بسم الله الرّحمن الرّحیم
پاسخ به یک پرسش:
آقای کامران تنها، پرسیده اند:
سلام: شما می گویید زرتشت پیامبر است ولی حدیثی است با این مضمون فردی زندیق از امام صادق(ع) سوال می کند آیا پیامبر مجوسیان زرتشت است؟ و امام می فرماید زردشت فقط کسی بود که سروصدا کرد و ادعای پیامبری کرد بعضی به او ایمان آوردند و بعضی خیر.
پس با این وجود زرتشت نمی تواند پیامبر باشد ولی شما می گویید زرتشت پیامبر است تمامی احادیث به حضرت جاماسب دلالت می کند و خود زرتشتیان برای بالا بردن خود به دروغ می گویند جاماسب شاگرد زرتشت بوده حال آیا این جاماسبی که زرتشتیان می گویند همان حضرت جاماسب (ع) است که روایات شیعه به آن اشارت می کند یا فرد دیگری است؟ آیا حدیثی در رابطه با شخص زرتشت هست که گفته باشد زرتشت پیامبر است و همچنین از کجا فهمیدید که حضرت جاماسب همان پیامبر اصحاب الرس هست در حدیثی که حضرت امیرالمومنین(ع) در تفسیر آیه قرآن آیه ای که رس نام برده شده آوردند صحبتی در رابطه با حضرت جاماسب نکرده اند.
باتشکر
پاسخ: سلام، شما چهار پرسش را در قالب یک سؤال آورده اید:
1- زردشت پیامبر واقعی بوده است یا نه؟-؟
2- اگر او پیامبر است با حدیثی که نبوت او را رد می کند، چه می کنید؟
3- جاماسب مورد نظر شما همان شاگرد زردشت است؟
4- چه دلیلی دارید که جاماسب همان پیامبر است که در میان «اصحاب الرّس»- کادوسیان- مبعوث شده است؟
مقدمه: روشن است که جناب عالی همۀ مطالب را که دربارۀ زردشت در سایت «بینش نو» آمده مطالعه نکرده اید. چنین توقعی هم نیست تا مصداق پر توقعی باشد. فهرستی از مباحث مذکور را می آورم:
کتاب ها:
1- نقد مبانی حکمت متعالیه: منطق انبیاء، قرآن و اهل بیت(ع).
2- انسان و چیستی زیبائی: میترائیزم و زیبائی- رابطه میترائیزم و زردشتی- شمایل پرستان و شمایل شکنان.
3- نیچه: فلسفه خسروانی- منطق جاماسبی و زردشتی- منطقی در میان منطق ها (زردشت)- فلسفه ایرجی- نیچه و تصوف.
4- کاربرد تک واژه «الرّحمن» در انهدام توتمیسم عرب: توتم و تابو- ویژگی های توتمیسم عرب.
5- جامعه شناسی کعبه: حضور کعبه و نقش آن در جامعه های جهان- ایرانیان و تجدید بنای کعبه- کعبه و صابئین- کعبه قبلۀ جامعۀ واحد جهانی- دوران سوم ماموریت کعبه.
6- دو دست خدا: فصل چهارم- معتزله و قضا و قدر.
مقالات:
1- پاسخ به پرسش «قدریّه در این زمان؟».
امّا پاسخ پرسش اول: زردشت پیامبر واقعی بوده است یا نه؟-؟
مدعیان رهبری و نجات بشر که توانسته اند سخن شان را به گوش مردم برسانند، دو گروه هستند: انبیاء و خود بسندگان.
فرق اساسی میان این دو گروه در یک «اصل» است: آیا انسان می تواند در راه نجات خود «خود بسنده» باشد؟ یعنی می تواند بدون استفاده از وحی و هدایت الهی، راه نجات را تشخیص دهد؟
انبیاء بر اساس «انسان شناسی» ای که دارند، می گویند: نه؛ انسان نیازمند وحی و هدایت الهی است. گروه خود بسندگان می گویند: آری انسان برای هدایت و نجات خود می تواند بل که باید خود بسنده باشد و تنها به فکر و اندیشه خود تکیه کند و انسان یک موجود خودکفا است. برای این گروه می توان کنفسیوس و مزدک را از شرق و فلاسفه یونان را از غرب مثال آورد.
