بسم الله الرّحمن الرّحیم

جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاي سيد قاسم علي احمدي دام مجده

سلام عليکم

کتاب پرارج و زيباي «تنزيه المعبود في الرّد علي وحدة الوجود» را به دقت خواندم، بهره بردم، استفاده کردم. آجرکم الله. لازم دانستم مطلبي را با شما در ميان بگذارم زيرا به نظر قاصر من خيلي اساسي و مهم است:

در ص383 مبحثي تحت عنوان«تنبيه» باز کرده ايد و جان مطلب تان را با جمله«واتصافه سبحانه بلا نهاية فاسدٌ من اساسها» بيان کرده و دليل آورده ايد که «لانّ القول بالاحاطة الذاتية لخلقه يستلزم الحواية والشمول».

به موارد زير توجه فرماييد:

1ـ احاطه خدا بر همه چيز(في الجمله) از مسلّمات مکتب قرآن و اهل بيت(ع) است، يعني اصل احاطه مسلّم است و اگر سخني باشد (که شما داريد) در چون و چراي احاطه است.

2ـ احاطه شيئ مخلوق بر شئ مخلوق «حوايه و شمول» را لازم گرفته است اما احاطه خدا که مصداق «مع کل شئ لابمقارنه» است نه حوايه را لازم گرفته و نه شمول به معني مورد نظر شما را.

3ـ از مسلمات اوليه مکتب است که «قدرت و نيز علم خدا عين ذاتش است». پس به هر چيزي که احاطه علمي داشته باشد احاطه ذاتي هم دارد.

4ـ بنا بر اين چگونه مي توان گفت «احاطه خدا با لعلم والقدرة است نه با لذّات»!؟! اين سخن «تفکيک علم و ذات» را لازم گرفته که خطر ناک تر از لزوم «حوايه و شمول» است و مصداق از «چاله در آمدن و به چاه افتادن» است.

5ـ علاوه بر نادرستي اصل اين تفکيک خطر ناک، لازمه آن همان است که علي(ع) فرمود: «و من قال علي مَ فقد اخلي منه»، همه اشياء از ذات خداوند خالي مي شوند.

براي اين تفکيک، دو حديث آورده ايد. پيشنهاد مي کنم از نو و مجدداً به متن و معني و مراد اين دو حديث توجه کنيم، خواهيم ديد که اين دو حديث در مقام تفکيک قدرت و علم از ذات، نيستند که خداوند بر همه چيز با قدرت و علمش احاطه داشته باشد اما با ذاتش نداشته باشد.

شرح اين مطلب:

ابتدا حديث محمدبن نعمان را بررسي مي کنيم: قال سئلت اَبا عبدالله(ع) عن قول الله عزّ و جلّ «هوالله في السموات و في الارض»، قال: «کذلک في کل مکان». قلت بذاته؟ قال: ويحک انّ الاماکن اقدار فاذا قلت: في مکان بذاته لزمک اَن تقول: في اقدار و غير ذلک و لکن هو بائن من خلقه محيط بما خلق علماً و قدرةً و سلطاناً و ملکاً، و ليس علمه بما في الارض با قلّ ممّا في السمّاء، لا يبعد منه شيئ والاشياء له سواء علماً و قدرةً و سلطاناً و ملکاً و احاطةً.

در اين حديث نکات زير قابل توجه است:

1ـ حرف «في» در اين حديث دو بار درآيه و چهار باردر بيان خود امام آمده است

2ـ مي دانيم که حرف «في» اگر در باره مخلوقات به کار رود معني آن «ظرفيت» است و اگر به همان معني ظاهري آن بسنده شود نتيجه اين مي شود که (نعوذبالله) آسمان ها و زمين ظرف و خداوند مظروف (نعوذبالله) باشد و خداوند به آسمان ها و زمين محدود شود.

يکي از اهداف اين حديث نفي اين محدوديت و مظروفيت است که در ذهن هاي معمولي ممکن است متصور شود که چنين برداشتي از آيه داشته باشند.

3ـ مي بينيم که محمد بن نعمان چنين تصوري داشته (يا عمداً خودش را چنين نشان داده تا توضيحات بيشتري از امام(ع) بگيرد) بويژه وقتي که امام(ع) مي فرمايد «کذلک في کل مکان»، او متعجبانه مي پرسد «بذاته؟». يعني تصور نادرست ديگري در ذهن او منعقد
مي شود: خيال مي کند که خداوند متجزّي شده و هر بخش آن در يک مکاني جاي گرفته است. يا (نعوذبالله) ذاتش متعدد شده و هر کدام از آن ها در مکاني قرار گرفته است.

