی افلاطونی (مُثُل و پرستش ارباب انواع) بت پرستی ارسطوئی (عقول عشره)، بت پرستی عرب و… همگی چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند و هر افسانه ای شیرین و دلچسب است. آن واعظی که بالای منبر گاهی حتی یک حدیث هم به زبان نمی آورد و اشعار مولوی را پشت سر هم با طنطنه می خواند، حق دارد زیرا بی چاره هیچ اطلاعی از مکتب صاحب منبر ندارد گرچه خود را واعظ اسلام می داند.
از یک آقای صدرائی پرسیدند: در طول عمر مبارکتان چند جلد کتاب را به طور کامل مطالعه کرده اید؟
گفت: صدها، بیش از هزار جلد.
گفتند: معلوم است که بحار را مطالعه نکرده ای و گرنه می دیدی که در صدها مورد از آن، اهل بیت(ع) فرموده اند که خداوند جهان را نه از وجود مقدس خودش آفریده و نه از چیز دیگر. مثلاً در ج95 صفحه181 می دیدی که: خَلَقَ خَلْقَهُ مِنْ غَيْرِ أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ بِلَا تَعَبٍ وَ لَا نَصَبٍ وَ لَا تَعْلِيمٍ وَ رَفَعَ السَّمَاوَاتِ الْمَوْطُودَاتِ بِلَا أَصْحَابٍ وَ لَا أَعْوَانٍ وَ بَسَطَ الْأَرْضَ عَلَى الْهَوَاءِ بِغَيْرِ أَرْكَان…: آفرید آفریده را نه از یک اصل، و نه از الگوئی، بدون زحمت و رنج، و بدون یادگیری، و آسمان های محکم و سنگین را (به تنهائی) بدون کمک و یاری دیگران، برافراشته است. و زمین را بدون پایه و ستون در هوا قرار داد.
اگر تنها همین حدیث را دیده بودی، مسائل زیر را یاد می گرفتی:
1- آغاز آفرینش جهان «ایجاد» است؛ نه از وجود خود خدا آفریده شده و نه از چیز دیگر.
2- آسمان ها نیز مادّی هستند، ثقل و وزن دارند، محکمی و سفتی دارند، پس بهشتی که در آسمان است جسم است و معاد غیر جسمانی ملاصدرا باطل است.
3- این که محی الدین هر اسم خدا را یک خدا می داند و آن ها را مددکاران «الله» می داند، باطل و نادرست است.
4- آن «اعیان ثابته» ی فراوان که محی الدین آن ها را «الگوهای» موجودات جهان می داند و معتقد است پیش از آفرینش اشیاء، وجود داشتند و اشیاء از آن الگوها پدیدار شده اند، باطل و خیال محض و بهتان به قرآن و حدیث، است و تهمتی بزرگ است بر اسلام.
5- کره زمین در هوا بدون پایه و ستون، قرار دارد و به قول قرآن در مدار خود شناور است.
درست است صدها کتاب را خوانده ای غیر از متون احادیث اهل بیت(ع)، صدها کتاب را به دقت مطالعه کرده ای غیر از قرآن. زیرا قرآن را با تدبّر به عنوان یک «کتاب علمی» نخوانده ای، حتی یک بار هم، اساساً جناب عالی به طور خود آگاه یا ناخودآگاه قرآن را کتاب علمی نمی دانی همان دیدگاه را به قرآن داری که مسیحیان به انجیل غیر علمی شان دارند.
این مصیبت یعنی قرآن و متون حدیثی اهل بیت-ع- را غیر علمی تلقّی کردن و آن ها را در سطح انجیل پائین آوردن، در دانشگاه ها، شدیدتر است؛ دست اندرکاران علوم انسانی همان راه را می روند که اروپائیان مسیحی می روند. برداشت شان از دین نیز همان است که مسیحیان از دین مسیحی دارند. برخی از آنان به صراحت
می گویند: دین توان تبیین علوم انسانی را ندارد و یک مقوله فردی و منحصر به راز و نیاز است.
در حالی که حتی دعا و راز و نیاز اهل بیت(ع) نیز علم و دانش است. همین حدیث که چنین مطالب اساسی علمی را بیان می کند از فقرات دعای امام(ع) است.
ششم: مسؤلیت گریزی: ارسطوئیات و تصوف، لیبرالیزه ترین و تسامح گراترین فرهنگ است و این ویژگی در سرتاسر مثنوی و دیوان مولوی موج می زند، کدام مولوی پرست است که به تکلیف دین عمل کند؟.
هفتم، هشتم و…
این مبانی و پایه ها و نیز کمبود اساسی زمینۀ فکری عرفان پردازان امروزی ما است که مشکل بزرگی برای فکر، اندیشه، علم، دین و فرهنگ ما ایجاد کرده است به حدی که اگر توجه کنیم در دریائی از خرافه غوطه می خوریم و درد آور این که این بدبختی ها را به حساب دین نیز می گذاریم؛ کاهنان جامعه، مقدس ترین و ارجمندترین و با شخصیت ترین افراد شده اند.
به درود
مرتضی رضوی
14/1/1388 شمسی
7/4/1430 قمری