هر کسی که در این موضوع بررسی یا تحقیق می کند باید پیش از هر چیز به این «اصل» توجه کند و آن را مبنای تحقیق قرار دهد. به نظر من نادیده گرفتن این اصل، اولین عامل گمراهی در این موضوع مهم تاریخی است.
اکنون ببینید زردشت در صف کدام گروه قرار می گیرد؛ کتاب ها و آئین زردشتی را بررسی کنید خواهید دید که او در کدام بستر از دو بستر فوق به طور اساسی در اصول و فروع جاری است.
از میان صدها اصل و فرع مهم فقط یکی را نام می برم و آن «عالم ذرّ» است که از اصول مهم و مسلّم دین زردشت است و «جهان فَروَهَرُ» نامیده می شود.
اشتباه نشود در دین زردشت دو «عالم فروهر» هست: 1- عالم ذرّ پیش از آن که نوع انسان خلق شود. 2- عالم ذرّ در پس از مرگ انسان ها. مراد عالم اول است. و در عالم دوم با اسلام فرق دارد.
چرا این نمونه را انتخاب کردم؟ برای این که هیچ کس از گروه خودبسندگان، به آن معتقد نیستند و اساساً نمی توانند چنین اعتقادی داشته باشند.
حتی کسی از دانشمندان مسلمان و شیعه که خیلی هم نامدار است چون تحت تاثیر تعلیمات یونانیان به ویژه ارسطو قرار دارد، در تفسیرش نتوانسته زیر بار این اصل مسلم قرآنی برود و در مقابل نصّ قرآن و ده ها حدیث مسلّم دیگر ایستاده و به اصطلاح «اجتهاد در مقابل نصّ» کرده و در واقع عالم ذر را انکار کرده است. از ذکر نام این آقا معذورم گرچه می گویند فلانی اهل تقیه نیست در این مورد به شدت تقیه می کنم. زیرا از او بتی ساخته و پرستشش می کنند؛ چنان که این آقا زیر بار «معراج جسمانی» نیز نمی رود و این کار او باعث شده که عده ای معراج محی الدین و بایزید بسطامی و امثال شان را باور کنند. زیرا وقتی که معراج غیر جسمانی باشد همگان می توانند مدعی چنین معراجی باشند.
طوری از او بت ساخته اند که آرای یونانی آمیز او «فصل الخطاب» شده و از امام صادق(ع) پیشی گرفته است.
اصول و فروع دین زردشت روشن تر از آن است که به گروه خودبسندگان متهم شود.
و مهم تر این که اصول و فروع زردشتی در مقایسه با مسیحیت، صحیح تر و سالم تر مانده است: اهورمزدا خدای واحد، یزدان جبرئیل و اهریمن شیطان است. البته در اثر تحریفات به یزدان و اهریمن نقش عمده ای داده شده و افراد غیر محقق را واداشته که دین زردشت را از اصل به «ثنویت» محکوم کنند که هرگز به «تثلیث» مسیحیت نرسیده است که در اصل خدا شناسی دچار تثلیث شده اند.
مگر جبرئیل و ابلیس، خیر و شرّ، نور و ظلمات، در همه ادیان نیست؟ لنگی های زردشتی اساسی تر است یا مسیحی؟-؟ و از نظر کمیت نیز تحریفات آن بیشتر است یا این؟-؟ البته من در مقام دفاع از هیچ دین محرّف و منسوخ، نیستم.
پرسش دوم: اگر زردشت پیامبر است با حدیثی که نبوت او را ردّ می کند چه کار کنیم؟
پاسخ: در این موضوع نیز باید به یک «اصل» بس مهم توجه کنیم: موضوع حدیث ها (موضوع حدیث ها نه خود حدیث ها) سه نوع است:
1- حدیثی که موضوعش فقه و احکام فقه است.
2- حدیثی که موضوع آن «شناخت» است یعنی تبیین های پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) در توحید و خداشناسی، کیهان شناسی، ذره شناسی، انسان شناسی و… و… حتی غذا و تغذیه شناسی و تاریخ.
3- حدیث هائی که موضوع شان به هر دو عرصۀ فوق مربوط است؛ یعنی از جهتی یک حدیث فقهی است و از جهت دیگر یک حدیث «شناخت»ی است. به عنوان نمونه: حدیث هائی که می گویند «خانم باردار گوشت گوسفند بخورد نه گوشت گاو». این گونه حدیث هم به درد فقیه می خورد که فتوا می دهد مستحب موکد است زن حامله گوشت گوسفند بخورد نه گوشت گاو. همچنین به درد یک متخصص تغذیه نیز می خورد که در باب تاثیر غذا ها در جنین، آن را بررسی کند.
وظیفۀ ما در برخورد با احادیث: رفتار ما با حدیث ها دارای قاعده و برنامه است و حق نداریم بدون قاعده و معیار رفتار کنیم؛ در برخورد با هر حدیثی با دو چیز روبه رو هستیم: سند حدیث و متن حدیث. در موضوعات فقهی اهمیت سند از متن و پیام حدیث مهم تر است. زیرا در فقه و احکام «متعبد» هستیم وقتی که سند یک حدیث دارای شرایط لازم بود باید آن را بپذیریم بدون چون و چرا.
این که شنیده اید «ما خالف کتاب الله لیس من قولنا» یا «فاضربوه علی الجدار» کاربردش در «احادیث شناخت» است نه در «احادیث فقهی». زیرا کمتر حدیث فقهی است که با کتاب تباین ولو «تباین جزئی» نداشته باشد. در قرآن از حدود 6666 آیه حدود 400 آیه درباره فقه و احکام آمده در حالی که مسائل فقهی سر از هزاران مسئله در می آورد. اساساً قرآن کتاب احکام نیست، کتاب شناخت است که اشاره هائی به احکام نیز دارد. تشریع احکام در اسلام از مسئولیت های پیامبر(ص) و آل(ع) است نه از مسئولیت های قرآن. این که همیشه اصطلاح «شارع» را به زبان می آوریم مراد اصلی پیامبر(ص) و آل(ع) است نه قرآن.
در موضوعات غیر فقهی: وقتی که موضوع بحث حدیث، مسئله فقهی و حکمی از احکام نیست، اهمیت متن حدیث بر سند حدیث (به اصطلاح) می چربد. مثلاً اگر حدیثی دارای بهترین سند باشد اما برخلاف اصول دین باشد و یا بر خلاف مسلمات اسلام باشد مصداق «فاضربوه علی الجدار» خواهد بود. یا: حدیثی بیاید و بگوید در تاریخ عرب قومی به نام عرب عمالقه نبوده، یا بگوید مثلاً حکومتی به نام اشکانیان در ایران وجود نداشته، مردود است که البته هرگز چنین حدیثی وجود ندارد.
در موضوعات مشترک: حدیث می گوید بانوان حامله گوشت گوسفند بخورند نه گوشت گاو. فقیه با توجه به سند آن، مطابق آن فتوا می دهد. بر فرض اگر یک متخصص تغذیه آن را با اصول مسلّم خود سازگار نیابد، می تواند به آن عمل نکند و آن را به مردم توصیه ننماید لیکن او حق ردّ آن حدیث را ندارد. زیرا در علوم تجربی مسلمات آن چنانی نداریم تا با تکیه بر آن ها حدیث را ردّ کنیم علوم تجربی همیشه در تغییر و تحول است. تجربه هم نشان داده است زمانی محققان تجربی حدیثی را خرافه حساب کرده اند در زمان های بعدی معنی حیات بخش حدیث روشن شده است؛ به عنوان نمونه: حدیث می گوید: در آستانه در (همان جا که چهار چوبه در است) ننشینید. که زمانی خرافه حساب می شد و در کتاب «دانش ایمنی در اسلام» معنی حیات بخش آن را شرح داده ام.
نتیجه: حدیث مورد نظر شما درباره زردشت به محور یک موضوع تاریخی است همان طوری که شما نوشته اید می گوید: «زردشت کسی بود که سرو صدا کرد و ادعای پیامبری کرد بعضی به او ایمان آوردند و بعضی نه.». متن این حدیث برخلاف یک مسلّم تاریخی است زیرا همه مردم فلات ایران به دین او گرویده بودند. درست است اصلاحات زردشت (که برای اصلاح دین جاماسب از میترائیزم) آمده بود در طول زمان مدید همۀ فلات ایران را فرا گرفت. اما این روند تدریجی در هر دینی هست، حتی دین مقدس اسلام در زمان رحلت رسول اکرم(ص) در نجد و حجاز نیز به طور کامل جای نیفتاده بود که امروز از شرقی ترین نقطه آسیا تا غربی ترین نقطه آفریقا پیش رفته است.
و مهم تر این که حدیث مذکور از نظر سند نیز نه تنها متواتر نیست، مستفیض نیست، دارای سند صحیح نیست، کوچک ترین الزام آوری یا توانِ موجبِ احتیاط بودن هم ندارد. لطفاً خودتان به سند آن مراجعه کنید و من را از کش دادن بیش از حد مسئله معاف بدارید.
ارزش دادن به چنین حدیثی، مصداق مسامحه دربارۀ شأن علمی ائمّه طاهرین(ع) است.
ادعای نبوت چیز آسانی نیست؛ داستان ابن سینا و بهمن یار اگر افسانه هم باشد برای نشان دادن ماهیت مسئله، مصداق کامل دارد: در زمانی که ابن سینا در همدان به وزارت شمس الدوله مشغول بود، بهمن یار همیشه به او می گفت: استاد همۀ مردم به نبوغ شما باور دارند آوازه شما در همه جا پیچیده حتی مردم می گویند: همسر امیر بیمار بود امیر اجازه نمی داد که طبیب نامحرم همسرش را معاینه کند بوعلی گفت نخی به نبض بیمار ببندید و سرنخ را به من بدهید. امیر دستور داد نخی را به دست گربه ای بستند و سر آن را به بوعلی دادند بوعلی فکری کرد و گفت: این بیمار موش می خواهد. اگر شما ادعای نبوت کنید مردم خواهند پذیرفت.
بهمن یار دست بردار نبود و مرتب پیشنهاد خود را تکرار می کرد. شبی از شب های زمستان که سرمای همدان با زوزه باد ایاز بدن ها را زیر لحاف می لرزانید، نزدیکی صبح، ابن سینا بهمن یار را بیدار کرد گفت: برو بیرون برای من آب بیاور که خیلی تشنه هستم. بهمن یار گفت: استاد نزدیک صبح است کمی صبر کنید هوا روشن می شود و از این سرما کاسته می شود برایت آب می آورم. در آن دم اذان مؤذن از بالای گلدسته مسجد بر خاست: اشهد انّ محمداً رسول الله. بوعلی گفت: تو نزدیک ترین شاگرد من هستی آب خواستم نیاوردی اما مؤذن را ببین در این سرما و بر سر مأذنه چگونه ندای عاشقانه سرداده است و دیگر پیشنهاد احمقانه ات را تکرار نکن.
مزدک و مانی نیز ادعای نبوت کردند و دیگران مثل آن ها، محتوای آئین ادعائی آنان را ببینید و محتوای اصول و فروع آئین زردشت را.
زمانی که اسلام آمد همان دین زردشتی ایرانیان را به عنوان دین رسمی اما محرّف و منسوخ، و پیروانش را اهل کتاب شناخت. اما مزدکی و مانوی را هرگز به رسمیت نشناخت حتی آن دو را به عنوان «زَندیق»= زندیک نیز نشناخت. زندیکان در جامعه اسلامی با آزادی می زیستند اما مزدکی و مانوی رسمیت نداشتند.
زندیکان افرادی از ایرانیان زردشتی بودند که کتاب های اقماری اوستا مانند زند و پازند را بر خود اوستا ترجیح می دادند و از اوستا انتقاد می کردند (در برخی نوشته هایم شرح داده ام).
به رسمیت شناخته شدن پی روان زردشت و به رسمیت شناخته شدن پی روان مزدک و مانی، دلیل دیگر است بر نبوت زردشت.
شاید گفته شود: چرا در احادیثی که درباره اهل کتاب بودن ایرانیان، نام جاماسب آمده و نامی از زردشت نیامده است؟
پاسخ: دربارۀ دین های دیگر نیز چنین است؛ در مسئله اهل کتاب بودن، نام پیامبری ذکر می شود که کتاب آن دین را آورده است مثلاً یهودیان اهل کتاب هستند به دلیل کتابی که موسی آورده است نه ارمیا و اشعیا. پیامبر مؤسسس در ایران نیز که کتاب آورده جاماسب است و زردشت مانند انبیای بنی اسرائیل یک پیامبر اصلاحگر است. اوستا را جاماسب آورده است نه زردشت.
پرسش سوم: جاماسب مورد نظر همان جاماسب شاگرد زردشت است؟
پاسخ: اولاً این سخن جناب عالی (بر خلاف سخنان دیگرتان) حاکی از یک مسامحه است؛ در آثار من بیان شده که جاماسب بنیان گذار دین ایرانی و زردشت پیامبر اصلاح گر است که آمده بود دین جاماسب را از تحریفات میترائیزم اصلاح کند. آیا استاد پس از شاگرد آمده؟ در مواردی صریحاً گفته ام که میان جاماسب حکیم که شاگرد و داماد زردشت است با جاماسب بنیان گذار دین ایران اشتباه نشود و جاماسب حدود 1000 سال پیش از زردشت آمده است.
برخی از محققین که زردشت را شخصیت حدود 3700 سال می دانند، او را با جاماسب اشتباه می کنند. زیرا مشاهده می کنند که دین اهورائی با همۀ نظام و سازمان فرشتگانش و با اصول اولیه اش، ریشه در حوالی 3700 سال پیش دارد.
عده ای دیگر او را شخصیت 2600 سال پیش می دانند که البته واقعیت تاریخ و ادلّه تاریخی همین است.
این بنده بودم که توفیق حل این مشکل را با دنباله روی از حدیث های اهل بیت(ع)، یافتم و این گره تاریخی را گشودم و وجود شخصیتی به نام جاماسب و محل بعثت او و کتاب او که بر 1000 تکه کوچک از چرم گاو نوشته شده بود، شرح دهم.
اشتباه گروه سوم: برخی نیز گمان کرده اند که آئین زردشت در زمان اشکانیان در میان پارسیان (منطقه فارس محل زیست قوم پارس) پدید آمده و ساسان نیای ساسانیان در آن ناحیه مدیر معبد ناهید (آناهیتا) بوده که خاندانش به تدریج قدرت یافته و با شعار دین و ترویج آئین زردشت حکومت را از دست اشکانیان گرفته اند.
اینان واقعیت های مسلم تاریخی را نادیده می گیرند ناچار باید یک بحث تحلیلی داشته باشیم: خیزشگاه زردشت بلخ یعنی مرکز خراسان بزرگ است؛ زردشت بر علیه میترائیزم که دین جاماسب را آلوده کرده بود برخاست، اصلاحات او در میان پارتیان (مردم آن روز خراسان) پیش می رفت؛ اولین مردمی که در مقابل آن اصلاحات مقاومت کرده اند مردم جنوب یعنی ساکاها (سکائستان= سیستان) بودند که افسانه جنگ رستم و سهراب جنگ میان قهرمان اصلاحات و قهرمان وفادار به میترائیزم است و همیشه نیروی ارتجاع می کوشد بینش انقلابیون را کور کند که تیر گز بر چشم اسفندیار می رسد.
ساکاها قومی آریائی و شناخته شده در تاریخ هستند که شاخه ای از آن ها در سیستان ساکن شدند و شاخه دیگر از شمال دریای خزر و قفقاز به بین النهرین تا مصر تاختند و در میان آن اقوام مستهلک شدند. شاخه سوم به اروپا رفته و در آن جا مستهلک شدند. ادامه این بحث به درازا می انجامد.
اصلاحات زردشت در جنوب با مقاومت ساکاها مواجه شده اما در غرب به سوی ماد و پارس به تدریج پیش می رفت که مشاهده می کنیم شاهان هخامنش هنوز به خورشید سجده می کنند با این که اصول دین جاماسب در میان شان هست.
حمله اسکندر گرچه ایران را ویران کرد اما به نفع اصلاحات زردشت تمام شد زیرا ایرانیان شکست هخامنشیان را شکست میترائیزم و بلائی از ناحیه اهور مزدا می دانستند.
سلوکیان (جانشینان اسکندر) که حدود 250 سال بر ایران حکومت کردند از پیشروی اصلاحات ممانعت نمی کردند زیرا آنان که بیگانگانی در میان ایرانیان بودند سعی می کردند از رنجانیدن مردم پرهیز کنند.
اشکانیان از میان مردم پارت (خراسان) که زردشتی بودند برخاستند با همه قدرت و هیمنت که حکومت را به دست گرفتند در یک موضوع به شدت منفعلانه کار کردند: گمان می کردند که آئین زردشت در میان ماد و پارس یک آئین پارتی شناخته می شود سیاست فرا اقوامی در پیش گرفتند در اثر چنین اندیشه ای برای به دست آوردن دل مادیان و پارسیان به میترائیزم روی خوش نشان دادند، اسامی ای از قبیل «مهرداد» بر خودشان برگزیدند غافل از این که میترائیزم در میان ماد و پارس نیز نفس های آخر را می کشد.
این انفعال عوامل متعدد دارد که مهم ترین آن ها وضعیت جغرافی انسانی ایران بود: اشکانیان از مردم پارت و خراسان بودند پایتخت شان تیسفون (مداین) گشت یعنی از میان ماد و پارس عبور کرده و در دامنه غربی زاگرس پایتخت درست کردند تا بتوانند در مقابل رومیان و یونانیان مقاومت کنند. اما این وضعیت آنان را از عقبۀ مردمی شان دور کرده بود؛ به گمان شان با احترام به میترا (مهر= خورشید) به مردمان ماد و پارس رشوه می دادند. اتفاقاً همین رفتارشان باعث شد که خاندان ساسان با شعار «اشکانیان از اصلاحات برگشته اند» حکومت را از دست آنان گرفتند.
این نکته بل یک اصل مهم است که این گروه سوم به آن توجه نمی کنند و ناچار می شوند تاریخ ظهور زردشت را در اواخر اشکانیان پندارند و نیز محل برخاستن او را سرزمین پارس بدانند نه پارت و خراسان. و این یعنی پاگذاشتن روی مسلمات تاریخ.
اصول ردیف اول و ردیف دوم دین ایرانی را از آغاز تا ظهور اسلام، همچنان حاضر می یابیم توحیدشان خالص تر از توحید یهودی و مسیحی، و اعتقادشان به کعبه ابراهیمی و رابطه عملی شان با آن بیش از مسیحیان و یهودیان، بود. اگر زردشت یک مدعی کاذب بود چرا در اصلاح و حفظ اصول یک دین الهی کوشیده است؟ هیچ اثری از «خودبسندگی» که بحثش گذشت در آئین او نمی یابیم؟
نظام و سازمان فرشتگان در آئین زردشت دقیق تر از مسیحی و یهودی است و تقریباً شبیه نظام فرشتگان در اسلام است. یهودیان دچار بت پرستی شده اند: زمانی که دولت شان به دو دولت اسرائیل و یهودا تقسیم شد هر کدام تندیس گاو نر و جوان، را در معبد شان گذاشتند و بت سامری را رسماً احیاء کردند.
