بخش دهم انسان و رغبت

بخش دهم

انسان و رغبت

انسان و وحشت

انسان و انس

دگرگرائی ناخودآگاه و دگرگرائی آگاهانه

اعتزال و دگرگریزی

جایگاه ازدواج در دگرگرائی و دگرگریزی

وَ رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَكَ، وَ أَلْبِسْ قَلْبِيَ الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِكَ، وَ هَبْ لِيَ الْأُنْسَ بِكَ وَ بِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ: و (خدایا) میل و گرایشم را تنها به آنچه در نزد خودت هست قرار ده، و بر قلب من لباس وحشت از بدکاران خلق خودت بپوشان، انس با خودت و با دوستان خودت و پیروان (راه) خودت، به من عطا کن.

شرح

انسان و رغبت: انسان موجودی است نیازمند، و به هر چیزی که احساس می کند نیازی از نیازهایش را رفع می کند، راغب می باشد. اما رغبت و گرایش در انسان مانند «تیغ دو بر» است: اگر روند رغبت ها در بستر غریزه قرارگیرد و نسبت به روح فطرت با بی اعتنائی جاری شود، انسان را حیوان، بل پست تر از آن می کند. و اگر رغبت ها تحت مدیریت روح فطرت قرارگیرد، انسان در مسیر انسانیت قرار می گیرد.

با تمایلات و رغبت ها نباید جنگید (غریزه را خدا آفریده و همۀ غرایز برای انسان لازم و ضروری هستند) بل باید رغبت ها را در بستر و مسیر درست و مورد امضای روح فطرت جاری کرد. و همچنین است همۀ غرایز از قبیل ترس، انس و…

مقابل «رغبت»، «رَهبت» به معنی «دوری گزینی» و «حذر کردن» است. قرآن دربارۀ انبیاء می گوید: «إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعين‏»:[1] آنان در کارهای خیر سرعت می گرفتند و در حال رغبت و رهبت (امید و بیم) ما را دعا می کردند و همواره برای ما خاشع بودند.

یعنی پیامبران هم رغبت شان را مدیریت می کردند که در مسیر خدا باشد و هم رهبت شان را. در این جا باز می رسیم به این که رابطۀ انسان با خدا باید بر اساس دو کفّه متعادل «خوف و رجاء» باشد.

حالت ظاهری و عملی رغبت و رهبت: رغبت و رهبت دو حالت قلبی هستند، و هر حالت قلبی در ظاهر انسان و رفتارش متجلّی می شود؛ در مکتب ما توصیه شده است که در مقام رغبت و رهبت مطابق «طبع روانی» عمل شود؛ انسان وقتی که چیزی را می خواهد طبعاً با کف دست از آن استقبال می کند و از چیزی که حذر می کند آن را با پشت دست دفع می کند؛ گرفتن پشت دست به طرف چیزی یا در برابر پیشنهادی، به معنی «نه» است، و گرفتن کف دست به طرف چیزی یا پیشنهادی، به معنی قبول و خواستن آن است.

حدیث: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الرَّغْبَةُ أَنْ تَسْتَقْبِلَ بِبَطْنِ كَفَّيْكَ إِلَى السَّمَاءِ وَ الرَّهْبَةُ أَنْ تَجْعَلَ ظَهْرَ كَفَّيْكَ إِلَى السَّمَاءِ»:[2] رغبت آن است که کف دست هایت را به سوی آسمان بگیری. و رهبت آن است که پشت دست ها را به طرف آسمان بگیری.

این شکل عملی رغبت و رهبت، و حالت ظاهری آن ها است. که امام (علیه السلام) دوست دارد در مقام دعا مطابق طبع طبیعی بشر عمل شود. و صد البته روشن است که هم رغبت و هم رهبت در مقام دعا باید با حالت تضرّع و ابتهال باشد.

باز می فرماید: «الرَّغْبَةُ تَبْسُطُ يَدَيْكَ وَ تُظْهِرُ بَاطِنَهُمَا وَ الرَّهْبَةُ تَبْسُطُ يَدَيْكَ وَ تُظْهِرُ ظَهْرَهُمَا»:[3] در رغبت دست هایت را باز می کنی و کف آن ها را بالا می گیری، و در رهبت دست ها را باز می کنی و پشت آن ها را بالا می گیری.

نظام این حدیث با صیغه های مضارع «تبسط» و «تظهر»، نشان از تأیید رفتار روانی طبیعی، در این دو حالت است. یعنی در این قبیل موارد، تشریع دقیقاً با تکوین منطبق می شود.

سرانجامِ رغبتِ بشر: امام سجاد (علیه السلام) در این دعا می گوید: «وَ رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَك‏»: و (خدایا) رغبت مرا بر آنچه در نزد تو است قرار ده. همۀ رغبت هایم را در جهت آنچه به سوی تو است قرار ده. زیرا اگر غیر از این باشد در پایان زندگی به پشیمانی خواهد رسید که امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمْرِهِ»:[4]پس بر اثر آن که هنگام مرگ برایش آشکار شده، پشیمان گشته دست خود را به دندان می گزد، و بی رغبت می شود به آنچه در ایام زندگی اش به آن رغبت داشته است.

و می فرماید: «[الرَّغْبَةُ] مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ»:[5] رغبت کلید رنج شدید و مرکب زحمت و گرفتاری است. یعنی رغبت مثبت انگیزۀ تحمل رنج و زحمت مثبت است، و رغبت منفی انگیزۀ تحمل رنج و زحمت منفی است، اما رغبت مثبت به پشیمانی نمی انجامد و رغبت منفی هم در مراحل زندگی و هم در پایان زندگی سرانجامی جز پشیمانی ندارد. پس چه بهتر که از خدا بخواهیم: «وَ اجْعَلْ…. رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَك‏».

وحشت و انس: در این کلام امام (علیه السلام)، که می گوید: «وَ أَلْبِسْ قَلْبِيَ الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِكَ، وَ هَبْ لِيَ الْأُنْسَ بِكَ وَ بِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِك‏» باید واژۀ «وحشة را به معنی لغوی دانست، نه به معنی ترس. نمی گوید خدایا مرا از مردمان شرور بترسان. مؤمن از دیگران نمی ترسد یا حتی الامکان نمی ترسد؛ بسته به میزان ایمانش است، حتی تقیّه در اثر ترس نیست بل سیاست و برنامه ای است برای حفاظت تا به راهش ادامه دهد، و باصطلاح تقیه یک تاکتیک و استراتژی است نه رفتاری از روی ترس.

وحشت در این کلام یعنی انس نگرفتن، مانوس نشدن. همانطور که در مقابلش می گوید: و انس مرا به خودت و به دوستان خودت و اهل اطاعتت منحصر کن.

به انسان، انسان گفته اند، زیرا که ذاتاً موجود «انس خواه» است و به حیوان وحشی گفته اند، برای این که انس گرفتن از ذاتیات آن نیست.

انسان می تواند هم با افراد خوب انیس باشد و هم می تواند با افراد بد و شرور انیس باشد. باید اولی را از خداوند خواست و از دومی به خداوند پناه برد.

در این بخش از دعا، ریشۀ سعادت و شقاوت، شناسائی می شود؛ ابتدا همۀ امور در «رغبت» و گرایش جمع می شود که اگر گرایش های مان اصلاح شود همه چیز اصلاح شده است. و اگر گرایش های مان مطابق خودسری های روح غریزه باشد، همه چیز خراب می گردد. و گرایش نقطه ای است که زاویۀ دو جریان خوب و بد از همان نقطه باز می شود.