تعجب نفرمائيد، در آن عصر«تجزئه» يکي از مشکلات در مباحث توحيد بود همان طور که خودتان در ص388 چندين حديث از اميرالمومنين(ع)، از امام صادق(ع)، از امام هادي(ع) آورده ايد که ائمه طاهرين(ع) با سعي و جدّيت تمام در صدد نفي تجزيه بوده اند.

براي اين که ذهن محمد بن نعمان مسئله را بهتر درک کند توجه او را از ذات منصرف کرده و به«علم» جلب مي کند. براي او(يا ذهن هاي تجزيه گر) تصور مسئله درباره ي علم آسان و راحت تر است زيرا هر ذهن ساده نيز درک مي کند که حضور علمي علم در اماکن متعدد بدون تجزيه ممکن است.

امام براي او روشن مي کند که احاطه و حضور در همه جا براي علم خدا به راحتي قابل فهم است وقتي که مطلب را براي او قابل فهم کرد خود ابن نعمان متوجه مي شود که علم خدا عين ذاتش است زيرا همان امام و ديگر امامان اين عدم تفکيک را براي همگان روشن کرده بودند، و بدين سان ذهن مخاطب از ابتلا به تجزيه و يا تعدد ذات خدا رهائي مي يابد.

بحثي در مکان: در اينجا لازم است بحث مختصري در باره مکان داشته باشيم: معني و مفهوم مکان براي ذهن هاي معمولي عبارت است از « فضاي خالي» مانند فضاي درون يک اتاق، فضاي داخل پوسته بادام و… براي يک ذهن معمولي فضاي داخل اتاق مکان است اما حجم ديوار آن، مکان نيست. ذهن ها در اين مسئله به نسبت هاي مختلف و زياد درک و تصور هاي مختلف دارند تا برسد به ذهن بالاتر که مي فهمد «مکان عين ماده است» ماده به اصطلاح فيزيک که با ماده در اصطلاح ارسطوئيان فرق دارد.

مادّه منهاي مکان = مادّه منهاي ماده.

غير از خدا هيچ چيز (حتي فرشتگان) مجرد از زمان و مکان نيست.

اهل ظاهر خدا را مکانمند و مستقر در عرش، تصور مي کردند و ذهن شان در باره احاطه خدا دچار تجزيه يا تعدد مي گشت. اين حديث در مقام رد و نفي تصورات آنان است.

وقتي که امام(ع) مي فرمايد «کذلک في کل مکان»، همان تصور تجزيه يا تعدد پيش مي آيد لذا امام در صدد راهنمايي است مي فرمايد: ويحک خداوند از مقوله هاي «مقداري» منزه است. علم خدا را در نظر بگير تا دچار اين توهمات تجزيه اي يا تعدد نشوي.

حتي براي ذهن هاي عالم و پيشرفته نيز درک احاطه علمي خدا از درک احاطه ذاتي، آسان تر است در حالي که دراين مسئله ذات و علم هر دو يکي هستند.

احاطه، حوايه، شمول، ظرف و مظروف، تجزيه، تعدد:

1- احاطه دو نوع است: احاطه حوايه اي و شمولي: لازمه اين احاطه، سنخيت است که همان ظرف و مظروف مي شود. حديث در صدد نفي اين نوع احاطه است خواه احاطه ذاتي باشد و خواه احاطه علمي.

نوع دوم احاطه، احاطه بالعلم والذات ليکن بدون «مقارنت»- مع کل شيئ لا بمقارنة – نفرمود «مع کل شيئ علماً لا بمقارنة». و همين طور صدها دليل ازآيه و حديث.

علاوه براين که «نفي احاطه ذاتي» لازم گرفته «اخلي منه» راکه باز فرمايش اميرالمومنين است و اين تفکيک ذات از علم يک اشتباه بزرگ ترازسقوط به باور تجزيه و تعدد است در واقع کرّعلي مافرّ است يعني بازخداوند هم سنخ مخلوق مي گردد که علمش غير از ذاتش باشد.