مسیحیان دچار ماجرای «شمایل پرستان و شمایل شکنان شدند» و بالاخره با تأسی نیاکان یونانی خود تندیس پرست شدند اما هرگز در دین ایرانی بت پرستی وجود نداشته است.
رابطه اعتقادی زردشتیان با کعبه ابراهیمی که شاید از اصول اعتقادی ردیف دوم دین ایرانی بود در زمان ساسان نیز با استحکام خود باقی بود؛ خود ساسان دو مجسمه زرین آهو به کعبه هدیه کرده بود، همیشه جریان هدایا و نذورات خاندان ساسان حتی هدایای بانوان دربار ساسانی به کعبه ادامه داشت. که در کتاب «جامعه شناسی کعبه» شرح داده ام.
آئینی که در مقایسه با مسیحیت و یهودیت، توحیدش خالص تر، سازمان فرشتگانش روشن تر، رابطه اش با کعبه مستحکم تر، اعتقادش به «عالم ذر» مسلّم و…، یک آئین ساختگی و زردشتش مدعی دروغگو است؟!
جناب آقای کامرانِ تنها، پرسش شما باعث شد مطالبی را توضیح دهم که جغدهای ویرانه پرست ایران باستان پرست که از شناخت دین نجات بخش اسلام (مکتب قرآن و تشیع) عاجز هستند، به اصطلاح خوش شان بیاید و از مباحث من سوء استفاده کنند. در حالی که اگر نیک بنگرند همۀ سخنان من نشان از بزرگواری و مقام اعلای علمی قرآن و اهل بیت(ع) است آنان باید در این مباحث حقانیت و حقیقت اسلام را دریابند و این اهل بیت(ع) بود که بر اهل کتاب بودن ایرانیان تاکید کرد و اصرار ورزید والّا…
این جغدهای ویرانه پرست به حدی دچار ضعف اندیشه هستند که در مقابل اسلام به شدّت ناسیونالیست و در عین حال در مقابل غرب به شدّت روحیه بردگی دارند به حدی بی ماهیت می شوند که به بردگی در برابر غرب افتخار می کنند.
عده ای نیز از آن طرف دیوار سقوط می کنند می گویند: چون ایرانیان خودشان را بدهکار اهل بیت(ع) می دیدند، لذا شیعه شدند. برخی غربیان با انگیزه هائی که معلوم است، القاء می کنند که تشیع پدیده ایرانی است.
تشیع یک اندیشۀ مشخص در زمان خود پیامبر(ص) بوده؛ سنّی و شیعه حدیث های فراوان نقل کرده اند که رسول اکرم(ص) می فرمود: «یا علی انت و شیعتک…» و نیز زمانی که سرتاسر ایران سنّی بودند (غیر از قم و کاشان) آن هم سنیانی که نسبت به شیعه بدتر از سنیان ممالک دیگر بودند، شیعه در مصر، عربستان، عراق، لبنان و… به صورت یک مذهب زنده حضور داشت.
حتی تشیع در قم و حومۀ آن نیز توسط عرب ها مستقر شده بود، نه توسط ایرانیان.
پرسش چهارم: از کجا معلوم که بنیان گذار دین ایرانی یعنی جاماسب همان بوده که در میان اصحاب الرّس، مبعوث شده است؟
پاسخ: موضوع بحث ما یک مسئله پیش پا افتاده و کوچک نیست؛ دینی است که سرتاسر فلات ایران را به طور بلامعارض و بدون منازع فراگرفته بود. حدود فلات ایران عبارت است: از شرق کوه های هندوکش، رودخانه سند، اقیانوس هند. و از شمال: کوه های هندوکش، رودخانه جیحون، دریای خزر و دیوارۀ کوه قفقاز، دریای سیاه. و از غرب: سرچشمه های دجله در آناتولی، رودخانه دجله، خلیج فارس، دریای عمان. و از جنوب: دریای عمان و اقیانوس هند.
در تاریخ و حدیث هر چه می گردیم و بررسی می کنیم تنها دو پیامبر در این فلات می یابیم که نام یکی جاماسب و دیگری زردشت است و چون زردشت شخصیت حدود2600 سال پیش است اما تاریخ دین ایرانی به حوالی 3700 سال می رسد تنها جاماسب است که آن دین را آورده است همان طور که حدیث ها نیز بیان کرده اند.
از طرف دیگر: سراسر این فلات را می گردیم و بررسی می کنیم مشاهده می کنیم نه در تاریخ و نه در حدیث، مردمی یا قومی وجود ندارد که پیامبری در میان شان مبعوث شده باشد مگر «اصحاب رس».
از جانب سوم: پیامبری که موسّس دین ایران بوده یا پیش از آمدن آریاها به ایران، در میان اقوام بومی مبعوث شده و یا پس از آن و در میان آریاها برخاسته است؛ عناصر زبان شناختی بسیار مهم در زبان اوستائی و کتاب های اقماری آن، و حتی دقت زبان شناسی در زبان امروز فارسی نشان می دهد که آن پیامبر پیش از آمدن آریاها مبعوث شده و واژگان مهم و سرنوشت ساز از زبان بومی را وارد فرهنگ و زبان آریاها کرده است.
واژگانی از قبیل: جام، اسب، شاه، درخت، آب، و ده ها واژه دیگر غیر آریائی که در متون دین ایرانی هست و در زبان فارسی نیز رایج شده است.
قاعده: هر لفظی در هر زبانی که اشتقاقات ندارد و به صورت «تک واژه» است و به اصطلاح صرف نمی شود، یک واژه مهاجر و «وارد» است. البته در علوم انسانی همۀ قواعد استثناء پذیر هستند.
صیغۀ جمع در زبان های آریائی (مادی، پارسی، پارتی) با پسوند «ها» یا «ان» است مانند «شاه ها» و «شاهان» و مانند «مؤبدان» که جمع مؤبد است و اگر بخواهید بالاترین سمت و مقام افراد جمع را بیان کنید باید بگوئید «شاهِ شاهان»، «مؤبدِ مؤبدان» در حالی که در ادبیات اوستائی و متون اقماری آن قضیه بر عکس است و به صورت «شاهان شاه»، «مؤبدان موبد» و… آمده و کاملاً در زبان آریائی حتی فارسی امروز نیز نفوذ کرده است این بررسی زبان شناختی کاملاً نشان می دهد که دین مذکور پیش از آمدن آریاها تاسیس شده و آریاها آمده و آن را پذیرفته اند و دست از «زئوس»- ذئو= دئو- خدای بزرگ شان برداشته و اهورا را پذیرفته اند و دئو (دیو) را به معنی بدترین موجود به کار برده اند.
این قبیل عناصر زبان شناختی در این موضوع بسیار است تنها به نمونه هائی بسنده شد.
در یک تطبیق تاریخ و حدیث به وضوح روشن می شود که قوم اصحاب الرّس همان قوم کادوسیان است که پیش از آمدن آریاها از حوالی اردبیل تا ساحل ارس و نزدیکی های جلفا زندگی می کردند و مسئله زبان شناختی مذکور نیز همین را تایید می کند.
کاسپیان همزمان با کادوسیان در دامنه غربی البرز و در همسایگی جنوب شرقی کادوسیان، می زیسته اند که توسط آریاها به جنگل های شمال البرز رانده شده و «دیو» نامیده شدند اما کادوسیان در نظر آریائیان مقتدر همیشه محترم بودند به طوری که تا پایان هخامنشیان دارای حکومت مستقل محلی بوده اند. و چیزی از زبان کاسپیان در متون دین ایرانی و یا زبان آریائی یافت نمی شود هر چه هست از کادوسیان است.
اصحاب رس قومی در کنار رود ارس بوده اند درست در سرزمینی که محل زندگی کادوسیان است، جاماسب نیز در میان اصحاب رس مبعوث شده و آثار فراوان زبان شناختی در متون دین ایرانی، کادوسی هستند.
مرتضی رضوی
1/6/1430 قمری
5/3/1388 شمسی