آفت و آسیب شخصیتِ اصلاح شده: اگر انسان در زوایۀ مذکور بتواند خود را در مسیر صلاح قرار دهد، اولین آفت و خطر برای او چیست؟ خطرناکترین آفتی که می تواند او را در وسط مسیر صحیح به مسیر نادرست برگرداند چیست؟

امام (علیه السلام) پاسخ می دهد: این اولین و خطرناکترین آفت، دوست ناباب و دوستان منحرف است. اگر توجه کنیم و مسئله را بصورت پند و اندرز عامیانه برگزار نکنیم و با دقت علمی به آن بنگریم، امام (علیه السلام) یک اصل مهم را در انسان شناسی، روان شناسی، شخصیت شناسی و رابطه شناسی به ما یاد می دهد و آن تعیین «اولین» و «خطرناکترین» آفت است برای کسی که موفق شده خود را در مسیر صلاح قرار دهد.

قرآن: «يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً- يا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»:[6] آن روز (قیامت) شخص ظالم دست خود را (از پشیمانی) به دندان می گزد و می گوید ای کاش بر طبق راه رسول راه برگزیده بودم- وای بر من ای کاش فلان کس را دوست انتخاب نمی کردم.

و: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقين‏»:[7] دوستان در آن روز دشمن یکدیگرند، مگر متّقیان.

اسلام اصالت را به «دوست گرائی» می دهد. اما در عین حال اصالت را در دوستی به آفت و خطر می دهد؛ اصل در دوستی آفت است مگر دوستی که اهل تقوی باشد. پس باید اول متّقی بودن دوست محرز شود سپس با او دوستی برقرار گردد. دوستی با فرد غیر متقی، آفت نیست، اولین آفت است.

حدیث: از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): «إِنَّ الْإِسْلَامَ بَدَأَ غَرِيباً وَ سَيَعُودُ غَرِيباً كَمَا بَدَأَ طُوبَى لِلْغُرَبَاءِ»:[8] اسلام غریبانه شروع شده و باز دوباره غریب خواهد شد مانند شروعش، خوشا به حال غریبان.

از امام باقر (علیه السلام): «الْمُؤْمِنُ غَرِيبٌ الْمُؤْمِنُ غَرِيبٌ».[9]

نهج البلاغه: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الآْنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ…… إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ»:[10] خدایا تو انیس ترین انیسان برای دوستانت هستی……. اگر غربت شان موجب تنهائی شان باشد، یاد تو آنان را انیس می شود.

مراد این نیست که مؤمن باید بی دوست و بدون رفیق باشد، همانطور که در سخن امام سجاد (علیه السلام) نیز آمده: انس با خودت و با دوستانت و با اهل طاعتت را نصیب من کن. مراد این است: اگر مؤمن در شرایطی باشد که نتواند برای دوستی افراد متقی بیابد، انس با خدا برایش کافی است.

از امام صادق (علیه السلام): «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَسْكُنُ إِلَى الْمُؤْمِنِ كَمَا يَسْكُنُ الظَّمْآنُ إِلَى الْمَاءِ الْبَارِد»:[11] مؤمن در کنار مؤمن به آرامش روحی می رسد، همانطور که شخص تشنه با آب خنک به آرامش می رسد. یعنی انسان مؤمن شدیداً به دوست نیازمند است اما باید دوست او نیز مؤمن باشد.

واپس کشیدن از دوستی مؤمن: از امام صادق «أَيُّمَا مُؤْمِنٍ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُؤْمِنٍ حِجَابٌ، ضَرَبَ اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ سَبْعِينَ أَلْفَ سُور…»:[12] مؤمنی که میان او و مؤمنی دیگر حجاب (مانع از دوستی، یا خودداری و پرهیز از دوستی) باشد، خداوند هفتاد هزار دیوار میان او و بهشت قرار می دهد.

توضیح: مقصود این نیست که باید با همۀ مؤمنان عملاً دوستی برقرار کرد. مراد این است که نباید رادع و مانع ایجاد کرد. میان این دو فرق اساسی هست.

از امام صادق (علیه السلام): «لَا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوَاخِيَ الْفَاجِرَ وَ لَا الْأَحْمَقَ وَ لَا الْكَذَّاب‏»:[13] برای شخص مسلم شایسته نیست که با فرد فاجر یا احمق و یا دروغگو، دوستی کند.

دگرگرائی ناخودآگاه و دگرگرائی آگاهانه: در این که انسان یک موجود «دگرگرا» و جامعه گرا است بحث هائی داشتیم. در این دعا امام علیه السلام در جملۀ «وَ أَلْبِسْ قَلْبِيَ الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِك‏» دربارۀ قلب (= شخصیت درون) و ضمیر ناخودآگاه سخن می گوید، یعنی مسئله را از ریشۀ اساسی در نظر دارد؛ یعنی خدایا شخصیت درون من با خصلت دوری گزینی از افراد شرور، باشد؛ انگیزشی برای انس با آنان نداشته باشم تا نیاز به خودداری آگاهانه باشد. و مسئله یک مسئلۀ انسان شناسی و شخصیت شناسی است، نه رفتار شناسی.

دوست گرائی آگاهانه یک «رفتار» است و از موضوع این سخن امام (علیه السلام) خارج است، گرچه در این مرحله نیز باید از دوستی با افراد شرور خودداری کرد.

شرار: شرار صیغۀ جمع «شر» است؛ شر هم صیغۀ مصدر است و هم صفت مشبهه، شرار جمع صفت مشبهه است. و پرسش این است: آیا امام (علیه السلام) در میان افراد بد تنها وحشت و پرهیز از افراد شرور را می خواهد؟ و بدهای غیر شرور از موضوع سخنش خارج است؟

پاسخ: فرق است میان «شر» با صیغۀ صفت مشبهه با «شرور» که آن هم صیغۀ دیگر صفت مشبهه است؛ اولی به معنی شخص بد است به هر معنی از بدی. دومی به معنی کسی است که به حقوق دیگران تجاوز می کند. پس مراد امام شامل همۀ افراد بد می شود از قبیل فاجران، منافقان، تارکان واجبات، مرتکبان محرّمات. و جملۀ بعدی این معنی را روشن می کند: «وَ هَبْ لِيَ الْأُنْسَ بِكَ وَ بِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِك‏»: و (خدایا) بر (شخصیت درون) من خصلت انس به خودت و به دوستانت و به اهل اطاعتت، عطا کن.

دو خصلت وحشت و انس (دگرگریزی و دگرخواهی) از خصایل ذاتی انسان هستند و در شخصیت ناخودآگاه هر کسی هستند. امام در مقام تعیین جهت فعالیت این دو انگیزش است که جهت و سمت و سوی تحرکات دگرگریزی باید از افراد شرار باشد. و جهت و سمت و سوی تحرکات دگرخواهی به سوی خدا و اهل طاعت باشد. و این هر دو را از خداوند می خواهد.

اگر این دو جهت گیری در شخصیت انسان باشد، رفتارها و گزینش های آگاهانه برایش آسان می شود. اما اگر شخصیت درون به سوی شرار گرایش داشته باشد، خودداری از آن و به ترمز کشیدن این گرایش سخت و بشدت مشکل است.

اعتزال و دگرگریزی: اعتزال، اِنزوا، دگرگریزی، سر از «جامعه گریزی» در می آورد. و انسان بدلیل وجود روح فطرت در نهادش، جامعه گرا و دگرگرا است. و اگر دگرگریز باشد بی تردید روح فطرتش دچار نقص شدید و بیماری است. و لذا می بینیم امام (علیه السلام) افراد جامعه را به دو بخش تقسیم می کند: شرار، و اهل طاعت. و از خدا می خواهد که از گروه اول وحشت و دگرگریزی داشته باشد و به گروه دوم گرایش داشته باشد، و هرگز بدون «دگرگرائی» نباشد؛ پس از جملۀ «وَ أَلْبِسْ قَلْبِيَ الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِك‏»، فوراً و بلافاصله جملۀ «وَ هَبْ لِيَ الْأُنْسَ بِكَ وَ بِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِك‏» را می آورد.