2- در بستر اصطلاح «تعادل و تراجيح»: اگر اين دو حديث را مي پذيريم – که مي پذيريم- جمع ميان اين دو حديث و ده ها بل صدها دليل ديگر قرآني و حديثي و اصل مسلم «علم خدا عين ذاتش است»، چگونه ممکن است؟ اگر آن طور که جنابعالي برداشت کرده ايد عمل کنيم ديگر چه فرقي ميان مکتب اهل بيت(ع) و اهل ظاهر وآن سلفي هاي منحرف، مي ماند؟

3- شايد بفرماييد: اين حديث احاطه ذاتي را به طور«نصّ» و به طورموکّد، نفي کرده است با اين تنفيص و تاکيد چه کار کنيم؟

عرض مي کنم: در بالا اشاره شد و اينک در بيان واضحتر: احاطه ذاتي نيز دو نوع است: احاطه ذاتي مخلوق، مخلوق ديگر را. و احاطه ذات خدا مخلوقات را. آنچه مراد حديث است نفي نوع اول است نه نفي نوع دوم. و متن حديث دليل اين مطلب است. زيرا آن احاطه ذاتي را نفي مي کند که «اقدار» را لازم گرفته باشد که خود حديث به آن تنصيص مي کند و يا دستکم آن را توضيح مي دهد. و عبارت «ليس علمه بما في الارض باقلّ ممّا في السّماء» يا «و الاشياء له سواء علماً و قدرتاً و سلطاناً و ملکاً و احاطة» دقيقا در مقام نفي احاطه ذاتي مخلوق نسبت به مخلوق ديگر، است. و اين تاکيداً باز تاکيداً نفي مي شود.

و براي توضيح و فهمانيدن فرق ميان دو نوع احاطه، محور سخن به علم خدا
مي چرخد نه ذات، زيرا اگر محور سخن ذات باشد فرق ميان دونوع احاطه ذاتي به راحتي روشن نمي شود.

و به ديگر بيان: احاطه حوايه اي ذات، احاطه شمولي ذات، احاطه ظرف – مظروفي ذات، احاطه تجزيه اي ذات و احاطه تعددي ذات، نفي مي شود، نه احاطه اي که «احاطه لا بمقارنة» باشد.

علي(ع) علاوه بر «سنخيت»، «مقارنة» را نيز نفي مي کند تا شمول، حوايه، ظرف – مظروف، تجزيه و تعدد همگي نفي شوند.

حديث دوم: حديث ابن اذينه از امام صادق(ع) انّه قال: «… هو واحد احدي الذّات، بائن عن خلقه و بذاک وصف نفسه، و هو بکلّ شيئ محيط بالاشراف و الاحاطة والقدرة، ولايعزب عنه مثقال ذرّة في السماوات و لا في الارض ولا اصغر من ذلک ولا اکبر بالاحاطة و العلم لا بالذاّت، لانّ الاماکن محدودة تحويها حدود اربعة فاذا کان بالذاّت لزمه الحواية.

پيام اين حديث همان پيام حديث اول است و بحث در محور آن همان بحث است که بيان شد. ليکن در اين حديث نکته اي هست که دليل محکمي است بر عرض بنده که گفتم «اين دو حديث بيشتر در جهت روشن کردن ذهن هاي معمولي است» حتي اگر ابن نعمان و ابن اذينه از افراد معمولي نباشند و داراي ذهن بالاتري باشند، که هستند. به جمله «لانّ الاماکن محدودة تحويها حدود اربعة» توجه فرمائيد. اين جمله بايد بيشتر مورد دقت قرار گيرد: کدام مکان داراي حدود اربعه است؟ مکان خواه ازديدگاه مکتب اهل بيت(ع) و خواه از ديدگاه دانش فيزيک (فيزيک نظري و عملي)، و خواه از ديدگاه رياضي و فلسفي محض و خواه از ديدگاه مکتب هاي مختلف، داراي حدود اربعه نيست. چرا امام از حدود اربعه سخن مي گويد؟

مکان از ديدگاه و مسلمات و بديهيات دانش فيزيک، عين ماده است (همان طور که اشاره شد) و ماده داراي سه بعد است نه چهار بعد. و مکان از جهت حدّ و حدود داراي شش جهت است (جهات شش گانه) نه چهار حد و جهت. دقيقاً روشن است که مراد امام(ع) آن «مکان» است که ذهن هاي معمولي به آن توجه دارند که به محض شنيدن لفظ مکان پيش از هر چيز فضاي داخل اطاق شان در ذهن شان متصور مي شود و در نظرشان به حدود اربعه محدود است.