اما در میان احادیث ما حدیث هائی هستند که به اعتزال؛ گوشه نشینی و پرهیز از دیگران، دعوت می کنند. باید پیام این حدیث ها بررسی و مشخص گردد. مرحوم مجلسی این حدیث ها را در یک باب جمع کرده است،[14] باید این حدیث ها را به سه گروه تقسیم کرد تا جان مسئله روشن گردد:

گروه اول حدیث هائی هستند که ظاهرشان مقتضی اطلاق است و دگرگریزی را بطور مطلق می ستایند:

1- از امام صادق (علیه السلام): «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ أَوْحَى إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَلْقَانِي غَداً فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ فَكُنْ فِي الدُّنْيَا وَحِيداً غَرِيباً مَهْمُوماً مَحْزُوناً مُسْتَوْحِشاً مِنَ النَّاسِ بِمَنْزِلَةِ الطَّيْرِ الْوَاحِدِ الَّذِي يَطِيرُ فِي أَرْضِ الْقِفَارِ وَ يَأْكُلُ مِنْ رُءُوسِ الْأَشْجَار وَ يَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْعُيُونِ فَإِذَا كَانَ اللَّيْلُ أَوَى وَحْدَهُ وَ لَمْ يَأْوِ مَعَ الطُّيُورِ اسْتَأْنَسَ بِرَبِّهِ وَ اسْتَوْحَشَ مِنَ الطُّيُور»:[15] خداوند به پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل وحی کرد: اگر می خواهی فردا (ی قیامت) مرا در حظیرة القدس[16] ملاقات کنی، پس در دنیا، وحید، غریب، دلگیر، غمگین، گریزان از مردم باش. مانند آن مرغ تنها که در دشت کم آب و علف پرواز می کند و از شاخه های درختان می خورد، و از آب چشمه ها می نوشد، آنگاه که شب فرا می رسد بتنهائی به آشیانه برمی گردد و همراه مرغان بر نمی گردد، با خدای خود انس گرفته، و از دیگر مرغان وحشت «دگرگریزی) دارد.

ظاهر پیام این حدیث، عین رهبانیت است که در اسلام حرام است و بنصّ قرآن در امّت های پیشین نیز تشریع نشده و در مسیحیت نیز یک بدعت بوده است: «رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها».[17]

دو نکته دربارۀ این حدیث قابل توجه است:

الف: این به یک پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل وحی شده است، می دانیم که بنی اسرائیل در میان مردمان جهان، مضطرب ترین تاریخ را داشته اند؛ همواره دچار آشوب های اجتماعی و فتنه های داخلی بودند حتی برخی از پیامبران را نیز کشته اند در چندین آیه از قرآن سخن از پیامبرکشی آنان آمده از آن جمله: «فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ..».[18] باید گفت پیامبر مذکور در این حدیث در شرایطی از وضعیت جامعه قرار داشته که چنین وحیی به او می شود، و گرنه پیامبری و نبوت با انزواء این چنینی سازگار نیست بل تضاد دارد زیرا پیامبری با رو به رو شدن با جامعه و زیستن در جامعه، و حضور در میان مردم، معنی می دهد والاّ معنائی برای آن نمی ماند.

ب: اگر گفته شود برخی از انبیاء فقط برای شخص خودشان نبی بوده اند، باز باید گفت او در شرایط خاص اجتماعی بوده است که چنین برنامه ای برایش تکلیف می شود.

و هدف امام صادق (علیه السلام) از بیان این واقعه، اولاً تسلّی خاطر شیعیانی است که در زمان آن حضرت دچار ستم ها و سختگیری های اجتماعی بودند. و ثانیاً تذکّر و توجه دادن به تحولات تاریخی است که بدانید گاهی چنین اوضاعی نیز پیش می آید.

2- از امیرالمؤمنین (علیه السلام): «أَيُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ كِسْرَتَهُ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ وَ كَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَة»:[19] ای مردم خوشا به حال کسی که خانه نشین باشد، و نان شکستۀ خود را بخورد، و به خطاهای خود بگرید، و از جانب نفس خود در فشار و زحمت باشد، و مردم از (شر) او آسوده باشند.

منبع اصلی این حدیث، تفسیر علی بن ابراهیم است که ربطی به علی بن ابراهیم معروف ندارد و در آن مطالب نادرست و سخیف بسیار است. هر چه در نهج البلاغه و منابع دیگر گشتم این حدیث را با این ترکیب نیافتم. حدیث دیگری از آن حضرت نزدیک به این بیان هست که خواهد آمد. و در صورت پذیرش این حدیث، پیام آن می شود مانند پیام حدیث های زیر:

3- از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله): «ثَلَاثٌ مُنْجِيَاتٌ تَكُفُّ لِسَانَكَ وَ تَبْكِي عَلَى خَطِيئَتِكَ وَ تَلْزَمُ بَيْتَك‏»:[20] سه چیز عوامل نجات هستند: زبانت را باز داری (مواظبت و کنترل کنی)، و بر خطاهایت گریه کنی، و بچسبی به خانه ات.

از امیرالمؤمنین (علیه السلام): «قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ طُوبَى لِمَنْ كَانَ صَمْتُهُ فِكْراً وَ نَظَرُهُ عَبَراً وَ وَسِعَهُ بَيْتُهُ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ وَ سَلِمَ النَّاسُ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِه‏»:[21] حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: خوشا به حال کسی که سکوتش تفکر باشد، و نگاهش پندگیری باشد، و خانه اش برایش کافی باشد، و بر خطاهای خود بگرید، و مردم از دست و زبان او آسوده باشند.

این حدیث ها در مقام دعوت به عزلت و گوشه نشینی نیستند، بل از «فرو رفتن در اجتماعیات» بطوری که «خانواده گرائی» فدای امور غیر واجب اجتماعی شود، و باصطلاح از «نخود هر آش شدن» نهی می کنند. زیرا اکثر فتنه ها در اثر فعالیت های سبکسرانۀ این قبیل افراد جان می گیرد و فتنه گران از این افراد استفاده می کنند.

4- از امام صادق (علیه السلام): «صَاحِبُ الْعُزْلَةِ مُتَحَصِّنٌ بِحِصْنِ اللَّهِ وَ مُحْتَرِسٌ بِحَرَاسَتِهِ فَيَا طُوبَى لِمَنْ تَفَرَّدَ بِهِ سِرّاً وَ عَلَانِيَةً وَ هُوَ يَحْتَاجُ إِلَى عَشَرَةِ خِصَالٍ عِلْمِ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ تَحَبُّبِ الْفَقْرِ وَ اخْتِيَارِ الشِّدَّةِ وَ الزُّهْدِ وَ اغْتِنَامِ الْخَلْوَةِ وَ النَّظَرِ فِي الْعَوَاقِبِ وَ رُؤْيَةِ التَّقْصِيرِ فِي الْعِبَادَةِ مَعَ بَذْلِ الْمَجْهُولِ وَ تَرْكِ الْعُجْبِ وَ كَثْرَةِ الذِّكْرِ بِلَا غَفْلَةٍ فَإِنَّ الْغَفْلَةَ مِصْطَادُ الشَّيْطَانِ وَ رَأْسُ كُلِّ بَلِيَّةٍ وَ سَبَبُ كُلِّ حِجَابٍ وَ خَلْوَةِ الْبَيْتِ عَمَّا لَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ فِي الْوَقْتِ»:[22] شخص گوشه نشین خود را در حصار خدا قرار داده و محفوظ است به حفاظت خدا، پس خوشا به حال کسی که با خدا تنها شود در خفاء و در آشکار، و چنین کسی به ده خصلت نیازمند است:

1): شناخت حق و باطل.

2): دوست داشتن فقر.

3): سختی و زهد را برگزیدن.

4): خلوت را مغتنم داشتن.

5): اندیشه در عاقبت امور.

6): خود را در عبادت مقصّر دانستن.

7): با همۀ کوشش در عبادت.

8): دوری جستن از عُجب.

9): کثرت ذکر خدا بدون غفلت. زیرا که غفلت شکارگاه شیطان و راس هر گرفتاری و سبب هر حجاب است.

10): خالی بودن خانه از اشیائی که فی الحال مورد نیاز نیست.

بررسی: این حدیث سند ندارد و به جعلیات صوفیان شبیه است، بل عین اصول ادعائی آنان است؛ صوفیان در زبان مدعی زندگی این چنینی هستند لیکن در عمل اهل رفاه و خوش گذرانی هستند. نمونه اش کاخ و دربار عظیم شاه نعمت الله در ماهان، و آنچه عبدالله شوشتری در شوشتر داشت.

5- از امام صادق (علیه السلام): «طُوبَى لِعَبْدٍ نوومة [نُوَمَةٍ] عَرَفَ النَّاسَ قَبْلَ مَعْرِفَتِهِمْ بِه‏»:[23] خوشا به حال بنده ای که ناشناخته باشد؛ مردم را بشناسد قبل از آن که آنان او را بشناسند.

توضیح: اصل کلمۀ «نوومه»، «نُوَمَه» است بر وزن «هُمَزَه».

اقرب الموارد: النُوَمَة- کهُمَزَة- المغفَّل. و قیل الخامل: چیز یا کسی که دیگران از او غافل باشند. و گفته شده به معنی «شخص ناشناخته»: بی نام و بی آوازه.

بررسی: این حدیث نیز در نکوهش شهرت طلبی است نه در تأیید عزلت و گوشه نشینی.

6- از امام باقر (علیه السلام): «لَا يَكُونُ الْعَبْدُ عَابِداً لِلَّهِ حَقَّ عِبَادَتِهِ حَتَّى يَنْقَطِعَ عَنِ الْخَلْقِ كُلِّهِمْ إِلَيْهِ فَحِينَئِذٍ يَقُولُ هَذَا خَالِصٌ لِي فَيَقْبَلُهُ بِكَرَمِه‏»:[24] هیچ بنده ای حق عبادت خدا را به جای نمی آورد تا این که از همۀ مردم بریده و به سوی خدا باشد؛ در این صورت خداوند می گوید: این بندۀ خالص من است، با کرم خودش او را می پذیرد.

بررسی: این حدیث به چگونگی «رابطه انسان با خدا» مربوط است و به شخصیت دورنی انسان ناظر است، نه به رفتارهای بیرونی او. و می گوید: وقتی عبادت، عبادت است که امیدها به مردم و چشم داشت ها از مردم، بریده شود و تنها به خدا امیدوار باشد و از خداوند چشم داشت داشته باشد.

7- «قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ مَنْ آنَسَ بِاللَّهِ اسْتَوْحَشَ مِنَ النَّاس‏»:[25] کسی که با خدا انس بگیرد با مردم انس نمی گیرد.[26]

بررسی: اولاً: این حدیث سند ندارد، ثانیاً مراد از «ابو محمد علیه السلام» کیست؟ آیا امام حسن مجتبی علیه السلام است؟ یا امام سجاد علیه السلام؟ یا امام رضا علیه السلام؟ و ثالثاً در فرض هر کدام از سه صورت، از ادبیات حدیثی ما بیگانه است. رابعاً بر خلاف گفتار امام سجاد علیه السلام است که می گوید: «وَ هَبْ لِيَ الْأُنْسَ بِكَ وَ بِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِك‏»، گفتاری که موضوع بحث ما است.

گروه دوم: همانطور که دیدیم، حدیث های گروه اول در دلالت ظاهری شان، با بیان مطلق، دگرگریزی را بطور مطلق می ستایند. اما گروه دوم حدیث هائی هستند یا در نکوهش شهرت طلبی که بیماری شخصیتی و درونی است، و یا شرایط زمانی خاصی را در نظر دارند، نه در مقام ستایش عزلت و گوشه نشینی. اینک گروه دوم:

1- از امام صادق (علیه السلام): «إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَا تُعْرَفُوا فَافْعَلُوا وَ مَا عَلَيْكَ إِنْ لَمْ يُثْنِ عَلَيْكَ النَّاسُ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ إِذَا كُنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مَحْمُودا»:[27] اگر می توانید کاری کنید که معروف نباشید بکنید. و چه می شود بر شما اگر مردم ثناگوی شما نباشند. و چه می شود بر شما اگر در نظر مردم نکوهیده باشید وقتی که در نظر خدا پسندیده هستید.

بررسی: بدیهی است که این حدیث در مقام نکوهش شهرت طلبی است. و در جملۀ اخیر که می گوید «چه ضرری دارد نکوهیده بودن در نظر مردم اگر در نظر خدا ستوده باشید»، مراد آن موردی است که ستودگی در نظر مردم با ستودگی در نظر خدا در تعارض و تضاد باشد. در این صورت باید ستودگی در نظر خدا را بر ستودگی در نظر مردم ترجیح داد.

یعنی مقصود امام ستودن «بد نامی در میان مردم» نیست؛ خود را بدنام کردن گناه کبیره است گرچه اصل اولیّه صوفیان ملامتیّه است.

2- از امام صادق (علیه السلام): «إِنَّ مِنْ أَغْبَطِ أَوْلِيَائِي عِنْدِي عَبْداً مُؤْمِناً إذا [ذَا] حَظٍّ مِنْ صَلَاحٍ أَحْسَنَ عِبَادَةَ رَبِّهِ وَ عَبَدَ اللَّهَ فِي السَّرِيرَةِ وَ كَانَ غَامِضاً فِي النَّاسِ فَلَمْ يُشَرْ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِعِ وَ كَانَ رِزْقُهُ كَفَافاً فَصَبَرَ عَلَيْهِ تَعَجَّلَتْ بِهِ الْمَنِيَّةُ فَقَلَّ تُرَاثُهُ وَ قَلَّتْ بَوَاكِيهِ»:[28] بهترین و قابل غبطه ترین دوستان من آن است که هنگام برخورداری از خیری، عبادت پروردگارش را زیباتر انجام دهد، و خدا را در قلبش (و یا: بطور مخفیانه) عبادت کند، و در میان مردم بی نام و نشان باشد که با انگشتان به او اشاره نشود، و روزی اش کفاف باشد و به آن صبر کند، مرگش به او برسد که ماترکش اندک، و گریه کنندگانش کم باشد.

بررسی: این حدیث نیز در مقام نکوهش شهرت طلبی، دنیا دوستی و حرص و آز است.

روزی کفاف: لازم است دربارۀ پیام این حدیث یک بحث معترضه داشته باشیم:

در مکتب ما به ما یاد داده اند که از خداوند «روزی کفاف» را بخواهیم، زیرا روزی کمتر از کفاف، بلاء است. اما در هیچ آیه و حدیثی نیامده است که از خداوند بخواهیم که روزی ما را بیشتر از کفاف نکند.

با بیان دیگر: ثروت خواهی و در صدد مال و ثروت بودن هیچ اشکالی ندارد، آنچه مذموم است «حرص» است که بیماری است که ممکن است هم انسان ثروتمند دچار آن گردد و انسانیت خود را فدای ثروت کند، و هم ممکن است شخص غیر ثروتمند دچار آن شود و در اثر آن به اموال دیگران دست درازی کند.

آنهمه تشویقات و حدیث های فراوان در باب «مکاسب و متاجر» متون حدیثی دربارۀ تولید ثروت- کشاورزی و صنعتی- آمده تا بدانیم که کوشش برای ثروت مستحب است و با توجه به نیاز جامعه «واجب کفائی» است. یعنی اگر برای زندگی شخص، روزی کفاف ضرورت دارد، برای زندگی جامعه نیز دستکم در حدّ کفاف ضرورت دارد.

متأسفانه «احادیث قناعت» را درست معنی نکردند بویژه در دوران سلطۀ اندیشه تصوف، در نتیجه جامعه های نادان پیشرفت کرده و بر مسلمانان مسلط شدند. احادیث قناعت نیز بر سه گروه هستند به شرح زیر:

قناعت (قانع بودن)

صرفه جوئی- این ستوده و ممدوح است.

قانع بودن شخص به آنچه دارد و کوتاه آمدن در کار و کوشش- این مصداق «تنبلی» گناه و مذموم است.

قانع بودن یعنی خود را از بیماری حرص و آز حفظ کردن- این ستوده، ممدوح بل واجب است.

دارائی کمتر از کفاف، گرفتاری و بلای بزرگ است، دارائی بیشتر از کفاف به هر اندازه که باشد بشرط ادای واجبات و بشرط عدم ابتلاء به بیماری حرص، در زندگی شخصی جایز، و با نیت پیشرفت جامعه عین جهاد است.

در این میان کسی که دربارۀ کار و کوشش تنبلی نکرده و در حد کفاف روزی داشته، خدایش را در سرّ و علانیه عبادت کرده، از دانه درشت های جامعه نبوده که با انگشت به او اشاره کنند، زیرا نه ریاست داشته و نه مقام اجتماعی، باید به حال او غبطه خورد. پس مراد امام صادق (علیه السلام) نه تشویق به تنبلی است که مصداق «عُطله» است.[29] و نه نکوهش کار و کوشش است.

«و قلّت بواکیه»: و هنگام مرگش گریه کنندگانش اندک باشند؛ در مرگ افراد انگشت نما هزاران نفر در تشییع جنازۀ او حاضر می شوند. این از جانب تشییع کنندگان یک عمل ممدوح است که برای تشییع یک مسلمان جمع شده اند. اما آرزوی چنین مراسمی برای خویشتن خویش، شهرت طلبی و آوازه خواهی است و بدترین نوع آن است، زیرا این خصیصۀ منفی و بیماری شهرت طلبی را به آن سوی مرز زندگی نیز سرایت می دهد؛ دنیا پرستی اش به عالم آخرتش نیز سرایت می کند.

3- حدیث مرفوع: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ تَكُونُ الْعَافِيَةُ فِيهِ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ تِسْعَةٌ مِنْهَا فِي اعْتِزَالِ النَّاسِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الصَّمْت‏»:[30] به مردم زمانی فرا می رسد که عافیت در آن زمان ده جزء می شود؛ نُه جزء آن در بریدن از مردم و عزلت است، و یک جزء آن در سکوت است.

بررسی: این در زمان و شرایط خاصی است که جامعه را فرا می گیرد. و گرنه، نه عزلت جایز است و نه ترک امر به معروف و نهی از منکر.

و باصطلاح: گلیم خود را از آب کشیدن و مزاحم دیگران نشدن، مسئله ای است ممدوح. اما غفلت از گلیم جامعه- خواه در امور مادی و خواه در امور معنوی- مسئلۀ دیگری است که گناه بزرگ و مذموم است؛ مسلمانی که درد جامعه و امّت ندارد، در واقع درد دین و اسلام ندارد، پس چگونه عبادت های فردی اش مقبول می شود؟!

4- از عیسی بن مریم (علیه السلام): «اخْزُنْ لِسَانَكَ لِعِمَارَةِ قَلْبِكَ وَ لْيَسَعْكَ بَيْتُكَ وَ فِرَّ مِنَ الرِّيَاءِ وَ فُضُولِ مَعَاشِكَ وَ ابْكِ عَلَى خَطِيئَتِكَ وَ فِرَّ مِنَ النَّاسِ فِرَارَكَ مِنَ الْأَسَدِ وَ الْأَفْعَى فَإِنَّهُمْ كَانُوا دَوَاءً فَصَارُوا الْيَوْمَ دَاءً ثُمَّ الْقَ اللَّهَ مَتَى شِئْت‏»:[31] زبانت را بازدار تا قلبت را آباد کنی، و خانه ات برایت کافی باشد (نیاز به ارتباط و تماس با بیرون از خانه؛ جامعه و اجتماع نداشته باشی)، و فرار کن از ریاء و زواید زندگی، و بر خطاهایت گریه کن، و از مردم فرار کن آنطور که از شیر و افعی فرار می کنی، زیرا مردم دارو بودند و امروز درد شده اند، سپس خدا را ملاقات کن (وفات کن) هر وقت خواستی. یعنی در این صورت نگرانی ای از مرگ نداشته باش.

بررسی: همۀ فرازهای این حدیث عین حقیقت است و فرار از مردم را به روزگار ویژه (که هیچ خیری در تماس با مردم نباشد، و نیز نتوان خیری به آنان رسانید حتی امکان امر به معروف و نهی از منکر نباشد) منحصر می کند. و صد البته امکان چنین روزگاری خیلی نادر است.

5- از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) که نوشته ای از یوشع بن نون وصی حضرت موسی بر مردم خواند و در آن چنین نوشته بود: «إِنَّ رَبَّكُمْ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ‏ أَلَا إِنَّ خَيْرَ عِبَادِ اللَّهِ الْتَقِيُّ النَّقِيُّ الْخَفِيُّ وَ إِنَّ شَرَّ عِبَادِ اللَّهِ الْمُشَارُ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِع‏»:[32] پروردگارتان بر شما رئوف و مهربان است، بدانید که بهترین بنده خدا کسی است که پرهیزکار و پاک درون و ناشناخته باشد. و بدترین بندگان خدا کسی است که با انگشت به او اشاره کنند. یعنی در جامعه شهرت و آوازه و مقام داشته باشد.

بررسی: این حدیث اولاً در نکوهش شهرت طلبی است و ثانیاً به اشخاصی که بطور مشروع دارای نام و آوازه هستند تذکر می دهد که مواظب باشند شهرت و آوازۀ شان آفت دین شان نباشد. و هیچ تشویقی در این حدیث بر عزلت و بریدن از جامعه نیست.

و با بیان دیگر: این حدیث و حدیث های «روزی کفاف» به مرحلۀ «پس از وقوع» ناظر هستند؛ یعنی اگر در جامعه بی نام و نشان بودی، یا بیش از کفاف روزی نداشتی، آن را بلا و مصیبت حساب نکن، بل بدان که خیر و صلاح تو در این بوده است. وگرنه، نه نام نیک خواستن گناه است و نه بسنده کردن به روزی کفاف. حضرت ابراهیم نه فقط برای دوران زندگی بل برای طول تاریخ بشر برای خودش نام نیک می خواهد: «وَ اجْعَلْ لي‏ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرين‏»:[33] و برای من در میان امّت های آینده، زبان صدق (و ذکر خیری) قرار ده.

گروه سوم: حدیث هائی هستند که از موضوع بحث (عزلت و دگرگریزی) خارج هستند:

1- از امام صادق (علیه السلام): «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْ إِيمَانِهِ أُنْساً يَسْكُنُ إِلَيْهِ حَتَّى لَوْ كَانَ عَلَى قُلَّةِ جَبَلٍ لَمْ يَسْتَوْحِش‏»:[34] هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه خداوند از ایمان او اُنسی برایش قرار داده که با آن آرامش درون می یابد که اگر در قلّۀ کوه هم باشد احساس تنهائی نمی کند.

بررسی: این حدیث هیچ ربطی به عزلت و دگرگریزی ندارد. انس درون انسان با ایمان را بیان می کند.

2- از امام صادق (علیه السلام): «خَالِطِ النَّاسَ تَخْبُرْهُمْ وَ مَتَى تَخْبُرْهُمْ تَقْلِهِم‏»:[35] با مردم اختلاط کن (اگر اختلاط کنی) آنان را می شناسی و وقتی که شناختی از آن ها دوری می کنی.

بررسی: اول به اختلاط، تماس و رفت و آمد با مردم، امر می کند، سپس می گوید از شرار الناس دوری می کنی. یعنی اصل دگرگرائی است مگر در مواردی که روشن شود فلان کس قابل دوستی نیست.

3- از امام عسکری (علیه السلام): «الْوَحْشَةُ مِنَ النَّاسِ عَلَى قَدْرِ الْفِطْنَةِ بِهِم‏»:[36] دوری گزینی از مردم به میزان شناخت افراد است. یعنی باید افراد را شناخت و از شرار آن ها دوری کرد.

تذکر: در آغاز این مبحث گفته شد که واژۀ «وحشت» در این حدیث ها به معنی «تنهائی گزینی و دوری کردن» است.

4- از امام کاظم (علیه السلام): «يَا هِشَامُ الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلَامَةٌ عَلَى‏ قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا وَ رَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ أَنِيسَهُ فِي الْوَحْشَةِ وَ صَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ وَ غِنَاهُ فِي الْعَيْلَةِ وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ يَا هِشَامُ قَلِيلُ الْعَمَلِ مَعَ الْعِلْمِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ وَ كَثِيرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْجَهْلِ مَرْدُودٌ»:[37] ای هشام! صبر بر تنهائی علامت قوّت عقل است، پس هر کس از جانب خدا به قوت عقل برسد، از دنیاگرایان و راغبان به آن، دوری می کند. و به آنچه در نزد خدا هست رغبت می کند. و خداوند انیس او می شود در دوری گزینی، و همدم او می شود در تنهائی، و ثروت او می شود به هنگام نیازمندی، و عزیز کنندۀ او می شود به جای عشیره و قبیله. ای هشام! عمل اندک با علم و دانش، مقبولِ مضاعف است، و عمل بسیار با جهل و نادانی مردود است.

بررسی: در این حدیث از «اعتزال از دنیا پرستان» تمجید شده است. نه از همۀ جامعه و نه از همۀ مردم.

و پیام این حدیث به کلام امام سجاد (علیه السلام) که موضوع بحث ما است بسیار نزدیک است: «وَ اجْعَلْ فِرَارِي إِلَيْكَ، وَ رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَكَ، وَ أَلْبِسْ قَلْبِيَ الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِكَ، وَ هَبْ لِيَ الْأُنْسَ بِكَ..».

5- از امام هادی (علیه السلام): «لَوْ سَلَكَ النَّاسُ وَادِياً وَسِيعاً لَسَلَكْتُ وَادِيَ رَجُلٍ عَبَدَ اللَّهَ وَحْدَهُ خَالِصاً»:[38] اگر همۀ مردم در یک مسیر گسترده حرکت کنند، من در مسیر آن کسی که خدا را به تنهائی و با خلوص عبادت می کند حرکت می کنم.

بررسی: این حدیث آن شعار ابلیسی «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» را رد می کند. و این عنصر در اکثر حدیث های این باب هست.

پیام این حدیث همان کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) است: «أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ».[39]

فصل الخطاب: از امام صادق (علیه السلام): «قَالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَجُلٌ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ لَمْ يَتَعَرَّفْ إِلَى أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ قَالَ فَقَالَ كَيْفَ يَتَفَقَّهُ هَذَا فِي دِينِه‏»:[40] کسی به آن حضرت گفت: فدایت شوم، مردی هست که این امر را می شناسد (شیعه است) در خانه اش عزلت گزیده با هیچ برادر دینی معاشرت نمی کند؟ امام فرمود: این چنین شخصی چگونه (اصول و احکام) را یاد می گیرد؟

آنهمه حدیث دربارۀ فضیلت «زیارة الاخوان» و «مصافحه» و «معانقه» و «تذاکر الاخوان» و «ادخال السرور علی المؤمن» و «قضاء حاجة المؤمن» و…[41] و… و احادیث «باب الهدّیة».[42] و در فقرات بعدی همین دعا، این مطلب را شرح می دهند.

و ختم این کلام را از خود امام سجاد (علیه السلام) بشنویم: «قَالَ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ اللَّهُمَّ أَغْنِنِي عَنْ خَلْقِكَ فَقَالَ ع لَيْسَ هَكَذَا إِنَّمَا النَّاسُ بِالنَّاسِ وَ لَكِنْ قُلِ اللَّهُمَّ أَغْنِنِي عَنْ شِرَارِ خَلْقِك‏»:[43] شخصی در حضور آن حضرت گفت: خدایا مرا از مردم بی نیاز کن. امام فرمود: این طور درست نیست، زیرا مردم بوسیلۀ مردم زندگی می کنند، بگو: خدایا مرا از شرار مردم بی نیازکن.

یعنی عین همین سخن که در این بخش دعا می گوید: «وَ أَلْبِسْ قَلْبِيَ الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِك‏».

منشأ خانواده و گام اول دگرگرائی

در این مبحث ابتدا توجه به تعدادی از اصول مبنائی (گرچه برخی از آن ها تکراری باشد) ضرورت دارد:

1- منشأ خانواده، جامعه و تاریخ، روح فطرت است.

2- در این مبحث «انگیزش ها و عناصری که انسان را به تشکیل خانواده وادار می کنند» مورد نظر است.

3- انگلس همکار نامدار مارکس معتقد است که آنچه عامل پیدایش خانواده شده، «اقتصاد» و نیازهای اقتصادی است.

زیرا او اقتصاد را تنها زیربنای زندگی بشر می داند و کتاب «منشأ خانواده» را در این باره نوشته است.

4- زیگموند فروید، شهوت جنسی را محور همۀ زندگی انسان می داند و هر پدیدۀ «بین الافرادی» و اجتماعی را ناشی از اقتضاهای شهوت جنسی می داند.

5- نتیجۀ نهائی بینش هر دو، از بین رفتن خانواده در جامعه ها است.

6- در هر دو بینش، خانواده «واحد جامعه» نیست، فرد مستقیماً واحد جامعه است.

7- هر دو بینش، خانواده را برای ادوار اولیّۀ زیست بشر لازم می دانند، نه برای جامعه های بعدی و امروزی.

8- بینش مارکس و هگل، در تجربۀ عملی در کشورهای کمونیست با این که با اصل «دیکتاتوری پرولتری» پشتیبانی می شد به جائی نرسید و با مقاومت شدید خانواده مواجه گشت.

9- بینش فروید، در عرصۀ عملی موفق تر از مارکسیسم بود که بالاترین نمونه اش جامعۀ سوئد است و دیگر جامعه های غربی نیز بنسبتی دچار آن گشتند و اکنون همگی پشیمان هستند و دانشمندان شان آن را محکوم می کنند.

10- امروز هر دو نظریه از دیدگاه علمی شکست خورده اند.

11- بینش فروید، بینش انگلس را رد می کند و بینش انگلس بینش فروید را؛ دو جبهۀ فکری بودند کاملاً بر علیه همدیگر.

خانواده در نظر مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام): از دیدگاه این مکتب خانواده فراتر و سنگین تر از آن است که خیزشگاه و منشأش انگیزش های اقتصادی یا شهوی باشد. آن دو همدیگر را رد می کنند، و اسلام هر دو را رد می کند.

قرآن: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون‏»:[44] و از نشانه های او (خدا) است که برای شما همسرانی از جنس خودتان آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میان تان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانه هائی است برای آنان که اهل تفکر هستند.

لغت: سکون: مراد سکون درونی و شخصیتی و آرامش درونی است.

مودت: مهربانی- مهربانی ذاتی و آفرینشی، نه مهربانی ارادی محض.

رحمت: دلسوزی.

سه عامل، سه نیاز و سه انگیزش ذاتی در وجود انسان را عامل پدید آورنده و منشأ خانواده می داند.

حدیث: اهل بیت که «تبیانِ تبیان» هستند[45] این سه عامل و انگیزش را شکافته و تبیین می کنند که می شود 10 انگیزش:

امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: وقتی که موفق به ازدواج شدید، بعنوان شکر این دعا را بخوانید:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَى ضَلَالَتِي وَ أَغْنَى فَقْرِي وَ نَعَّشَ خَمُولِي وَ أَعَزَّ دِينِي وَ آوَى عَيْلَتِي وَ زَوَّجَ أَيْمَتِي وَ حَمَّلَ رَحْلِي وَ أَخْدَمَ مِهْنَتِي وَ آنَسَ وَحْشَتِي وَ رَفَعَ خَسِيسَتِي حَمْداً كَثِيراً طَيِّباً مُبَارَكاً فِيهِ عَلَى مَا أَعْطَيْتَ وَ عَلَى مَا قَسَمْتَ وَ عَلَى مَا وَهَبْتَ وَ عَلَى مَا أَكْرَمْت‏:[46] حمد خدای را که گم شدگی مرا هدایت کرد، و فقرم را به غنا و خمولی مرا به نشاط مبدل کرد،[47] دینم را محکم و تنگی (و بی پناهی) زندگیم را به «پناه» رسانید، و «تک بودنم در طراوت» را به «جفت بودن» رسانید، و ظرفیت خالی ام را پر کرد، و خلاء کاری ام را به کار گرفت، و تنهائی ام را به انس رسانید، و پست بودنم را به بزرگواری بدل کرد. (خدایا) حمدی گوارا و ناب، مبارک و همایون برای آنچه به من دادی و بر آنچه قسمتم کردی و برای آنچه بخشش کردی و برای این کرامت که به من دادی.

قبل از شرح حدیث به این نکته بل به این اصل باید توجه کرد که در آخر این حدیث آمده: «اکرمت». ازدواج عامل رسیدن انسان به کرامت است، نه عامل تامین اقتصاد یا تامین نیاز شهوت.

شرح حدیث: لغت: ضلالت: گمراهی- گمشدگی؛ در این حدیث مراد معنی دوم است.

نعش: بالندگی؛ رفعت؛ رونق و نشاط- حتی به تابوت نعش گفته اند برای این که جنازه خمول شده در زمین را بلند می کند.[48]

خُمول: فروکشیدگی- ضد بالندگی- عدم تعالی و عدم رفعت.- خَمَل خُمُولاً النّار ضعفت: آتش فروکش کرد و ضعیف شد.

عیلة: تنگی و تنگنا- به هر معنی: تنگنای روانی، فکری، مکانی و اقتصادی. در این جا مراد تنگنای روانی است.

اَعَزَّ: محکم کرد؛ استوار کرد؛ از آسیب ها محفوظ داشت.

ایْمة: «ناقص بودن»؛ «تکّه بودن»: نقص تکّه ای: چیزی که بخشی از وجودش و تکّه ای از وجودش، نباشد.

اقرب الموارد مجلد استدراک: الآمة (بالمدّ): العیب و النقص و الغضاضة: عیب؛ نقص و ناقص بودن.

یقال: «لا أَغُضُّكَ دِرْهَماً»: می گویند: یک درهم نیز کم نمی کنم.

توضیح: «آمَ» از مادّۀ «اَیَمَ» است و «ایْمة» مصدر آن است.[49] و «ایّم» به معنی «بیوه» و «بدون همسر» مصداقی از مصادیق آن است. و جملۀ «و زوّج ایْمتی» یعنی: تکّۀ دیگرم را به من وصل کرد؛ تکّه بودنم را جفت کرد.

رحل: ظرفی که برای بار باشد: خُرجین، جوال، سبد، صندوق- هر چیزی که قرار است با بار پر شود.

به صندوقی که به دو پهلوی شتر بسته می شد و مسافر در آن می نشست، یا بار در آن گذاشته می شد، رحل می گفتند و می گویند.

وحشت: تنهائی و بی کسی- وحشت وقتی به معنی «ترس» می آید که از باب استفعال باشد (استوحش) و استیحاش به معنی احساس ترس می شود.

مهنت: مَهَنَ مهناً و مَهنةً و مِهنةً الرّجلَ: خدمه: به او خدمت کرد.- مهنت: توان کاری؛ توان خدمت به دیگری.

نیازهای انگیزاننده برای ازدواج و تشکیل خانواده در این حدیث به شرح زیر شماره شده اند:

1- انسان عزب، احساس بی صاحبی و نوعی گمشدگی دارد.

2- فقدان همسر، یکی از فقرها و نداشته های بزرگ برای انسان است.

3- انسان عزب دچار خمولی؛ عدم رونق و نشاط روحی است.

4- انسان عزب همیشه در معرض خطر دینی است؛ ابتلا به هرزگی جنسی در کمین اش است.

5- انسان عزب همیشه در «تنگنای روحی» قرار دارد.

6- انسان عزب با نوعی «تکّه بودن شخصیت» همراه است؛ مانند دانۀ لوبیائی که تنها یک لپه داشته باشد که هرگز به ثمر نمی رسد. و یا مانند کیکی است که یک بخش مثلثی از آن بریده باشند، اگر آن مثلث بیاید و در جای خود با آن جفت شود، کامل می گردد.

7- ظرفیت وجودی و خرجین وجودی او همواره خالی است، انسان فطرتاً نیازمند است که این رحلش با «بار» پر باشد (بار مسؤلیت خانواده). به کلمۀ «حَمَّلَ» توجه کنید؛ یعنی «حمّالی» برای خانواده از نیازهای اساسی انسان است.

8- نیروی خدمت و «کارآئی برای فرد دیگر» یکی از انگیزش های فطری انسان است که فرد عزب این نیرو و انگیزه را هدر می کند.

9- انسان عزب در وحشت؛ تنهائی بدون انیس می شود. و این نوع خاص از اُنس است که به غیر از همسر، عاملی برای تأمین آن نیست.

10- انسان عزب از آن «بزرگواری که در اثر ازدواج حاصل می شود» محروم است؛ تأهل بزرگواری بالقوّه را به فعلیت می رساند؛ وقتی که ازدواج می کند، پدر یا مادر می شود این نوع خاص بزرگواری در وجودش فعال می شود.

توضیح: معنی اصلی[50] «خسّت» پستی و فرومایگی است و معنی مقابل آن «کرامت» است. لیکن یکی از مصادیق خست، عدم سخاوت است و اساساً انگیزش درونی انسان به سخاوت، و کلید آن، سخاوت به خانواده است. حتی کسانی که همسر دارند اما عقیم هستند بشدت دچار خسّت می شوند؛ یعنی درب نیروی ایثارشان بسته می ماند و چنان که باید به فعلیت نمی رسد. گاهی برخی از این افراد «خیّر» شده و به وقف اموال در راه خیر اقدام می کنند، این با انگیزش سخاوت و ایثار نیست، بل چنین کسی راه دیگری برای هزینۀ اموالش ندارد. اما با اینهمه باز کارش خیر و قابل تمجید است؛ ای بسا حکمت عقیم بودنش نیز همین بوده که آن کار خیر را انجام دهد.

توجّه: مشاهده می کنیم که در این سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) حتی اشاره ای هم به شهوت غریزی- که مبنای فروید است- نشده است. زیرا اقناع غریزۀ شهوت از راه های دیگر نیز امکان دارد؛ خانواده چیز دیگری است و محصول 10 نیاز اساسی انسانی است.

و نیز در این بیان نامی از عنصر اقتصاد به میان نیامده است، بل کسی که خانواده تشکیل می دهد بار سنگین و زحمت اقتصادی شدیدی را بر خود هموار می کند.

دقّت: این بحث دربارۀ «انسان بما هو انسان» است با صرف نظر از جامعه و اجتماع و انگیزش های اجتماعی و لذا هم انگلس و هم فروید نیز در این بحث به سراغ انسان های اولیه رفته اند.

ممکن است انسان در میان جامعه و اجتماع انگیزه های دیگری برای ازدواج داشته باشد از قبیل ازدواج های سیاسی، ازدواج های اقتصادی و… و از آن جمله است «حس تملک» ممکن است مردی با حس تملک نسبت به یک زن با او ازدواج کند و بالعکس. مالکیت از انگیزش های فطری انسان است لیکن دربارۀ ازدواج و مالکیت بر جنس مخالف که او هم یک انسان است، یک حسّ سالم نیست بل نوعی بیماری است، و لذا در اسلام نه زن ملک مرد است و نه مرد ملک زن. بل مکمّل وجود همدیگرند؛ یک وجود کامل را تشکیل می دهند.

نکته: امروز در زیست اجتماعی، از فلان جوان که می خواهد ازدواج کند، بپرسید انگیزۀ اصلی اش چیست؟ ممکن است در پاسخ شما اولین انگیزه را شهوت جنسی بداند. وضعیت این جوان به بحث اصلی مربوط نیست زیرا او نیازهای دهگانه را به طور کاذب از جامعه، فامیل و دوستان می گیرد او پس از ازدواج است که نیازهای دهگانه اش به طور صادق اقناع می شود. و لذا گفته شد این بحث به محور «انسان بما هو انسان» و با صرفنظر از تأثیرات اجتماعی، است.

ممکن است جوانی که در اثر قوانین و سنت ها نمی تواند غریزۀ شهوتش را به طور هرزه گری اقناع کند، ازدواج را تنها راه آن بداند و از انگیزه های دهگانه غافل باشد. و به همین دلیل است که مرد مسنّ بیوه، یا زن مسنّ بیوه به انگیزش های دهگانه توجه دارد گرچه به حدّ انسان اولیّه یا انسان فارغ از جامعه، نباشد.

نکتۀ دیگر: این بحث به محور «انسان شناسی» و سپس «روان شناسی» است که این هر دو علم کاری با «خودآگاه» و انگیزش های آگاهانه، و رفتارهای آگاهانه و ارادی، ندارند، بل همۀ آن ها را معلول زمینۀ ناخودآگاه می دانند.

کرامت: آخرین کلمه ای که در این حدیث آمده «کرامت» است؛ کرامت انسان حاصل نمی شود مگر با تشکیل خانواده، اگر به دنبال نمونۀ عینی و تجربی هستید سری به کشور سوئد بزنید؛ حدود 90% افراد آن جامعه هیچ بهره ای از کرامت ندارند. و از نظر روانی و شخصیتی به راستی مصداق «مسکین» هستند گرچه از جهت شهوت همه چیز در دسترس شان هست و از نظر اقتصادی نیز از هر جهت تا روز مرگ شان بیمه هستند و حتی نیازی به پس انداز هم ندارند و نمی کنند.

این موضوع تجربی است: نیازها و انگیزش های دهگانه برای منشأ خانواده که در این حدیث به شماره رفته اند، بیشتر ماهیت تجربی دارند تا نظری؛ جوان مجردی از دوست متأهّل خود پرسید: زندگی متأهلانه چیست و چگونه است؛ چه عالَمی است؟ دوستش گفت: دو چیز است که با گفت و شنود و توضیحات شفاهی قابل شناخت نیست: زندگی متأهلانه و مرگ. هر دو را باید عملاً تجربه کرد؛ همانطور که انسان چیستی و چگونگی مردن را درک نمی کند مگر بمیرد و عملاً تجربه کند، تأهل نیز همین طور است، وقتی که ازدواج کردی پاسخ سؤالت را در می یابی.

واقعاً این گونه است؛ افراد مجرّد که ازدواج نکرده اند این نیازها و انگیزش های دهگانه را چنان که باید درک و لمس نمی کنند در این باره ازدواج کرده ها که زندگی متأهلانه دارند به طور درست داوری می کنند و در می یابند که قبل از تأهل چه کمبودهائی داشته اند و اینک آن ها ترمیم شده اند. مسئله تجربی است نه نظری محض.

[1] آیۀ 90 سورۀ انبیاء.

[2] کافی (اصول) ج 2 ص 479. ط دار الاضواء.

[3] همان، ص 480.

[4] نهج البلاغه، خ 108.

[5] نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، قصار، 377، فیض 363.

[6] آیه های 27 و 28 سورۀ فرقان.

[7] آیۀ 67 سورۀ زخرف.

[8] عوالی اللئالی، ج 1 ص 101.

[9] بحار، ج 2 ص 204- لفظ «غریب» را در این حدیث به معنی «کمیاب» نیز تفسیر کرده اند.

[10] نهج البلاغه؛ ابن ابی الحدید، خ 222، فیض، خ 218.

[11] کافی (اصول) ج 2 ص 247 ط دار الاضواء.

[12] همان، ص 365.

[13] همان، ص 376.

[14] بحار، ج 67 ص 108 تا 112.

[15] بحار، ج 67 ص 108.

[16] طریحی در «مجمع البحرین» می گوید: حظیرة القدس یعنی بهشت.- و ملاقات با خدا و نیز «لقاء الله» یعنی رسیدن به رحمت و نعمت خدا در بهشت.

[17] آیۀ 27 سورۀ حدید.

[18] آیۀ 155 سورۀ نساء.

[19] بحار، ج 67 ص 109- و عین همین است با مختصر تفاوت در لفظ، در صفحۀ 111.

[20] همان.

[21] همان.

[22] همان، ص 110.

[23] همان، ص 110.

[24] همان، ص 111.

[25] همان، ص 110.

[26] در اوایل این مبحث معنی وحشت به شرح رفت.

[27] همان، ص 109.

[28] همان.

[29] در یکی از مباحث گذشته به شرح رفت که «عٌطله»= عاطل و باطل گذاشتن، خواه عطله در نیروی انسانی حتی عطله در نیروی فکری و استعداد باشد و خواه عطله در زمین، و یا عطله در نقدینگی، و یا عطله در ابزارها، حرام و گناه است.

[30] همان، ص 110.

[31] همان.

[32] همان، ص 111.

[33] آیۀ 84 سورۀ شعراء.

[34] بحار، ج 67 ص 111.

[35] همان.

[36] همان.

[37] همان.

[38] همان، ص 112.

[39] نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، خ 194، فیض، خ 192.

[40] کافی (اصول) ج 1 ص 31 ط دار الاضواء.

[41] کافی، ج 2 ص 175 تا 221.

[42] کافی، ج 5 ص 141 تا 144 ط دار الاضواء.

[43] بحار، ج 75 ص 135.

[44] آیۀ 21 سورۀ روم.

[45] قرآن «تبیان کل شیئ» است آیۀ 89 سورۀ نخل. و اهل بیت تبیان این تبیان هستند، آیۀ 44 سورۀ نحل.

[46] مستدرک الوسائل ج 14 ص 220.

[47] ناشکوفائی روحم را به شکوفائی مبدل کرد.

[48] در فارسی نعش را به معنی جنازه به کار می برند که معنی مجازی و عوامانه است.

[49] متأسفانه در برخی از ضبط ها آن را با تشدید «ایّمتی» ضبط کرده اند که درست نیست زیرا در آن صورت بر وزن «اَفعِله» می شود که صیغۀ جمع است.

[50] به واژۀ «اصلی» توجه شود. زیرا مراد آن خصلت ذاتی است، نه سخاوتی که از عوامل اجتماعی یا انگیزش های دیگر ناشی شود؛ حتی گاهی از خصوصیات عارضی ناشی می گردد مانند سخاوتی که منشأ آن «عقدۀ روانی» و یا «پاسخ به احساس حقارت» باشد.