پس معلوم مي شود توجه امام دقيقاً به آن چه در ذهن مخاطب است مي باشد ـ اگر در ذهن ابن نعمان و ابن اذينه هم نباشد ـ در ذهن کساني که بعد ها اين روايت را خواهند شنيد و دستکم ممکن است و احتمال دارد کسان زيادي چنين باشند و هستند. و ائمه طاهرين تنها افراد برجسته را درنظر ندارند و حتي همين برجسته ها نيز در اثر همين توضيحات ائمه بر جسته شده اند همان طور که مشاهده مي کنيم قوي ترين ذهن ها که از ائمه و بيانات شان منحرف شده اند يا به هزاران خداي افلاطون معتقد شده اند يا به خدايان (مجردات ارسطوئي) ده گانه ارسطو مبتلا شده و خداي شان «مصدر»، «زاينده» و در نتيجه مرکّب شده است و يا به گودال وحدت وجود بوديسم و هندوئيزم سقوط کرده اند و با خداي موهوم شان بوس ـ ماچ مي کنند به زلف و لب خداي شان مشغول هستند خدا را در حدي پائين آورده اند که قابل عشق و عاشقي شده است. دراين دوران علم و انديشه در باتلاق خرافات فرو رفته اند ونام اين خرافات را نيز «عرفان» گذاشته اند، به خود مي بالند که اروپائيان تاييدشان مي کنند، دعوت شان مي کنند، هانري کربن «بزرگ جاسوس غرب» مقتداي شان است و اين گرگ آمده دلسوز اسلام و تشيع شده است و به ما درس تشيع مي دهد، هزار عجب و هزار تاسف که اينان ذهن نسل جوان اعم از طلبه و دانشجو را فاسد کرده اند.

با اينکه ائمه طاهرين ذهن هاي معمولي (که با شنيدن لفظ مکان ذهن شان به چهار ديواري اطاقشان مي رود) را هم در نظر گرفته و همگان را به حقيقت رهنمون شده اند باز تصوف نوين نه «عدم سنخيت» را درک مي کند و نه «لابمقارنة» را حتي خودشان را نيز عين خدا مي دانند.

تجزيه، تجزيه است و تفکيک، تفکيک است و هر دو دو روي يک سکه اند. و اين دو حديث مي خواهند ما را از تجزيه برهانند، نه اينکه از تجزيه در آورده به «تفکيک» ـ تفکيک ذات از علم ـ که خود باز تجزيه است دچار کنند.

پس روشن مي شود که پيام اين دو حديث نفي صفت «لانهايت» و نفي بي نهايت بودن ذات باري تعالي نيست، نفي سنخيت و مقارنة و حوايه و شمول است که اين ها از ويژگي هاي مخلوق هستند. و خداوند هم بر همه چيز احاطه دارد و هم به محدوده هفت آسمان محدود نيست او بي نهايت است ذاتاً و علماً ليکن نه به مقدار و مقادير.

مکتب ما براي خداوند تعريف سلبي، مي گويد بر خلاف ارسطوئيسم که تعريف ايجابي مي آورد. ذات خدا چيست نمي دانيم ليکن مي دانيم هر چه هست بي نهايت است. اشرف المرسلين(ص) تا مرزهاي نهائي آسمان هفتم رفت «قاب قوسين»، آنجا پايان مخلوقات، پايان مکان، انتهاي ماسواالله، بود و هست. در آن سوي آسمان هفتم که نه مکان هست نه زمان، نه مقدار و نه بُعد، اما خداوند هست. آنجا انتهاي مخلوق است نه انتهاي خالق.

او نه تنها نيازمند مکان نيست هيچ سنخيتي با مکان و«جا» ندارد اما در هر جائي هست ليکن «لابمقارنه». با ذره ذره ي هر چيز هست ذاتاً و علماً اما «لابمقارنه». حتي در آنجائي که «جا» نه وجود دارد نه صدق، او هست.

از اين که محصول زحمات چند ساله را در کتابي محکم، مستدل در اختيارم گذاشتيد و من درمطالعه چند روزه همه آن را بهره بردم (که هر خواننده نسبت به هر کتاب با ارزش، چنين است) تشکر مي کنم.

با آرزوي موفقيت بيش از پيش براي شما

مرتضی رضوی
تاریخ: 22 رمضان 1427

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید